در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

۳۴۲. هوای خونه دلگیره...

۱. یه جور عجیب غریبی دلم گرفته. البته یکی از دلایلش میتونه این باشه که الان چند هفته‌س آفتاب ندیدم!! سرگرم کارای خونه بودیم و هر وقت هم بیرون رفتیم غروب بوده... ندیدن نور خورشید از دلایل افسردگیه! :(


۲. مردم این شهر یه گروه چند هزار نفری تشکیل دادن برای خرید و فروش... یه چیزی مثل نرم‌افزار دیوار و شیپور. پری‌روز یه آگهی دیدیم و جو تصمیم گرفت بره جنس مورد نظر رو ببینه. به طرف پیام داد که چند؟ گفت ۱۰۰ تومن. جو گفت گرونه. گفت خب ۹۰. همینطوری داشتیم با هم مشورت میکردیم که چیکار کنیم، طرف دید طولش دادیم باز نوشت ۹۰ هم زیاده؟ خب ۸۰ ! بعدم خیلی اصرار داشت که حتما میای ببریش؟ نفروشمش و... گفتم وا این چه مشکوکه! :/ ولی بعد دیدیم تو همون گروه تعداد زیادی درخواست همون کالا رو دادن شک‌مون برطرف شد.

خلاصه قرار شد دیروز صبح تماس بگیره و بره کالا رو ببینه. طرف جواب نداد. قرار شد بعد از ظهر که رفت یه سری به خونه دوستش بزنه، به این یارو هم زنگ بزنه و اگه شد بره کالا رو ببینه. وقتی برگشت بهش گفتم رفتی ببینی؟ گفت نه راستش! پرسیدم چرا؟ گفت اولش که زنگ زدم یه بچه ده دوازده ساله جواب داد. گفت الان خونه نیستم و نیم ساعت دیگه بیا. (نگفت مثلا بابام خونه نیست، گفت خودم خونه نیستم.) بعدم که رفتم به اون آدرس دیدم ته یه کوچه خرابه مانند و عجیب بود. عکس کالا هم که انگار توی یه خرابه گرفته شده بود. خلاصه که فک کردم عاقلانه نیست که برم.

بهش گفتم خیلی کار خوبی کردی نرفتی. این روزا وضعیت دزدی و زورگیری و... خیلی وحشتناک شده. اینم خیلی مشکوک میزد از همون اولش.

+ کلا این روزا خیلی خیلی احتیاط کنید. آمار بزه شدیدا بالا رفته


۳. میگن "این محرم و صفره که اسلامو زنده نگه‌داشته". شاید درست‌ترش این باشه که بگن "این محرم و صفره که جمهوری اسلامی رو زنده نگه‌داشته"! چون عملا دیگه از اسلام چیزی نمونده!


۴. حدود پنج شیش روز دیگه خونواده‌م قراره بیان اینجا... و من بیشتر از اینکه خوشحال باشم استرس دارم!!! دلیلش هم بماند....

و اینک.... مستر جو ^__^

با ذوووق میگه یه پست گذاشتم تو وبلاگم!

میگم چی نوشتییییی؟!

میگه خودت برو بخون! مث تو که نمیگفتی چی نوشتی، منم نمیگم!!! :))))))))


+ آقا گوشی من کپی پیست نداره!!! آدرس وب همسر جان:

irinavy.blog.ir

۳۴۰. دلخوشی‌های کوچک...

۱. سه ماه پیش جاروبرقی خریده بودیم. خونه رو که تحویل گرفتیم و وسایلو بردیم، جو کارتن جاروبرقی رو باز کرد و گفت چندتا از قطعاتش نیست!!! خب من خیلی نگران شدم! فک میکردم ثابت کردن اینکه اون قطعات از اول توی کارتن نبودن کار سختیه. و درست هم فک میکردم!!! فروشنده‌ها زیر بار نمیرفتن. یکیشون خیلی سخت موضع گرفته بود. میگفت از کجا معلوم خودتون گمش نکردین؟!

تا اینکه یکیشون گفت به کارتون رسیدگی میکنم. شماره‌شو گرفتیم برگشتیم. دیروز که دوباره رفته بودیم منطقه آزاد، معلوم شد همون موقع اون قطعات تو مغازه جا مونده بود. ذوق‌زده شده بودم! گفتم دیدین راست میگفتیم؟!!! به نظرم اون فروشنده‌هه که دفعه قبل خیلی موضع گرفته بود از این جمله شرمنده شد! موقع برگشتن عذرخواهی کرد...

+ این وسطا نگم چه به روزگار ارز اومده؟ نگم فروشنده‌هه میگفت اونقدر مشکلات برای واردات ایجاد کردن که احتمالا منطقه آزاد منحل میشه؟ نگم که فشار به استخون رسیده؟ نگم که جنسی رو که ما چند ماه پیش ۴۰۰ خریدیم، هفته پیش ۷۵۰ بود و الان شده حدود یه میلیون؟؟؟ :/


۲. آپارتمانای اینجا آنتن مرکزی دارن. یه پریز هم گذاشتن واسه هر کی خواست آنتن خودشو بزنه. جو میگفت رو پشت‌بوم به تعداد واحدای اینجا آنتن هست! فک کنم این ساختمون اصلا آنتن مرکزی نداره! ولی وقتی کابلو وصل کرد دیدیم بههههه چه کیفیتی هم داره تازه! احتمالا چون همه آنتنای شخصی داشتن آنتن مرکزیه کامل رسیده به ما ^___^

دلخوشی‌های کوچک

یه موج خوبی تو بلاگستان راه افتاده که بیاین همه با هم سوارش بشیم!

بیاین از شادیای کوچولومون بگیم.

از چیزایی که زنده نگه‌مون داشتن...

قرار نیست دل کسی رو بسوزونیم... قرار نیست چیزی رو به رخ بکشیم. قرار نیست زندگیمونو تو چشم کسی فرو کنیم.

قراره از دلخوشیای کوچولومون بگیم.

از رنگی رنگیای کوچولوی تو خونه.

از چیزای کوچولویی که یادمون میره هستن... به خودمون یادآوری کنیم، به مخاطبامون یادآوری کنیم.

که یادمون نره هنوز خیلی دلیلا دارم واسه زنده بودن...

البته اگه بوی قیمه همسایه بذاره! :/

این چیکار میکنه که هر روز بوی غذاش کل ساختمونو برمیداره خب؟!!!! :/

گشنه‌م شد!

۳۳۸. بانوانه (قورمه‌سبزی )

میگما، بیاین تجربیات قورمه‌سبزی‌ایمونو با هم به اشتراک بذاریم! و در جهت پیشرفت عمومی قورمه‌سبزی نقش به سزایی را ایفا نماییم! 😅😅


من اینجوری قورمه سبزی درست میکنم:

اگه یادم باشه از شب قبل لوبیا رو خیس میکنم. یادم هم نباشه که هیچی دیگه! :))

بعد لوبیا رو میذارم با آب بجوشه تا نرم بشه، بعدم میریزم تو آبکش.

سبزی رو خوب سرخ میکنم. تقریبا تیره میشه.

پیاز رنده شده رو توی قابلمه تفت میدم. یه کم که طلایی شد سیر رنده شده و گوشت رو اضافه میکنم. اگه ببینم ممکنه پیازا بسوزه در حد نصف استکان آب اضافه میکنم. بعدم زردچوبه میزنم و فلفل سیاه (که بوی گوشت رو میگیره)

یه کم که تفت خورد، لوبیا و سبزی رو میریزم با یه کم آب و چوب دارچین. یه کم که با هم جوشیدن آب میریزم با فلفل سبز لاغرا (!)

بعد یک ساعت لیمو امانی اضافه میکنم و آلوبخارا (اگه داشته باشم!)

بعد دیگه میذارم واسه خودش چهار پنج ساعت بپزه. هر از گاهی بهش سر میزنم که اگه آبش کم شده بود آب اضافه کنم.

بعد که گوشت قشنگ پخت، نمک میزنم و میذارم چند دقیقه دیگه روی شعله بمونه.


⚘ حالا شما هم نکاتتونو بگین... مثلا یکی از دوستان گفت رب انار میزنه آخر خورشت، یا یکی دیگه از دوستان گفت شنبلیله اضافه میکنه... شما چیکار میکنید؟

و حرف‌هایی هست برای نگفتن...

کلمه‌ها با همه قدرتی که دارن، گاهی برای توصیف حس و حال آدم خیلی کم‌ان...

۳۳۶. بالاخره اون اتاقی که کارگاه شده باید استفاده بشه دیگه!

این چند مدت تعداد بوک‌مارکام سر به فلک کشیده!! یه ریز دارم آموزش ساخت فلان و چنان سرچ میکنم و بعدم بوک‌مارکش میکنم که بعدا باز پیداش کنم!! حتی آموزش ساخت چسب موکت هم سرچ کردم :)))

یه پیجی هم هست که آموزشاش نسبتا خوبه، ولی بعضی جاها همچین ریلکس نوشته "با پرینتر سه بعدی پرینت بگیرین" که خیلی حس خارجی بودن بهم دست میده! :))) عاقا من کلا فقط یه بار پرینتر سه بعدی دیدم، اونم چند سال پیش تو تلویزیون داشت نشون میداد که همچین چیزی اختراع شده! قیافه‌شم یادم نیست تازه!



چند روز پیش جو خیلی هوس قورمه‌سبزی کرده بود. ولی چون باید زودی میومدیم کارای خونه رو انجام میدادیم و قورمه‌سبزی درست کردن خیییلی زمان میبره نشد که براش درست کنم. وقتی رسیدیم دم در خونه، یه بوی قورمه‌سبزی‌ای تو کل آپارتمان پیچیده بود که بیا و ببین!! جو هی میگفت بیا بریم مهمون اینا بشیم که قورمه‌سبزی دارن! :)

دیروز بالاخره گازو وصل کردیم و مستقر شدیم تو خونه خودمون. قرار شد امروز قورمه‌سبزی بپزم. میگفت میخوام فردا که اومدم خونه بوی قورمه‌سبزیت کل ساختمونو برداشته باشه‌ها :)))

بوی قورمه‌سبزیم کل خونه رو هم برنداشته هنوز!!! :))



کار آشپزخونه و پذیرایی نسبتا تموم شده. حوصله‌م نمیشه برم سراغ اتاقا و سرویسا!!! :/ درسته اینجا ته دنیاس، ولی به خاطر اسباب‌کشی هم که شده کاش یه مدت طولانی اینجا میموندیم!!! :/

۳۳۵. چیزی به نام فرهنگ!

خانومه اومده میگه وااای محیط اینجا خیییلی بده! حالا یه مدت بگذره خودت میفهمی. اصلا با هیشکی رفت و آمد نکنیا! اصلا با همسایه‌ها دوست نشیا. اینجا همه گرگن تو لباس میش!!

همینطوری متعجب بهش گوش میدادم! این حجم از نارفاقتی و نامردی‌ای که تعریف میکرد برام عجیب بود... تا اینکه چندتا مثال زد:

" مثلا همین دوست من، ساعت یازده و نیم شب میخواسته جارو برقی بکشه ازش شکایت کردن! حالا میگه فقط صبحا جارو میکنم و شب هر چقدم خونه‌م کثیف شد میذارم واسه صبح!

یا از یکی دیگه از دوستامم شکایت کردن، هر چی میگه خب بابا بچه‌ست، دوس داره صدای کارتونش زیاد باشه، گوش نکردن که، بیرونشون کردن از شهرک!! "

از اینجا به بعد مدل تعجبم عوض شد! و به این فک کردم که چقددددر بعضیا مفهوم آپارتمان رو نمیفهمن! از اینجای حرفاش به بعد به حجم بی‌فرهنگی فک کردم!!! :/

۳۳۴.

یه چیزایی هست تو ساختمون، بهش میگن داکت... یه اتاقک کوچولوعه که لوله‌ها و سیم‌کشی‌ها و کانال کولر و... رو ازش رد میکنن و جلوش دیوار میچینن، فقط یه دریچه کوچولو بعضی جاها میذارن که اگه مشکلی پیش اومد بشه حلش کرد...

بعد من یه مدت تو یه ساختمونی کار میکردم، (زمان بلاگفای مرحوم!). اون موقع یکی از همین داکت‌ها توی یکی از اتاق‌خوابای طبقه هم‌کف بود، که همه لوله‌های توالت و سیفون از توش رد میشد!!! یادمه سرپرست کارگاه به طراح گفت: "بیچاره اونی که این واحدو بخره!" و طراح گفت: "بده؟ بعضی وقتا فقط صدای آبشار میشنوه!!" ...

این روزا هر بار که تو آشپزخونه صدای آبشار میشنوم با اون بنده خدا که اون واحدو خرید همزاد پنداری میکنم :/

ولی خداییش شبیه آبشار نیست صداش!!! :/


+ تقریبا دو هفته‌س خونه رو تحویل گرفتیم و هنووووز قابل سکونت نیست! :))) بعد مامانم اصرار داشت با بابا بیان کمک! خبر نداشت اینجا هر روز یه چالش جدید داریم! بعد فک کن یه درصد آقای پدر حوصله همچین چالشایی رو داشته باشه :دی


++ به جو گفتم بیا تو وبلاگ خودم مطلب بنویس. گفت نه من میخوام خودم وبلاگ داشته باشم!! حالا چند روزه دنبال آواتار میگرده! یعنی حساسیتشو تو انتخاب این چیزا که میبینم، یهویی ناخوداگاه کمرم صاف میشه و گردن و دماغ و اینا همش با زاویه ۴۵ درجه به سمت سقف قرار میگیره! حس میکنم خیلی خفن بودم که منو انتخاب کرده آخه :)))))))))

۳۳۳. من به جای تو

این چند روز تو هر وبی پا میذارم یکی داره جای یکی دیگه مینویسه!!! و هی من کف میکنم که چجوری آخه؟!!! :/ سخته که!!! سخته انتخاب کنی جای کی بنویسی... و سخته فک کنی که اون چجوری فک میکرد!! در نتیجه اینجانب تصمیم گرفتم چالشو دست‌کاری نموده و به شیوه خودم اجرا بُنمایم!!! :))

لیست وبلاگایی که دنبال میکنم رو باز کردم و از آخر شروع کردم به یاد کردن از وبلاگای مرده!!!!!!


لحظه اندکی بعد خاطره است... آخرین به روز رسانی: ۵ اسفند ۹۴

محمدعلی بود اسمش؟؟ مهندس عمران بود... قالبش خیلی منحصر به فرد بود. تو هر مناسبتی با اسم هر کدوم از دوستای وبلاگیش یه عکس نوشته خوشکل درست میکرد! من هنوز منتظرم یه روز برگرده و وبلاگشو به روز کنه!


قالب بلاگ بیان... آخرین به روز رسانی: ۱۵ مرداد ۹۵

عرفان بود اسمش. چقد کمک کرد که بیان جای قشنگتری باشه. اون روزای اولی که هیچ‌جا قالب واسه بیان پیدا نمیشد و همه مجبور بودن از قالبای خود بیان استفاده کنن، یهو کلی فضای بیانو متحول کرد! هنوزم قالباش جزو بهتریناس!

امیدوارم حالش خوب باشه.


مهرناز... ۹ تیر ۹۶

مهرناز یکی از مهربونترین بلاگراییه که میتونید تصور کنید حتی!! این دختر بی نظیره! چقد دلم تنگ شده برا قصه‌های قشنگش. آخرشم نفهمیدیم نهال واسه خودش فرهاد پیدا کرد یا نه؟!!

من واقعا منتظرم بازم چراغ وبلاگش روشن بشه و برامون بنویسه از اون کافه‌ای که کیفشو توش جا گذاشته بود...


نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد... ۲۹ مرداد ۹۶

منصوره. این دختر خیلی خیلی دوست داشتنیِ خیلی خیلی مهربون. اونقد یواش یواش رفت که رفتنشو نفهمیدم! اون همه احساس و اون همه مینیمالای عاشقانه خوشکل و اون همه نامه‌هایی واسه دخترم‌هاشو حالا کجا مینویسه؟؟؟

یعنی واقعا میشه یه بار دیگه چراغ وبش روشن بشه؟؟


پلاک ۷ ... ۶ شهریور ۹۶

اصن عمدیا!!! شیش شیش نود و شیش آخرین به روز رسانیش بوده!!! قدرت خدا! :)))

آقاااا... پلاک ۷ ، بابای بیان، نویسنده کد اون گردالیای بالای قالب من! آخه واسه چی دیگه به روز نمیکنه؟!!!! پلاک ۷، در جریانید پوشک بچه شده ۵۰ هزار تومن؟؟ :)) هر چند، پسر کوچولوی شما الان دیگه خیلی بزرگ شده... دیگه اگه بیاین باید از قیمت ماشین کنترلی و این جور چیزا برامون بنویسید...

واقعا بلاگستان پلاک ۷ رو کم داره :( 



سرو شو از بند خود آزاد باش (سرو روان)... ۲۲ مهر ۹۶

نگاااار. نگار از قدیمیای بلاگستان بود. یادمه یه بار نوشته بود من ۲۶ تا دنبال‌کننده مخفی دارم. بعد من اون موقع کلا ۲۶ تا دنبال‌کننده داشتم فقط! :)))

آخ نگار نگار! چقد دلم تنگ شده برای چراغ روشن وبلاگش! واسه عکس غذاهای خوشمزه‌ش، واسه خاطرات دانشگاهیش، واسه عکس ناخنای لاک‌زده‌ش و حتی واسه حرص خوردناش از کامنتای فحشی که میگرفت :) کجایی دختر؟؟ تو که اهل رفتن نبودی آخه :(


منَقَّش ... ۱۶ دی ۹۶

مستر مرادی. کارگاه بلاگستان!! یعنی این بچه یه رگش میخورد به پوآرو! یه دونه از این ذره‌بین گنده‌ها دستش بود تو کوچه پس کوچه‌های بلاگستان راه میرفت! :)  از دستش آسایش نداشتیم! نمیشد یه پست مبهم بنویسی!! ولی خودش تا دلت بخواد مبهم مینوشت!!

نمیدونم رفته سر درس و مشقش، یا یه جای دیگه داره مینویسه... ولی من هنوز منتظرم چراغ وبلاگش روشن بشه.


ذهن زیبای من... ۲۹ اسفند ۹۶

یلدااااااااا !! حواست هست پنج شیش ماهه هیچی ننوشتی؟؟؟؟ گفتن آب و هوای شسراز خواب آوره، ولی فقط بهار!!! کجایی تو؟!! :/ بدو به روز کن :) 


یک مترسک ... ۳۰ فروردین ۹۷

یعنی واقعا از کسی که به بهونه تعمیرات همه رو گول زد و وبشو تعطیل کرد نمیتونم تعریف خوب بکنم!!!! :/

#مثل_مترسک_بی‌معرفت_نباشید!!! :/


زندگی به سبک ام‌اس... ۴ تیر ۹۷

ام‌اسی خوشبخت عزیزمون، با اون همه انرژی و حس مثبت، خاطره‌های خانم پرستار مهربون و عکسای خوشکلش، جاش همیشه توی بلاگستان خالی میمونه.

امیدوارم نظرش عوض بشه و بازم چراغ وبلاگشو روشن کنه .



+ تو تمام مدتی که داشتم این پستو مینوشتم احساس دلتنگی شدید میکردم!! تازه دارم میفهمم چرا این همه رونق از بلاگستان رفته!


۳۳۲.

آقا یه شعری بود که من سالهاست اینطوری میخوندم:

مَن بعد حکایت نکنم تلخی هجران، کان میوه که از صبر برآمد شکری بود!

مث مامانا هست که میگن، من بعد نیام بگم فلان کارو کردی نتیجه‌ش شد اینااااا :)))

بعد چند روز پیش خیلی یهویی و بی دلیل فهمیدم این بوده:

مِن بعد حکایت نکنم تلخی هجران...!!!!

خب عربی شعر میگین همین میشه دیگه!!! :/

باید میگفت : زین پس حکایت نکنم تلخی هجران! :)

تولدی دیگر!

جو گفت امروز شیشِ شیشِ نود و هفته.

گفتم کاش شیشِ شیشِ نود و شیش بود! ^__^


امروز یه مناسب مهمه ^__^

خدا رو شکر ❤

مردِ خودشیرینِ من!!

گفته بودم فعلا قصد ندارم به کسی بگم خونه گرفتیم، تا از زیر سوال جوابا در برم و با آرامش وسایلمو جا بدم... دیروز جو در حالی که روی مبل خونه رفیقش لم داده بود، گفت پیام دادم به مامانت تشکر کردم بابت جهیزیه!! ○_○

الانم برگشته میگه یادم باشه فردا از مامانت تشکر کنم بابت کلم‌پلو!!! :/ کلم‌پلو؟!!! بعد دو مااااه؟!!!! خییییلی خودشیرینی جو! خجالت بکش! ://

این پست، غمگین است!

یادمه یه مطلبی خوندم در مورد مخوف‌ترین زندان دنیا. که سخت‌ترین شکنجه‌شون این بود که زندانیاشونو از شنیدن خبرای خوش محروم میکردن. برای خبرچینی از زندانیای دیگه بهشون جایزه میدادن و ازشون میخواستن خاطراتی از خیانتاشون به رفقاشون تعریف کنن...

یادم رفته بود اون زندان کجاست، تا اینکه اون کلیپو توی اینستا دیدم... در واقع من با دیدن برنامه‌هاشون به خودم و شخصیتم توهین نمیکنم! ولی گاهی چیزایی میگن که بدجوری توی شبکه‌های اجتماعی صدا میکنه... مث همین مورد، که گیر داده بود به اینکه چرا تو برنامه خندوانه یه دختر تلاش کرده مردمو بخندونه!!!!

اصلا مهم نیست که یه دختر غم عالم به دلش باشه که با این گرونیا چجوری باید جهیزیه بخره، ولی اگه دختری خندید عرش خدا میلرزه!!!!

یه عالمه حرف دارم که حتما حرف خیلیای دیگه هم هست، که به دلایلی که همه‌مون میدونیم چیه باید سکوت کنیم!!!! اصلا ژوله بیاد پست منم بزنه زیر چالشش!! بیاد ببینه که ما حتی وبلاگای ناشناخته‌مونو هم سانسور میکنیم، دیگه شب‌های بررهِ شما که جای خود دارد!!!


#من_و_سانسورچی

۳۲۸. اوضاع خنده‌دار این روزای ما...

۱. آب‌گرمکن انگار خراب بود. آب اصلا گرم نمیشد. المنت خریدیم براش. جو بازش کرد. نمیدونم اگه تو شهرای دیگه هم آب‌گرمکنو باز کنی اوضاع همینه یا نه، ولی اینجا وقتی آب‌گرمکنو باز میکنی با صحنه عجیبی مواجه میشی!! یه چیزی شبیه شیرکاکائو ازش میریزه بیرون!! اونقدررر شبیه که آدم هوس شیرکاکائو میکنه حتی!! بعد کل آشپزخونه و کابینتا به گند کشیده میشن.

خلاصه که بعد همه این اتفاقا، بازم آب گرم نمیشد!! جو بعد کلی کلنجار رفتن با آب‌گرمکن متوجه شد که اون پریزی که دو شاخه آب‌گرمکنو توش میزدیم نمیدونم فاز و نولش چی‌ به چیه و باس دو شاخه رو بزنیم تو اون یکی پریز!! و در واقع آب‌گرمکن از اولشم سالم بوده!!! ://


۲. کابینت واسه گاز صفحه‌ای نذاشتن. کل شهرو گشتیم، همه کابینتا کوچیکن و عرضشون به گاز صفحه‌ای نمیخوره. رفتیم بگیم بسازن، یه کابینت فلزی، از این دو درا، میگه ۶۰۰ هزار تومن!! ://

جو گفت بیا بریم این گازو پس بدیم از اون گاز وایساده‌ها بخریم! :)))


۳. خونه‌هه پرده نداره. هی همش مجبور بودم روسری سرم کنم. جو گفت دو تا ملافه دارم ولی آرم نیرو دریایی روشه، گفتم عیب نداره برو بیار وصل کن فعلا.

از بیرون خیلی خنده‌دار شده!! قشنگ معلومه ملافه زدیم :)))


۴. اومدم ظرفا رو بچینم تو کابینت، یادم افتاد باید قبلش بشورمشون. اومدم بشورمشون دیدم آب همچنان رنگ چاییه! (البته رنگ یه چیز دیگه‌س بیشتر! :))) ) همش حس میکنم با اون آب اگه بشورم ظرفا کثیف‌تر میشن!! :/


۵. جو یکی دو شب پیش به سرش زده بود وبلاگ درست کنه! بعد داشت میپرسید که بقیه چجوری باهات آشنا میشن که بیان وبتو بخونن؟ گفتم خب باید بری وبشونو بخونی و کامنت بذاری تا یواش یواش باهات آشنا بشن و اونام بیان وبت. حقیقتا جمله‌ش یادم نیست! یه چیزی تو مایه‌های این بود که حوصله‌ش نمیشه این پروسه رو بگذرونه! خلاصه که بهش گفتم بیا تو وب خودم بنویس اینجا همه میشناست :))) کارای اسباب‌کشیمون که تموم شد یادم بندازید که یادش بندازم! :))


۶. هنوز به مامانم‌اینا نگفتم خونه رو تحویل گرفتیم! گذاشتم هر موقع اسبابمونو کامل چیدیم بعد بگم! مامان‌اینا به "تند تند همه‌چی رو جا بده، بعد دوباره وسایلو در بیار بذار سر جای خودشون" معتقدن و من به " از همون اول هر چیزیو سر جای خودش بذار هرچند که طول بکشه" معتقدم. واقعا هم اعصابشو ندارم که هر روز جواب پس بدم که چرا هنوز وسایلمو جا ندادم!


۷. دوستای جو معمولا تا قبل بچه‌دار شدن یکی از اتاق‌خوابا رو خالی ول میکنن. توش جاروبرقی و اتو و اینجور چیزا میذارن فقط. ما تصمیم گرفتیم اون اتاقو کارگاه کنیم! ^__^ بیشتر از همه واسه اون ذوق دارم!

۳۲۷. حالا طرف اصلا هم وب منو نخونده تا حالا :))

حتی یادم نمیاد چند سال پیش بود که بیان اسم وبلاگ منو هم زد تو صفحه وبلاگای برگزیده‌ش... ولی خوب یادمه که بعدش چندتا کامنت " وبلاگ تو مگه چی داره؟ من این همه مطلب خوب دارم تو وبم. تو چرا انتخاب شدی که چرت و پرت مینویسی و..." دریافت کردم!! و بسی تعجب نمودم که ملت چقدددد سه نقطه تشریف دارن!!

ولی خوبیش این بود که فقط تو همون برهه‌ای که تازه اسم وبلاگای برگزیده رو میزدن از این داستانا داشتیم، که خب دیگه درمورد دلیل کارشناسانه‌ش نظر نمیدم. شما خودتون استادین ^__^

حالا یه بنده خدایی چند روزه راه افتاده تو وبلاگای ملت که تو چرا بازدید کننده داری؟ تو که چیزی یاد نمیدی به کسی!!!! :/

اولندش که حسود هرگز نیاسود! :دی

دومندش، دیگه دو زار آزادی که مونده واسه مردمو شما چشم نداری ببینی؟!!

و سومندش! یادمه همون زمانای اوجم(!!) یه بلاگری اومد گفت تو چجوری این همه بازدیدکننده داری و ... چند تا مطلب بهش گفتم که یکی از مهم‌تریناش این بود که برای یه سلیقه خاص ننویس!!

ممکنه یکی بهترین وبلاگ معرق رو داشته باشه، من دنبالش میکنم ولی مثلا خانمی دنبالش نمیکنه. یا یکی که آموزشای کامپیوتری میذاره، خب من تو وبلاگش چیکار میتونم داشته باشم؟!!! ولی روزانه نویسی طرفدارای بیشتری داره خب. من شاید یه وبلاگ دندون‌پزشکی رو دنبال نکنم، ولی خاطرات دندون‌پزشکی هوپ رو دنبال میکنم. وبلاگای فوتبالی رو نمیخونم، ولی خاطرات فوتبالی آقاگلو میخونم. هیچی در مورد شغل لافکادیو نمیدونم، ولی دیگه مرامی پستاشو میخونم!! ^__*

روزانه‌نویسی شاید یه جورایی زبون مشترک ماست. چیزیه که مهندس و پزشک و ورزشکار و هنرمند و محصل و پیر و جوون رو تو دسته‌های جدا نمیذاره. همه خونواده میشن.

بعدشم اصلا مگه قراره ما هر روز یه چیزی به یکی یاد بدیم؟!!! یا فقط بابت یاد گرفتن چیزی وبلاگ بخونیم؟! خب من اگه بخوام چیزی یاد بگیرم، عنوان مورد نظرمو سرچ میکنم، زودتر و بهتر هم به جواب میرسم!!

و حتی‌تر اینکه ماها خیلی وقتا خیلی چیزا به هم یاد دادیم. مثلا من همین چند روز پیش به یکی از بلاگرا که گوشت دوس نداشت یاد دادم که اگه گوشت رو با پیاز و سیر رنده شده بپزه مزه‌ش خوب میشه!! خب الان واسه این پست بزنم به درد چند نفر میخوره؟!!!! :/ رفتم به همونی که لازم داشت یاد دادم دیگه!!!

و خیلی چیزا هم از همین روزانه نویسا یاد گرفتم!! منتها ماها فروتنیم، تو بوق و کرنا نمیکنیم! بعله... اینجوریاس!! :))))

۳۲۶. خونه عشقه ^__^

پری‌روز تو بازار بودیم، رسیدیم به این برچسبا هست یه مدته مد شده، از اینا که مثلا برجسته‌س یه تیکه‌ش، چند سری میبرن با ابر میچسبونن رو طرح اصلی، جو از اونجا تند تند رد شد گفت از اینا خیلی بدم میاد! بعد دیروز که خونه رو تحویل گرفتیم، صاحب‌خونه قبلی تو پذیرایی از اینا چسبونده بود!!!!! بعد کج هم چسبونده بود!!!!

تو حرکت اول برچسبا رو کندیم! رنگ دیوار فنا شد! دیگه رفتیم رنگ خریدیم. اون دو تا دیواری رو که به خاطر برچسب خراب شده بودن آبی کردیم ^__^

فردا و پس‌فردا رو هم به تعمیر و شست‌و‌شو بگذرونیم بعدش یواش یواش اسباب ببریم بچینیم.

خیلی ذوق دارم براش. فقط امیدوارم وضعیت آبش یه کم بهتر بشه! آب رنگ چاییه!! :/

۳۲۵. در همیجات!

۱. خونه‌دار شدیم (ذووووق!!)

البته هنوز نه کاملا!! فقط میدونیم یه خونه‌ای بهمون دادن.

وقتی خونه رو دادن خییییلی ذوق کردم.

ولی دیروز وقتی بیرونشو دیدم یه کم تو ذوقم خورد! :/

ولی بعدش دوباره ذوق کردم ^__^

البته تو اون برهه که تو ذوقم خورد جو از دستم ناراحت شد!!

گفت اگه خیلی ناراحتی بریم شهرک هوایی خونه بگیریم!!

انصافا خونه‌های شهرک هوایی دیگه خیلی داغونه!! بهش میگن غزه! :)))

گفتم بابا، احساسات جزو اولین حقوق انسانیه! خب بیرونش زشت بود!

ولی اعتراف میکنم که حتی به خونه‌های هوایی هم راضی بودم!

شما نمیدونید اوضاع اینجا چجوریه!!

نهایت امکانات خونه‌های اینجا برق‌شه!

بعد همین خونه‌ها رو ماهی نهصد تومن اجاره میدن!!

و تاااازه، اگه همین خونه‌ها گیرت بیاد!

که اونقد که تقاضا هست، خونه نیست!!!!

در نتیجه.... واقعا خدا رو شکر :)



۲. همیشه برام سوال بود که چرا خانما بعد ازدواجشون چاق میشن؟!!

به نظرم دلیل کارشناسانه‌ش اینه که "خب چون همش همون غذاهایی که خودشون دوس دارن رو میپزن!" ^__^


۳. دارم به جو معرق یاد میدم.

بهش میگم بریدن خط راست سخت‌ترین بخششه.

میگه کلا راست رفتن تو همه چی سخته! واسه همین ما همش وسوسه میشیم چپ بریم :/

۳۲۴. خبر آمد خبری در راه است

الان جو زنگ زد و گفت امتیازش واسه خونه گرفتن خوب شده.

چند روز دیگه کمیسیون خونه‌س... دعا کنید برامون 🙏🙏🙏


۳۲۳. حالا کوردیه یا شیرازی؟!! :/

جو یه رفیق خیلی شفیق داره که کورد هستن.

این سری که داشتیم از شیراز برمیگشتیم، سر راه رفتیم بندر، خونه این دوستش.

خیییلی باحال و خودمونی بودن!!

یعنی من بعد شام داشتم ظرف میشستم، آقاهه بدو بدو استکانا رو هم آورد که جا نمونه!! ^__^

یا به خانمش گفتم بهم آب بده، تو یه لیوان دسته دار آب ریخت آورد! بعد گفت دیگه خودمونی هستیم بشقاب نیاوردم!! :))

خلاصه که خیلی دوست داشتنی بودن این دو تا :)

یه جا خانمش داشت در مورد تعصب باباش نسبت به لباس کوردی میگفت. گفت بابام روز عروسی‌مونم میخواست با ...  بیاد!! (یادم رفته کلمه‌هه چی بود!!)

گفتیم چی؟!!

گفت شلوار شیرازی!!

جو گفت چی؟!! O_o

گفتم شلوار کوردی منظورشه!!


اونا کورد بودن بهش میگفتن شلوار شیرازی! بعد ما میگفتیم شلوار کوردی!



+به نظرم خیلی بی‌نمک تعریف کردم :/

من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan