در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

خوشبختی شاید همین باشه!

نمیدونی چقد کیف داره که همون لباسی که پشت ویترین بهت چشمک زده،

همون که حس میکنی چند ماهه دنبالش میگشتی،

همون که وقتی دیدیش چشات برق زده و با خودت گفتی "همینه"

همون رنگی که تو دلت میخواد و دقیقا سایز خودت...

دونه آخرش باشه و به نصف قیمت بخریش :)

و تااااازه

لباسه رو هم از تن مانکن در بیارن :))))))

خیلی کیف میده! ^_^



ترفند گندمی

یه مدت تو یه شرکتی کار میکردم...

کار که نه... جون میکندم!!!!!! :/

بعد سه چهار ماه دیدم عملا حقوقم از یه کارگر هم کمتره، دیگه تصمیم گرفتم بزنم بیرون...

رییس جان اصن فکرشم نمیکرد من قید کارو بزنم، بسکه مشتاق بودم اوایل...

ولی من خیلی شیک بهش گفتم بای بای!!!! :)

آقا ما دیدیم یه هفته گذشت خبری از حقوق ماه آخر نشد... پدر جان سر راه رفت شرکت رییس جان گفت میریزم...

یه ماه گذشت خبری نشد، زنگ زدم به رییس جان، باز گفت میریزم...

وقتی دو ماه شد و خبری نشد شعر زیر رو گذاشتم استاتوس واتس اپ:

" از تنگی چشم فیل معلومم شد

کآنان که غنی ترند محتاج ترند!"

یعنی فرداش حقوق تو حسابم بود!!!! :)))))



خودم قبل همه

چجوری میشه حرف جدی زد؟؟!!!! یه ساعته دارم فک میکنم!!! :/

ولش کن اصن... مقدمه چینی نمیکنم؛ صاف میرم سر اصل مطلب...

بیاین به حدودی که هرکسی برای خودش تعیین کرده احترام بذاریم...

وقتی یکی نمیخواد سنشو بگه، اسمشو بگه، جنسیتشو بگه ...

هی اصرار نکنیم...

شاید یه سری چیزا واسه ما عادی باشه و واسه یکی دیگه نه ...

هی نپرسیم چرا...

نگیم چرا کامنتتو بستی، چرا مخفی دنبال میکنی، اسمت چیه و ...

بذاریم یه جا تو این دنیا باشه که همه بتونن احساس راحتی کنن...

محیط رو نا امن نکنیم...

قبل همه به خودم میگم...

آره همه این کارا رو کردم...

پرسیدم چرا مخفی؟

کنجکاوی کردم، شیطونی کردم

آره همه اینا درست...

شاید خیلیا رو هم ناراحت کرده باشم...

معذرت خواهی از همه شون...

بیاین با محبت رفاقت کنیم با هم...

بپذیریم محدودیت ها و خط قرمزهای همدیگه رو...

مبادا  کسی به خاطر چراهای ما دل شکسته بشه...

مبادا کسی به خاطر کنجکاوی ما بار و بندیلشو جمع کنه و بره...

ما همه مون میدونیم چقدر یه بلاگر وبلاگشو دوس داره... دوستاشو دوس داره...

مبادا ناخواسته باعث آزار کسی بشیم...

خودم قبل همه :)



هنوز زنده ام!

وارد قتلگاه شدم !
از لحظه اول استرس داشتم!
اولش توی یه لیوان یه بار مصرف دهانشویه دادن بهم...
بعد نمیدونم با بتادین بود یا الکل، دور لبمو ضد عفونی کردن...
بعد یه پارچه سبز با یه دایره سوراخ وسطش انداختن رو صورتم!
وسایل سلاخی (!) رو گذاشتن زیر چونه م.
دکتر با پرستارا بالای سرم با هم میگفتن و میخندیدن و من تندتند زیر لب آیه الکرسی میخوندم...
5 تا آمپول بی حسی زدن! :(
بعدم کشتی جناب دکتر با لثه بنده شروع شد...
و باز حس لثه من برگشت و کلی درد کشیدم :(
اونقد از استرس انگشتامو محکم به هم فشار دادم که دکتر جان توصیه نمودن یکم ریلکس تر باشم!!!!
بعد از بیست دقیقه فشار روحی محض! دکتر جان نخ و سوزن دست گرفت و رفت تو کار خیاطی!!
آخرشم با یه چیزی شبیه آدامس لثه مو پانسمان کردن مثلا...
هفته دیگه هم باید برم بخیه بکشم...
بعدشم پُرش کنم...
بعدشم روکش...
و این داستان ادامه داره! :/

+ از دندوناتون مراقبت کنین!
+ چقد اینترنت خوب آنتن میداد اونجا!! ناپرهیزی کردم بدون داشتن طرح کانکت شدم و چند تا از کامنتای پست قبلو جواب دادم :)
+ مرسی روحیه دادین بهم... ولی درد داشت!!!!! :)
+ امروز یه هوایی بود تو شیراز... جای همه تون خالی!! این  عکسا رو هم خودم گرفتم:





مکن ای صبح طلوع!

فردا دوباره وقت دندون پزشکی دارم.

این بار احتمالا جراحی لثه :(

تجربه این یکی رو نداشتم تا حالا...

و همچنان میترسم!!!

دعا کنید زنده بمونم!!! :/



من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan