در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

۳۵۹. رمز این پست به کسی داده نمیشود!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۳۵۸.

۱. چرا همیشه وقتی پنجره رو باز میکنیم پشه میاد تو؟!! چرا هیچ وقت پشه نمیره بیرون؟!!

(همون مگس شما منظورمه!!) :)))

بعد چرا هر چی میپرونیمشون (!) باز برمیگردن سر جای قبلیشون میشینن؟!! :/


۲. دوست شدن با مردم بعضی از استانا خیلی سخته!! شاید واسه اونام دوست شدن با من سخت باشه البته!! چون خودشون با هم‌استانیای خودشون که خیلی رفیقن!


۳. این ده روزی که گذشت جو خیلی سرش شلوغ بود و روزای پر کاری داشت. ده روز پیش رو از اونا بدتر! دلم تنگ میشه براش!


۴. زیاد بیرون نمیرم. میترسم کمبود ویتامین دی پیدا کنم!! پنجره رو باز کردم که آفتاب بیاد تو، پنج شیش تا مگس اومدن تو :/ همه‌شونم دور و بر من میپلکن! :/


۵. دیشب مهمون داشتم. حوصله‌م نمیشه ناهار درست کنم! ولی دلم نمیاد درست نکنم! جو خسته و گرسنه میاد خونه، دلم راضی نمیشه حاضری بدم بهش!


۶. دیگه همینا

۳۵۷.

۱. شیش تا کاسه کوچولو خریده بودم که جو عقیده داشت به هیچ دردی نمیخوره و الکی دارم میخرم و هیچی نمیشه توش بریزی! مامان‌اینا که اومدن، کاسه‌ها رو دیدن و عاشقش شدن! مامانم ۱۲ تا ازش خرید و زنعموم شیش تا. بعد که برگشتن شیراز زنعموم پشیمون شد و پیغام داد که شیش تا دیگه براش بخرم! حالا هم زنداییم اونا رو تو خونه مامان‌اینا دیده و گفته بگید برا منم بخره! اونم ۱۲ تا میخواد!! نکنه واسه خودم کم خریدم! :))))


۲. میخواستم کلاس معرق بذارم اینجا... یه نفر دیگه زودتر از من درخواست داده... استقبال نشد و کلاس تشکیل نشد! اصن وسایلشم اینجا گیر نمیاد! نه چوب، نه بقیه وسایلش... عاقلانه هم نبود کلاس گذاشتن!


۳. جناب همسر دستور داده واسش خورشت کرفس بپزم! میگه من قبلا یه بار خوردم خوب بوده، اگه بدمزه بشه معلومه تو بد پختی! :/ و من نه تنها تا حالا خورشت کرفس نپختم، بلکه نخوردم حتی!!! ://


۴. یه رفیقی داره که ادعا میکنه "اگه تمام آشپزای دربار هم جمع بشن نمیتونن غذایی بپزن که من نخورم! "

حالا جو میگه اونا رو دعوت کنیم بعد تو خورشت کرفس بپز که نتونه بخوره ادعاش رد بشه!! :/ حقشه باهاش قهر کنمااااا


۵. دیروز خیلی کار داشتیم، خیییلی زیاد. شب زنگ زده به خواهر زاده‌ش که دانشجوی حقوقه، میگه این زن از صبح تا حالا از من کار کشیده، چیکارش کنم؟! اونم برگشته میگه طلاقش میدم برات! :/ گفتم یادآوری میکنم قیمت سکه رو!!! :)) (حالا اصن نمیدونم سکه چنده!)


۶. داداشش تازه دانشگاه قبول شده. هر بار بهش زنگ میزنیم میگم ازش بپرس دوس‌دختر پیدا نکرده؟! داداشش هم همیشه میپرسه گندم زبان میخونه یا نه! #شکاف_نسلها :))))

۳۵۶.

۱. ای امان از این آقاگل با این پست بیست و چهار ساعته‌ش!!! :/

چند روزه هر کاری میکنم به این فک میکنم که با چه جمله‌ای باید اینو تو پست بنویسم!! :/ 

بعد دیدم این لوس بازیا کار ما نیست! ^__* :)))


۲. از سری جملات قصار مستر جو: "این سنی‌ها از مسجد که تعطیل میشن خیابونو بند میارن!" :))


۳. از یه طرف دلم میخواد خاطراتمو ثبت کنم... از یه طرف فک میکنم نوشتن زیاد از زندگیم شاید خوب نباشه!! :/

۳۵۵. کاش هنوز مث قدیما نه اینترنت اینجوری در دسترس بود و نه فلش و نه هیچ کوفت و زهرمار دیگه!!

گفته بودم فلش آبجی کوچیکه پیش من جا مونده.

دیروز تصمیم گرفتیم ببینیم این آهنگایی که اینقد به خاطرشون حرص میخورد چی‌ان. فلش رو زدیم به لپ‌تاپ و آهنگا رو پلی کردیم. بعد چند دقیقه جو گفت "من میبینم دیگه صدای آهنگ نمیاد، نگو رفته رو فیلم!"

اومدم ببینم چه فیلمیه... خشکم زد!! منی که قسمت چهارم هری پاتر رو ندادم به آبجی کوچیکه و گفتم زوده برات، که مبادا دو تا صحنه ماچ ببینه، حالا داشتم تو فلشش یه فیلم مسخره مثبت هیژده میدیدم! :(

دیروز تا حالا مغزم درگیرشه... کی این فیلمو داده بهش؟؟ آخه زیرنویس هم نداشت، انگار هدف فقط دیدن اتفاقا بود براشون!! کی میخواد روح آبجی کوچیکه منو خط‌خطی کنه؟! :( من از این راه دور چیکار میتونم بکنم؟؟ چجوری میتونم ازش محافظت کنم؟؟ چطوری باهاش حرف بزنم که دافعه ایجاد نشه؟ که کات کنه با اون بیشعوری که این فیلمو داده بهش؟ :(

۳۵۴.

آبجی کوچیکه با کلی ذوق و هیجان از برد پرسپولیس میگه، و از گل شانسکی استقلال!! از گزارشگر بازی پرسپولیس شکایت میکنه که همه اسما رو اشتباه گفته و یه سری از اسما رو مثال میزنه که من اصن نمیدونم اسم آدمه یا شی‌ء یا چی!!
یهو یادش میوفته که امسال باید معرق یاد بگیرن! احتمالا هر جا یکیو ببینه که اره مویی دستشه فک میکنه طرف معرق‌کاره! ازم میخواد وقتی رفتیم شیراز بهش معرق یاد بدم. حتی ازم میخواد به بچه‌های کلاسشونم یاد بدم! اونم تو یه چهل و پنج دقیقه!
ناله میکنه که سرما خورده. ناله میکنه که فلششو پیش من جا گذاشته. یادش میاد که میخواسته یه سرکلیدی با آرم پرسپولیس بخره اما فروشنده گفته این دونه آخرو واسه کسی نگه‌داشته!!!
و من تمام این مدت به صداش گوش میکنم و به این فکر میکنم که چقدرررر دلم براش تنگ شده!

۳۵۳. آدرنالین + بانوانه

۱. اگه وبلاگ جو رو خونده باشین با زنجیره افکار آشنا شدین... این زنجیره افکار داشت پدر منو در میاورد. به هیچ صراطی مستقیم نبود لامصب! اونقدر این افکار منفی تو گلوم باد کردن که بالاخره بغضم ترکید و یه کم دلم خالی شد.

ولی بعد دیدم جو تو خودش فرو رفته. خیلی عذاب وجدان گرفتم که الکی حالشو خراب کردم. هر چی بعدش دلقک بازی در آوردم فایده نداشت، رنگ نگاهش غم گرفته بود.

تا اینکه حول و حوش ساعت یازده بهش زنگ زدن و گفتن یکی از پرسنلت باید یکی دو روز دیگه بره دریا، زودی یکیو انتخاب کن اسمشو بده! یهو دو تایی این شکلی شدیم O_O .

گفته بودم اینجا ته دنیاس! ته دنیا یعنی جایی که مرد خونه باس هر چند روزی یه بار دو تا دبه بگیره دستش بره آب تصفیه شده بخره. ته دنیا یعنی جایی که حتی همون آب تصفیه رو هم نمیشه واسه آشامیدن استفاده کرد و همون مرد خونه باس هر از گاهی بره شل آب معدنی بخره! ته دنیا یعنی جایی که بعضی خونه‌ها چوبی‌ان و مار دارن! ته دنیا یعنی جایی که بچه‌تو بخوای ببری دکتر باید بری شهر بغلی!

خلاصه که یه همچین وضعی بود و دو تا انتخاب! یکیش یه بچه دو سه ماهه داشت و اون یکی تازه ازدواج کرده بود. به اولی اصلا نگفتن. دومی هم میگفت نمیرم، هر تنبیهی که بکنن نمیرم! در حالی که آدرنالین خونم بالا زده بود منتظر ته این ماجرا بودم. همه حال ماجرا هم به این بود که گوشی جو مشکل پیدا کرده مجبوره بزنه رو بلندگو! وگرنه که خیلی از مسائل کاریش واسم تعریف نمیکنه!

زنگ زدن به یکی دیگه گفتن تو برو، بنده خدا کپ کرده بود. بعد دستور اومد که حتما باید فلان تخصص رو داشته باشه، یعنی طرف نفسسسس راحت کشید!

خلاصه گشتن و بین قدیمی‌ترا یکیو پیدا کردن و اون بنده خدا هم قبول کرد بره و قائله خوابید. تا اینکه دوباره ساعت دوازده گوشی جو زنگ خورد که به فلانی بگید فردا ساعت شیش و نیم صبح جلو اسکله باشه!!! فلانی این وسط حرص میخورد که من سیگار ندارم! وقت بدین برم سیگار بخرم! :)))

این ماجرا که تموم شد حال دو تامون خوب شده بود! الان واقعا جای خالی یه شهر بازی رو تو این شهر حس میکنم! اتفاقا همین یکی دو روز پیش بود که به جو گفته بودم هوس شهر بازی کردم!!


۲. از اونجایی که تا حالا اون دو تا پست بانوانه خیلی به نظرم مفید بودن و خیلی ازشون استفاده بردم، و رب انار رو هم تو قورمه‌سبزی امتحان کردم و خیلی خوب بود، بیاین از فوت و فن‌هاتون واسه قیمه بگین! من فقط میدونم اگه یه کم سیب‌زمینی رنده شده بریزی تو قیمه غلیظ میشه و خوب جا میوفته.

+ آیا قیمه‌بادمجون، قیمه‌ایه که توش بادمجون سرخ کرده بریزن، یا تفاوت داره دستورش؟؟

بعضی از پست‌ها را مجبور نیستید بخوانید به خدا!

این پست از همین دست پست‌هاست! از همین پستایی که مجبور نیستید بخونید. در واقع شما هیچ پستی رو مجبور نیستید بخونید. همونطور که من مجبور نیستم ننویسم!!

حالم این روزا گرفته‌س. هر لحظه و هر لحظه... لبخند با لبام قهر کرده! هر چی زور میزنم، هر چی میگم حداقل به خاطر جو... نمیشه که نمیشه. وحشت آینده افتاده به جونم. وحشت وضعیتی که روز به روز داره خراب‌تر میشه. اعصابم خیلی ضعیف شده. پر از منفی‌نگری‌ام. پر از خشم. پر از درد. پر از تنفر از ایرانی بودن! تزلزل توی اعتقاداتمو به وضوح حس میکنم! هنوز کامنت جولیک تو گوشم زنگ میزنه که روزای بدتر از اینم بود و امام زمان نیومد! ناامیدی داره تو وجودم ریشه میکنه.

به آبان فکر میکنم... ماه تولدمون و تولد زندگی مشترکمون. ماهی که قرار بود پر از بهونه باشه برا جشن گرفتن. ماهی که حالا میترسم از اومدنش :(

خدا جون، داری میبینیمون؟ دینو فرستادی برای زندگی بهتر یا بدتر؟؟ برا آرامش یا وحشت؟؟

خدا جون! اگر روزی بشر گردی.... ؟؟؟ :(

کی تموم میشه این عذاب؟

۳۵۱. این پست عاری از نق و نوق و آه و ناله‌س :)))

۱.چند روزه نشستم پای دوختن پرده‌های خونه! پت و مت‌ وار! در حالیکه هم پت خودمم هم مت! :)) این چند روز چشمم جز پارچه و نخ و سوزن ندید! غذاهای هول هولکی میپختم و ظرفا رو هم کلا میذاشتم جو بشوره! :/ کلا قیافه زندگیمون شبیه زندگی مجردی پسرا شده :))


۲. ساعت دیواری درست کردماااا ^__^ اونقد دوسش دارم که نگو. خیلی رو طرحش فک کردم و شونصد بار هم طرحشو عوض کردم، و نهایتا شد این:


ساعت دیوار گندم و جو



۳. یه مدته خیلی ذهنم درگیر اینه که چرا امام زمان ظهور نمیکنه؟! خیلی بهش فکر کردم... یادمه تو کتابای دینی‌مون نوشته بودن زمانی که همه مردم جهان احساس نیاز به منجی آسمانی داشته باشن، اون‌وقت حضرت ظهور میکنه. این روزا همه‌مون منتظر منجی‌ایم، ولی کدوم منجی؟! یکی میگه اگه رییسی اومده بود، یکی میگه اگه ترامپ بیاد، یکی میگه کاش رضا شاه زنده شه دوباره!!! چند نفرمون میگیم خدا؟ میگیم امام؟؟ بیاین این روزا بیشتر دعای فرج بخونیم!


+ امروز بناهای گردشگری تو استان فارس رایگانه‌ها! :)

۳۵۰. یکی بیاد حال خراب منو دریابه...

این روزا چقدر آروم بودن سخته.

چقد نگران نبودن و ناامید نبودن غیر ممکن به نظر میاد...

چقد پر از حس نفرتم

چقد حس گوسفند بودن میکنم

چقد هر یه روزی که میگذره عمق این وحشت درونی و فاجعه بیرونی بیشتر میشه

چقد از همه سیاسیون متنفرم

چقد حالم بده

چقد این روزا به هر کی میرسی حال بدو بیشتر بهت تزریق میکنه...

چقد دوس داشتم یه پست حال خوب کن بنویسم، ولی همه وجودم داد زد ننویس! که صحه نذاری به تفکر سیاسیونی که فک میکنن گوسفندی. که نگن آره این مردم تو هر وضع و فشاری تاب میارن و خوشحالن!

نه ما خوشحال نیستیم. حالمون خوب نیست. نه احساس آرامش داریم و نه حتی امنیت.

چرا تموم نمیشه؟

۳۴۹. تهش چی میشه؟

امروز نرخ تورم به ۲۹۳ درصد رسید!

یه فاتحه نثار روح امیرعباس هویدا کنیم که ۱۳ سال قیمت دلارو ثابت نگه‌داشت!



من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan