در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

498. نمیتونم پایان خوشی تصور کنم براش...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

شیرازیا بیاین همدیگه رو ببینیم ^__^

496. غفلت کردم!

دیروز خیلی دلم گرفته بود... خیلی زیاد. همسر که از اولشم هی میگفت نمیدونم واسه امتحان متلب چی باید بخونم و اصن معلوم نیست چی میخواد امتحان بگیره و... بی خیال درس شد و زدیم بیرون... یه چیزی رو دلم سنگین بود. قید رژیمو ردم و گفتم بریم کافه!! نشستیم حرف زدیم حرف زدیم حرف زدیم... کم کم حرف رفت سمت متلب باز... همسر که دل خوشی از متلب نداشت اصلا، گفت "مثلا میگن یه برنامه بنویس که دو تا عدد بهش بدی و عدد بزرگترو برات پدا کنه... خب خودم میدونم کذوم عدد بزرگتره :/ " لبخند زدم... پرت شدم به خیلی سال پیشا... اون روزایی که تو دبیرستان ویژوال بیسیک داشتیم و منه عاشق برنامه نویسی، خدایی میکردم تو کلاس! :))) بعدشم که تو دانشگاه c++ رو قورت دادم رسما و شاگرد اول برنامه نویسی بودم، واسه خودم برو بیایی داشتم :دی. یه حس خوشی دوید زیر پوستم...

از اونجایی که میدونستم همسر منبع به درد بخوری واسه درس خوندن نداره و بقیه همکلاسیهاش هم هیچی نخواهند خوند، حسابی وقت تلف کردیم و شب برگشتیم خونه. همسر که نشست پای جزوه، خیلی اتفاقی چشمم خورد به متن برنامه ش!! یه کم زبونش با سی پلاس فرق داشت ولی روند کلیش همون بود!!!!! اصن یهو تمام هورمونای شادی بخش دنیا تو بدن من ترشح شد!!! :))) چقد حرص خوردم که از روز اول نمیدونستم متلب اینه و همه تمرینایی که استادشون میداده و هیشکی حل نمیکرده رو حل نکرده بودم!!!!

ساعت نه و نیم شروع کردیم و ساعت دوازده و نیم جزوه ای رو که استادشون تو کل ترم نتونسته بود درست یادشون بده رو برای همسر توضیح دادم و باز حسرت خوردیم که چرا زودتر اینو نفهمیده بودیم که کلاس خصوصی بذاریم برا همکلاسیاش و کلی کاسبی کنیم! :/

هنوز دلم میسوزه که نرسیدم تمرینایی که استادشون روز آخر براشون ارسال کرده بود رو حل کنم... اما میدونم اونقدر براش جا افتاده که میتونه هر سوالی رو حل کنه ایشالا ^___^


+ خیلی وقتا به فکرم رسیده که برم کتابای کمک درسی ریاضی رو بگیرم و بشینم دوباره سوال حل کنم و فرمولا یادم بیاد و... . الان دارم به برنامه نویسی خوندن و سوالای برنامه حل کردن هم فک میکنم!!! نه اینکه خیلی بی کارم! :))) ولی واقعا برام خیلی لذت بخشه :)

۴۹۵. مدل شارمین، اومدم کله‌مو تو وبلاگ تکون دادم!

یه حس بی‌حوصلگی عجیبی پیدا کردم. عصبیم ولی نمیدونم چرا...

یه دوست جدید پیدا کردم اینجا. یه دختر بامزه استان فارسی... هر چند خیلی حرف میزنه، هر چند لابه‌لای حرفاش گاهی پز جهیزیه‌شو میده! امادوسش داشتم. چند روزه هی پیام میده بیاین بریم بیرون... این روزا که همسر امتحان داره، ولی بعدشم خب من اونقدر وقت آزاد ندارم که بخوام هی برم بیرون... حس میکنم حتی دیگه نمیشه نقش یه دوست رو داشته باشم!

همسر عصبیه از اینکه صد تا دوربین و مراقب گذاشتن واسا امتحاناشون! میگه گفتن ما به همه نمره قبولی میدیم فقط تقلب نکنین! میگم خب وقتی مطمئنی پاس میشی تقلب چرا؟ میگه بدون تقلب حال نمیده!:/

این روزا خیلی دل نگرانم برای یه دوست..

رفیق همسر میگفت دوره جوونیش خیلی خام بوده و معیارای ازدواجش سختگیرانه بوده و... گفتم خب ببین الان معیاراش چیاس که شاید تو دوستای من کسی باشه بهش معرفی کنیم. گفت برام مهمه خوشکل باشه. گفتم اوکی اگه با مساله حجاب مشکلی ندارع چندتا گزینه هست... گفت نههه حجاب داشته باشه. گفتم خب اگه قد براش مساله نیست دو نفرو میشناسم. گفت نههههه قدش نمیخوام کوتاه باشه. گفتم خب اگه اختلاف سنی زیاد ناراحتش نمیکنه یکی هست با این مشخصات. گفت نه میخوام لیسانس داشته باشه! گفتم بپرس معیارای زمان ناپختگیش چی بوده که الان که پخته شده رسیده به اینا؟!

دنبال یار باشید، هیشکی همه معیارای دلخواه رو همزمان نداره... اگه هم پیدا بشه، احتمال اینکه اونم شما رو بخواد خیلی کمه

روزایی که همسر امتحان داره روزای مزخرفیه:/  حوصلم سررفته خب

البته دو تا سبد پر از چوب منتظر رنگ شدنن. و چند تا ظرف منتظر سمباده!!

خیلی سرچ کردم... نیافتم! :)

 اگه کلیپمو تو پست قبل دیده باشید متوجه شدید که من به شدت محتاج برنامه ای هستم که فیلم عمودی میکس کنه! :) سراغ دارید آیا؟؟


493. من حتی فک نمیکردم چنین آدمایی وجود دارن! :/

1. اول بگم که اینجانب یه کلیپ تبلیغاتی ساختم برا چوبکی! (آیکون عینک دودی!) نقاشی و میکس و صداگذاری و همشم کار خودمه :)

برید ببینید و پیشنهادات و انتقادات سازنده تونو بگید بهم :)

لینک کلیپ

لینک پیجم :)


2. دیروز زندایی جان زنگ زد و برای یلدا دعوتمون کرد. هر چند خیلی کار داشتم ولی از اونجا که خیییلی وقت بود نتونسته بودیم بهشون سر بزنیم دعوتو قبول کردیم. دوست زندایی هم اومده بود. من هر چی از تعجبم از این دوستش بگم کمه!!!!! به طرز وحشتناکی بی چاک و دهنن! یه دختر بچه دو ساله داره که حرفایی میزنه که من به پسر دایی سیزده سالم گفتم این بچه برا تو بدآموزی داره!!! :/

مامانه زد به پشت بچهه... بچهه گفت آی ....م!!!! باز مامانه زد بهش و با خنده گفت آی کجات؟!!!! داداش بچهه اذیتش کرده بود مامانه به دخترش گفت برو بهش بگو میمون! بگو انتر! O_O

زندایی میگفت بچهه همیشه میگه بریم پسر بازی! حتی یه بار از یه پسر بیست و خورده ای ساله شماره هم گرفته بوده و کلی ذوق میکرده که شماره داره! :/ شیر میخوره هنووووزاااا ... دو سال و نیمشم نشده هنوز! بعد عمه همین خانومه رو چند مدت پیش دیدم. یه خانوم سی و چند ساله ست. دیشب فهمیدم میاد بوشهر میشینه زیر پای یه مرد پولدار که زنتو طلاق بده بیا منو بگیر!!! :/

(به قول ارژنگ امیر فضلی تو فیلم هم خونه:) خدایا اینا چیه می آفرینی؟؟؟؟؟؟؟؟

زنه به دخترش یاد میداد که وقتی میپرسه "کی نفس منه؟" دختره باید اسم خودشو بگه و وقتی میپرسه "کی توله سگه؟" باید اسم داداششو بگه!!! :////

دروغ چرا؟؟ خیلی وقتا دلم میخواسته با زنداییم برم خریدی چیزی... ولی چون یکی دو بار این دوستشو آورد دیگه بهش نگفتم! مامان زنداییم قبول داره این زنه افتضاحه... ولی میگه چون تنها دوست دخترمه و تنهاییشو  پر میکنه بذار دوست بمونن!!!!! ولی خب میدونی... بعضی وقتا از تنهایی مردن شرف داره به همنشینی با بعضیا...

هنوز باورم نمیشه همچین آدمایی وجود دارن! :)

من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan