در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

545. به قول بهارنارنج... قصه جدید!

از وقتی اون خانمه گفت : تو کسایی رو که برات لایک میزنن لایک نمیکنی و منو متهم کرد به تنگ نظری، سعی کردم اگه کسیو فالو نمیکنم، حداقل گاهی براشون لایک بزنم.

یه پیج زیورآلات چوبی بود. دیروز ری اکشن نشون داد به یکی از استوریام. منم رفتم کلی براش لایک زدم.

شب اومد رو پستم کامنت زد: کهور کشا، کارتون حرف نداره!

شک کردم منظورش واقعا چیه. با ضمه براش نوشتم: کهور کُش؟!! (ایموجی ناراحت)

نوشت آره دیگه! همش دارید کهور میکشید! چوب عوض کنید! (ایموجی چشمک)!!!!

(خب ما منتظر دستورش بودیم واقعا!!!)

از کامنتش اسکرین گرفتم و استوری کردم. یه جاهایی واقعا سکوت اشتباهه...

نوشتم ما اصلا نمیتونیم از چوب تر استفاده کنیم. و حتی چوبایی که ما استفاده کردیم داشتن میرفتن که زغال بشن!

نوشتم مطمئنا ایشون خودشم میدونه که هیچ هنرمندی نمیتونه از چوب تر استفاده کنه...

اولش اومد رو این استوریم ایموجی چشم قلبی فرستاد.

حالا امروز صبح اومده همون استوری رو ریپلای کرده که:

"من خودم میدونستم چوب باید خشک باشه! شوخی کردم! این استوریتون ضد تبلیغ علیه پیج منه!! ناراحت شدم! خوب بود تعریفمو میدیدین!!"

:|

سوال اینجاست که:

آیا این کامنت ضد تبلیغ علیه پیج من نبود؟ اونم تو پیج خودم و تو روی فالوورام؟؟؟ چون خیلیا تصورشون اینه کسایی که کار چوب میکنن میرن درختا رو قطع میکنن. و نمیدونن که نمیشه از چوب درخت تازه استفاده کرد...

بعد اینکه آیا من خوشحال شدم از دیدن کامنتش؟؟؟ که ایشون از استوری من ناراحت شده؟ بعدم دیشب که چشاش قلبی بود که! :/

و اینکه آیا تعریفی که از پس یه تهمت و کنایه و توهین میاد، آیا دیدنیه؟!!!

و اینکه تاثیر منفی کامنت ایشون تو پیج من و جلو چشم مشتریای خودم بیشتره، یا تاثیر استوری من تو پیج خودم، در حالی که هیچ کدوم از مشتریای اون نمیبینن استوری منو؟؟؟


رستیریکتش کرده بودم. دایرکتشو سین نکردم. استوری رو هم پاک نکردم... حتی گذاشتمش تو هایلایت سوالات متداول.

اگه از اون آدما بود که بدون فکر دهنشونو باز میکنن... یاد بگیره فکر کنه دفعه بعد!

و اگه از اون آدما بود که میره زیر پست مردم دری وری میگه و از ضربه زدن به دیگران لذت میبره، بذار تنبیه بشه...


+ اینم باعث شد دیگه الکی برای کسی لایک نزنم :)))


544. همین آدما باعث میشن که دیگه دلت نخواد به کسی کمک کنی!

چند مدت پیش یه خانمی تو اینستا بهم پیام داد که چند تا سوال درمورد کارمون داشت. نشستم با حوصله کلی براش توضیح دادم. اونقدر این سوال و جواب طول کشید که خودش کف کرد که این قدر براش وقت گذاشتم!

(چون معمولا تو اینستا آدما برای جواب دادن به بقیه خسیس هستن.)

چند بار دیگه هم اومد و هر بار من سعی کردم راهنماییش کنم و جوابای کامل بهش بدم.


تا اینکه چند مدت پیش، روز جهانی نمیدونم کارآفرینی بود چی بود، تصمیم گرفتم همینطوری چندتا پیج خوب چوبی رو معرفی کنم.

اومد نوشت میشه منم معرفی کنی؟

رفتم پیجشو دیدم، خب خیلی داغون بود. هم به لحاظ محصول. هم عکس و هم ساختار خود پیج.

میخواستم بهش بگم که کارش چقدر ایراد داره. اما حمیدرضا گفت اینجوری نگو و یه جوری بگو ناراحت نشه و فلان... دیگه هم نگفت که حالا چی بگم بهش. منم گفتم ولش کن دیگه، خیلی ازش گذشته، دیگه جوابشو ندادم.


چند مدت بعد یه استوری گذاشتم از دایرکت مشتریایی که میگن ما دوست داریم ازت خرید کنیم اما نمیشه...

خانمه پیام داد: تو که این همه مشتری داری میشه پیج منو هم معرفی کنی؟ به عنوان دوست(!) شیرینیتم محفوظ(!!!) من خیلی ظرفای خوشکلی درست میکنم اما مشتری ندارم.

( خب چرا من باید آدمی رو که نمیشناسم به عنوان دوست معرفی کنم؟!! پس فردا پول گرفتی محصول ندادی من میرم زیر سوال! کیفیت محصولت پایین بود من میرم زیر سوال!

بعدم من برای جمع کردن دونه به دونه این مشتریا زحمت کشیدم و هزینه کردم حتی! چرا باید بگم برید از این بخرید؟!

چقدر میخوای شیرینی بدی؟ من چندین میلیون هزینه کردم. تو چقدر میخوای به من بدی که برام بصرفه؟!!!

و در نهایت اینکه واااقعا کارش خوب نبود.)

براش نوشتم عزیزم پیج من تبلیغاتی نیست. به پیجای تبلیغاتی پیام بدید.


تا اینکه چند روز پیش یکی از بچه های گروه واتساپ (همون گروهی که تو پست قبلی گفتم)، یه اسکرین از کامنتش برام فرستاد. رفته بود کامنت یکی از مشتریا که نتونسته بود خرید کنه رو ریپلای کرده بود و گفته بود بیا پیج منو ببین.

(خب این حرکت، حرکت خیلی ناخوشایندیه. مثل اینکه یه مغازه لباس فروشی داشته باشی، طرف بیاد دم اون مغازه بشینه به هر کی دید بگه بیا منم مغازه لباس فروشی دارم!

ببینید منم روز اول کارم همین حرکت بد رو زدم. اما اولا که با اون پیج هیچ تعاملی نداشتم. این آدم کلی منو سوال بارون کرده بود. بعدم من کامنت نمیدادم که، دایرکت میدادم. همونم اشتباه بودا. ولی حداقل تو روی طرف مشتری دزدی نمیکردم! بعدم یارو همون اول زد منو بلاک کرد و خلاص! :))

((راستی رفتم ازش عذرخواهی کردمااا))

اما اینکه میدیدم آدمی که اون همه براش انرژی گذاشتم داره این حرکتو میزنه ناراحتم کرد.)

به بچه های گروه جریانو گفتم. و اون خانمو ریستریکت کردم.

یکی دیگه از بچه ها هم گفت پیش منم اومده و گفته فروش ندارم و چیکار کنم. اونم بهش گفته بوده عکسای بهتری بگیر و محصولات بهتری بساز و...


شب بعدش دیدم دوباره یه پیام دیگه رو ریپلای زده. البته چون ریستریکت بود فقط من میتونستم کامنتشو ببینم.

با بچه های گروه درمیون گذاشتم. گفتن بهش تذکر بده. اگه بازم تکرار کرد بلاکش کن.

براش نوشتم درست نیست شما میای کامنت فالوورای منو ریپلای میکنی. هر کس جای من بود همون اول بلاکت میکرد. به جای این کارا رو کیفیت محصولت کار کن. عکسای بهتری بگیر و آموزش اینستا ببین.

جواب داد که:

"من فقط کامنت کسایی که نتونستن خرید کنن رو ریپلای زدم!

( چه فرقی میکنه؟!! نشستی در مغازه من به مشتریام میگی بیا از من بخر! اصل عمل اشتباهه!

بعدم طرف امشب نتونست بخره، فردا رو که ازش نگرفتن!)

در روز هزاران پیج به همه معرفی میشه، منم مثل بقیه.

(اونا به پیجای تبلیغاتی پول میدن و معرفی میشن! نه اینکه برن در مغازه مردم بشینن!)

تو خودت کسایی که میان لایکت میکنن رو لایک نمیکنی مبادا تو اکسپلور فالوورات برن و مشتریات ببیننشون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

(این جمله ش خیلی منو سوزوند! خیلیا! منی که اووون همه براش وقت و انرژی گذاشته بودم!)

من فقط به خاطر دل خودم کار میکنم و برام مهم نیست درآمد داشته باشم. ولی تو برات درآمد مهمه برای همین رو مشتریات حساسی!!

(یادش رفته بود اومده بود التماس که منو معرفی کن، شیرینیتم محفوظ!)

من خودم شما رو آنفالو میکنم!

(سمیه نروووووو!!!!!)

خیلی پیجای به نام تر و پرطرفدارتر منو استوری کردن.

(یه پیجی استوریش کرده بود، 67 کیلو بود. رفتم چک کردم ، میتونم بگم هشتاد درصد فیک داشت!)


براش نوشتم:

مشتریای من اگه قرار بود با این کارا بپرن اصلا بهشون نمیگفتم مشتری!

لایک هم که از اسمش معلومه! یعنی علاقه داشتن! من پیجایی که کاراشونو دوست دارم فالو و لایک میکنم و همکارامم جزوشون هستن.

فقط برای خودم متاسفم که برای امثال شما وقت و انرژی گذاشتم که نتیجه ش بشه این!


یکی دو ساعت بعد یکی از بچه های گروه یه اسکرین از دایرکتش فرستاد... همین خانمه بود!

اون دوستم توپیجش اعلام کرده بود که حاضره از پیجای کاری حمایت کنه. اما فقط کسایی که فالوورش هستن و تو پیجش فعالن.

این خانمه بهش پیام داده بود که از منم حمایت کن.

من همه پستاتونو لایک میکردم همیشه

(دوستم رفته بود چک کرده بود، دیده بود فقط پست آخرو لایک زده!)

من همه استوریاتونو نگاه میکردم و نظر میدادم!

(واقعا نمیدونه که اگه رو استوریا ری اکشنی نشون داده باشه، سابقه ش تو دایرکت میمونه؟!!!!!!!!)

منم شما رو استوری میکنم که تبادل حساب بشه!

(دوست من 60 کا فالوور داشت و این خانم 2کا!)

(نمیدونم کی میخواد بفهمه بار کج به منزل نمیرسه؟!!)


این دوستم که زد ترکوندش! همه دروغاشو به روش آرود و بلاکش کرد.

بعد چند دقیقه سومین نفر گروه اسکرین فرستاد از دایرکتش! سعی کرده بود خیلی رفاقتی طور ری اکشن بده به استوری هاش!

و خب کلا گروه ما سه نفره ست!!!!


میدونید... میدونم که میدونید... اگه به جای این حرکتا فقط ازم پرسیده بود چیکار کنه، ساعتها راهنماییش میکردم!!!!!

حتی اگه بعد از پیام تذکرم گفته بود متاسفه که منو ناراحت کرده و همون لحظه پرسیده بود چیکار کنم؟ بازم راهنماییش میکردم!

من قبلا هم براش خیلی وقت گذاشته بودم... میدونست که از اونا نیستم که زورم بیاد جواب بدم...


+ پیرو پست شارمین، چقدر نفرت انگیزه که به یکی میگی فلان کارت اشتباهه. میبینی از موقعیتش توجیه های احمقانه میاره. که من فلان مشتریهاتو ریپلای کردم... یا من که دانشگاه اصفهان نیستم!!! مثلا به یارو بگی چرا انگشترمو دزدیدی، بگه حالا مگه چقدر وزن داشت؟! :/

543.

1. آدم تازه تو اسباب کشی میفهمه چقدر وسیله بیخود داره!!

البته هنوز رفتنمون حتمی نشده... ولی از اونجایی که من خیلی سرعتم پایینه و خیلی زود خسته میشم، از الان شروع کردم وسایلا رو جمع میکنم!


2. با دو تا از پیجای همکارمون دوست شدم. اونا هم همسراشون کار میسازن و خودشون ادمینن... و تازه فهمیدم که چقدررررر هنوز دارم ارزون میدم. خانمه بهم گفت شوهرت برای ساخت اینا خیلی زحمت میکشه، با این قیمتا زحمتشو هدر نده!

راست میگفت. ما هنوز اوضاع دخل و خرجمون رو به راه نیست... یعنی هر ماه هزینه هامون اونقدر زیاده که عملا عدد خیلی کمی به عنوان سود باقی میمونه.


3. پیام داده نذاریم کرونا رسوم اسلامی ما رو از بین ببره! بعد رسومی که اسم برده نماز جماعت و بوسیدن ضریح و حضور در اماکن متبرکه ست!!! این اگه اسمش جهل نیست پس چیه؟!!!!!


4. یکی از دوستام، از وقتی بچه ش به دنیا اومد سعی کرد به اصطلاح بچه شو مستقل بار بیاره. کم بغلش میکرد. باهاش بازی نمیکرد و تلاش نمیکرد که حرف زدن یادش بده. اون اوایل گاهی بابای بچه سعی میکرد باهاش بازی کنه، اما خانمه زودی هشدار میداد که "بذار به حال خودش باشه!"

بعد هی هر بار ناراحت بود که چرا بچم دو سالشه حرف نمیزنه! وای سه سالش شد حرف نزد...!!

بعد کاش فقط حرف نمیزد... کلا هیچی نمیفهمید! حتی به اسم خودش واکنش نداشت! و خیلی کارا رو نمیتونست انجام بده.

یکی دو باری که خیلی اظهار ناراحتی کرد از حرف نزدن بچه ش، بهش گفتم خب باهاش تمرین کن! یادش بده! گفت نمیشینه خب، همش میخواد بره!

خلاصه بعد سه سال بچه رو بردن دکتر. دکتر گفته بود یه طرف مغز بچه رشد نکرده! گویا چون باهاش بازی نکرده بودن و حرف نزده بودن!

حالا دارن میرن گفتار درمانی و کار درمانی و چقدرررر بچهه عوض شده! قشنگ مث بچه های معمولی شده!

+ لطفا اگه میخواین بچه دار بشین قبلش دو کلمه مطالعه کنین خب!


542.

شایدم این خوابیدنا و بی حالیای من نشونه یه جور افسردگی باشه...

این ماه رمضونی نه از خونه بیرون رفتم چندان و نه هم صحبتی داشتم...

از وقتی چند تا شاگرد به کارگاه اضافه کردیم، محیط کارگاه خیلی مردونه شده.

مخصوصا یه نفری که تازگی اومده حمیدرضا روش حساسه...

از چشاش میخونم که دوست نداره برم کارگاه...


این روزا برام سنگین میگذرن...

میدونید، اینجا شبیه شهرای دیگه نیست که بگی خب دلم گرفت برم یه دوری تو خیابون بزنم...

هر چند منم مجردیام اونقدری آزاد نبودم که تنهایی برم جایی دور بزنم.

اما به هر حال گاهی با مامانم میرفتیم بیرون، خریدی ... چیزی...

اینجا خب اینجوری نیست...

یه شهرکه که ته امکاناتش یه دریاست.

دریاش زیباترین دریای ایرانه ... اما چند بار آدم میخواد بره دریا؟؟ چند بار تنها؟؟

هوای خونه سنگینه...

حوصله بیرونو ندارم.

حوصله دیدن دوستای حمیدرضا و زناشونو ندارم.

همش دلم میخواد بخوابم که وقت بگذره!!!

باورم نمیشه.

تا همین چند مدت پیش اون همه کار میکردم و از لحظه به لحظه زندگیم استفاده میکردم.

اما الان ...

.

.

میخواستم کامنتا رو ببندم...

اما حالا باز میذارم.

بدون تایید نمایش داده میشن...

شاید بعضیاشو جواب بدم.

شایدم نه


541. یه روزم کوتاه بنویسم... چی میشه مگه؟!

1. ماه رمضون حسابی خواب حمیدرضا رو مختل کرده... خیلی خیلی کم میخوابه.

روزای تعطیل صبحا رو یه کم بیشتر میخوابه که مثلا جبران شه.

ولی من همون ساعت هفت بیدار میشدم.

چند روز پیش که به خاطر شهادت امام علی تعطیل بود و حمیدرضا میخواست بخوابه، با خودم گفتم خب من که صبح کاری ندارم. دیشب هم دیر خوابیدم. پس منم یه کم دیگه میخوابم.

و اینجوری بود که الان چند روزه من نمیتونم زودتر از هشت و نیم بیدار شم!  :/


2. انرژیم برا پیج افتاده... و اون شور قبلی رو نداره پیجم... که خب کاملا نشات گرفته از خوابیدنای صبحمه... خودم میدونم.


3. دیروز امتحان ریاضی داشتم!!

آبجی کوچیکه تو واتساپ بهم زنگ زد. با هفت هشت تا بچه مچه دیگه، نشستم پای امتحان ریاضی! :/

سوالاشون سخت بود انصافا...

اما میدونی... بارها به این فکر کردم که برم کتاب مبتکران ریاضی دبیرستانو دوباره بخرم و بشینم سوال ریاضی حل کنم!!

ریاضی دانشگاهو دوست نداشتم... شاید چون استاداشو دوست نداشتم...

اما حل کردن سوالای بچه مدرسهای ها رو دوست دارم! :)))



540. مهره های غیر حیاتی...

یه سوالی که خیلی ازمون پرسیده میشه اینه که چرا پرسونل جدید اضافه نمیکنیم و چرا تولیدمونو افزایش نمیدیم؟
.
خب احتمالا یادتونه که زمانی که از بوشهر برگشتیم و دوباره کارمونو استارت زدیم، دو نفرو آوردیم که خب اون دوتا کلا اشتباه بودن...

چند مدت بعدش یکی از همکارای حمیدرضا رو آوردیم که تا یه کم راه افتاد ماموریت دریا بهش خورد و دو سه ماه رفت دریا!

یکی دیگه از همکاراشو آوردیم که یه روز اومد و فرداش به حمیدرضا گفته بود فلان قدر پول بهم قرض بده!
حمیدرضا بهش گفته بود میبینی که هر چی داشتم و نداشتم رو ابزار خریدم.
از فرداش هی زیر گوش حمیدرضا میخوند که این چه کار سختیه. ابزاراتو بفروش و یه کار دیگه رو شروع کن!! :/
کلا فقط اومده بود پول بگیره...

چند نفر دیگه هم آوردیم که هر کدوم یه روز میومدن و چون کارشون خوب نبود میگفتیم دیگه نیان...


بعد این همه وقت، بالاخره موفق شدیم یه تیم خوب پیدا کنیم. چهار پنج نفر جمع شدن که خب کارو خوب پیش میبردن.
یکیشون بعد یه هفته یه ترفیع بهش خورد و مسئولیتاش زیاد شد و کلا دیگه نتونست بیاد.
یکیشون دو سه هفته اومد یهو فهمیدیم خانمش نزدیک زایمانشه... و خب معمولا هر کی بچه دار میشه میره یه ماه مرخصی!
یکیشونم گفته تا آخر ماه رمضون بیشتر نمیام!

برای همین نمیشه تولیدو بالا برد! :/
.
.
.
اما یه تجربه ای به دست آوردیم این مدت...
دفعه اول که شاگرد گرفتیم، صفر تا صد کارو یادشون دادیم.
اولا که خیلی زمان برد.
بعدشم اینکه یه حسی بهشون دست داده بود که آره کل کارو ما داریم میکنیم ولی اینا سود گیرشون میاد! :/
یعنی رسما هزینه خرید کل ابزارا و وسایل مصرفی و اجاره و هزینه های تبلیغات اینستا و هزینه هایی که بابت آموزش پرداخت کرده بودیم و همه اینا رو نمیدیدن!
و یه جورایی هم دولت خود مختار برای خودشون تشکیل داده بودن! و کلا کنترل کارگاه از دستمون خارج شده بود...
.
اما الان هر فرد یه قسمت مشخص رو انجام میده.
تو بقیه بخشا آموزش نمیبینه و کاری رو انجام میده که ما ازش خواستیم.
رو تمام بخشا میتونیم نظارت کنیم.
اما مهمترین امتیازش اینه که اولا زمان کوتاه تری برای آموزش هر فرد لازمه و ثانیا جایگزین کردن نفرات راحت تره.
.
دفعه قبل اون کارگری که به شدت کارش ضعیف بود تهدیدش شده بود اینکه "اگه بهم بیشتر دستمزد ندین دیگه نمیام"!!
چون میدونست زمان زیادی صرف آموزشش شده ...
دو ماه رسما تولیدمون خوابیده بود که اون دو نفر کار یاد بگیرن.
به خاطر همین رفتنشون نگرانمون میکرد...
اما الان بعضی بخشا رو یکی دو ساعته یاد میگیرن. بخشای سخت تر هم نهایتا یه هفته ای راه میوفتن.

و خب این دقیقا تعریف سیستم سازیه.
یعنی یه خط تولید داشته باشی که هر کسی مسئولیت خودشو درست انجام بده...
و خب این مساله برای کارفرما یه امتیاز بزرگه. چون جایگزینی نفرات براش راحت میشه.
اما بخوام باهاتون صادق باشم، این مساله برای کسی که زیر دسته اتفاق خوبی نیست...
دیدین خیلی از کارگرا با دستمزدی خیلی پایین تر از حقشون کار میکنن؟
دقیقا به همین دلیله... چون یه بخش کوچیک از یه سیستم بزرگ شدن که به سرعت میتونن جایگزین بشن و یه عالمه آدم اون بیرون منتظر شغل هستن!
ست گادین، تو کتاب مهره حیاتی، به همین موضوع میپردازه...
میگه اگه میخوای امنیت شغلی داشته باشی و حقوق کافی بگیری، باید مهره حیاتی باشی. باید غیر قابل جایگزین شدن باشی! :)



+ اگه بخوایم منتقل شیم، دو ماه دیگه باید بند بساط رو جمع کنیم...
ولی هنوز معلوم نیست!
و خدا به دادم برسه با این اسباب کشی دست تنها :(

+ یه جشنواره اینستاگرامی برگزار شده بود، یه دختر 14 ساله جزو منتخبا بود. ازش پرسیدن ماهی چند درمیاری؟ گفت ماهی 25 میلیون! ولی نمیدونم کارش چی بود...

539. کاش این وبلاگ باقی بمونه... که بعدها بیام و بخونم این روزا رو!

من چرا فکر میکردم اسفند 97 شروع کردیم؟!! {کلیک} :)

.

داشتم چند تا از خاطرات بلاهایی که سر راه اندازی این کسب و کار سرمون اومده رو میخوندم...

چقد روزای سختی رو گذروندیم خدایی!!

.

روزی که میخواستیم بریم بوشهر، فکر میکردیم چقدر به ضررمون شده و کلی از کار عقب میمونیم و کلی غصه خوردیم...

اما به نفعمون شد در واقع!

چون آموزش دیدیم. (چرا ما اون زمان فکر میکردیم بدون آموزش میشه کار کرد؟!!:)))

.

خیلی تلاش کردیم منتقل بوشهر شیم و دیگه برنگردیم ته دنیا...

نگران بودیم که ته دنیا به خاطر فاصله زیاد و محرومیتای زیادترش جلوی پیشرفتمونو بگیره.

تلاشمون نتیجه نداد و برگشتیم ته دنیا و بازم به نفعمون شد!

چون مجبور شدیم مستقل بشیم و روی پای خودمون بایستیم!

.

حالا دلمون میخواد بریم از ته دنیا...

اما بازم نگرانیم...

که نکنه دیگه چوب خشک گیرمون نیاد...

یا چوب کهور، که الان مشتریا عاشقشن، اونجا گیرمون نیاد...

نمیدونم میشه رفت یا نه.

اما لطفا برامون دعا کنید که هر چی شد بازم به نفعمون باشه :)

538. دیگه همه فوت و فن هامو براتون رو میکنم! :))

پسره دایرکت زد که ظرف امشبتونو میخوام.

منم مث همیشه گفتم اصلا امکان نداره تا قبل اینکه پست بذارم ظرف رو بفروشم.

راس هشت دایرکت داد میخام!

اونقدر عجله ای تایپ کرده بود که حتی "و" میخوام رو هم فاکتور گرفته بود! :))

بعد اینکه پول داد و آدرس داد و خیالش راحت شد، گفت حالا برم ببینم چی خریدم! :))))

.

.

چی شد که اینطوری شد؟

جونم براتون بگه که میدونید که من یه دوره اینستا خریدم که شیش ماه کوچینگ داشت.

کوچم همیشه بهم میگفت باید کاری کنی فالوورات احساس کنن باید زودتر ازت خرید کنن وگرنه یه چیزی رو از دست میدن...

مثلا تخفیف لحظه ای بذار و...

خب نمیشد! من هر حرکتی میزدم نمیگرفت.

مثلا میگفتم اگه تا امشب سفارشتو ثبت کنی ارسال رایگان. یا بیست درصد تخفیف...

اون شب که هیچی... شونصد تا شب بعدشم نمیخریدن!

یه مشکلی که ما داشتیم این بود که نگا میکردیم ببینیم بقیه چی رو بهتر میفروشن.

یا اصلا کدوم محصول خودمون تو فروشگاه ها داره بهتر فروخته میشه... همونو میساختیم.

اما مساله اینه که مشتریای هر فروشگاهی با فروشگاه دیگه فرق داره.


اما اینکه چه اتفاقی افتاد...

اولا متوجه شدیم فالوورامون یه نوع خاصی از ظرفامونو زودتر میخرن.

شروع کردیم یه تعداد از اون ظرف رو برای یه نمایشگاه قبل عید تو شیراز، آماده کردیم.

که خب نمایشگاه به خاطر کرونا کنسل شد، اما من روزی یه پستم رو میذاشتم طبق روال پیج.

یه تبلیغ هم دادم اواخر بهمن که خوب بود نتیجه ش.

خلاصه فالوورای جدید بودن یا فالوورای قبلی خودم، نمیدونم. اما فروش شروع شد.

و خب اون زمان من این قانونو نداشتم که محصولی که هنوز عکسشو نذاشتم، نفروشم. هر کی میگفت چی موجود داری؟ هر چی بود و نبود براش میفرستادم.

بعد هر کدوم فروخته میشد پستشو زودتر میذاشتم. میگفتم اگه عکسشو بفرستن و بعد پست بذارم ضایع ست! :)))

این شد که کم کم اینطور به نظر رسید که ظرفا دارن تند تند فروخته میشن...

از اون طرف قبلا به هر مشتری یه روز وقت میدادم تا پرداخت کنه. بعد که یه مشتری دقیقا سه روز معطلم کرد و هر بار گفت عه یادم رفت، فرصت پرداخت رو اول به یه ساعت، بعد نیم ساعت و تو بعضی مواقع به یه ربع کاهش دادم!

این توی ناخودآگاه مشتریا اینطوری نشون داد که تعداد زیادی منتظرن که همین محصول رو بخرن و اگه اینا سریع پرداخت نکنن از دستشون میره.

از طرفی، تو هر بسته یه کارت تخفیف مدت دار قرار دادم که مشتریا رو برای خریدای بعدی ترغیب کنه.

از اونجایی که از کیفیت محصول راضی بودن و کارت تخفیف هم داشتن، یه تعدادیشون تمایل پیدا کردن که باز خرید کنن.

از جمله کارای دیگه ای که جدیدا دارم انجام میدم اینه که از هر محصول یه کوچولوشو نشون میدم و ریمایندر میذارم که فالوورا رو سر ذوق بیارم.

و دایرکتایی که نشون دهنده خرید سریع فالووراست رو منتشر میکنم.

و کلا دارم سعی میکنم جریان رو کنترل کنم :)

.

+ یه کاری هم که قبلا که فروشم کم بود میکردم و جواب میداد، این بود که میگفتم خرید بیشتر از 500 تومن ارسال رایگان داره.

طرف میومد یه چیز دویستی بخره. به خاطر اینکه 20 تومن پول پست نده 300 دیگه هم خرید میکرد.

حالا با توجه به هزینه پستتون و قیمت محصولتون میتونه این عدد فرق کنه.

من این ایده رو از یه پیج جوراب برداشتم! عدد اونا 200 تومن بود.

537. حواشی

1. پسره دایرکت داده:
این رنگ لاک به پوستت نمیاد! لاک قرمز بزن:/

2. پسره کامنت داده:
حیف این چوب! این اگه دست من بود باهاش طوفان به پا میکردم!
اولش کاملا پوکرفیس شدم، ولی گفتم شاید واقعا از این خفن‌کاراست که طوفان میکنن...
پیجشو که باز کردم دیدم یه سری جاکلیدی خیلی خیلی ساده معرق ساخته!
یکی دو تا از مشتریا ازم طرفداری کردن. پسره باز شروع کرد قمپوز در کردن!
مساله این بود که تا حالا کار ظرف انجام نداده بود که بتونه درک کنه که کار ما خوبه یا بد. پس اول بهش گفتم برو پستای اول پیجمو ببین. پستای اول نمونه‌های معرق منن. خب الان میتونست تقریبا خودشو مقایسه کنه.
بعد بهش گفتم ببین، اونجا جوابتو ندادم که کوچیک نشی جلو بقیه. ولی کار قشنگی نیست که بری به یه هنرمند بگی متریال رو حیف کردی!
اول پیاممو لایک کرد، بعد پیجمو بلاک کرد!:/
خود درگیر بود کلا:))) 

3. خانمه خیلی اصرار داشت که ظرف رو قبل اینکه پستش گذاشته بشه بخره، گفتم اصلا امکان نداره! همه باس فرصت برابر داشته باشن! برو راس هشت بیا...
بعد هر روز پست رو کامل آماده میکردم بعد سر ساعت هشت منتشر میکردم، اون روز تا هشتگا رو زدم کوبیدم رو اون تیک انتشار! چهار دقیقه مونده بود به هشت:/
نشستم خدا خدا کردم تا قبل هشت کسی دایرکت نده!
یه دقیقه مونده به هشت یکی دایرکت داد!:(
خانمه راس هشت دایرکت داد:(( اصن عذاب وجدان گرفتم:((

+ من هر روز با هدف پست کوتاه میام:))))  چرا اینجوری میشه:))))  تازه هر روزم دارم مینویسم!:))) 

536. گاهی میگم کاش آدرس این وبو همه فالوورای اینستام داشتن و حس واقعیمو میفهمیدن! :)))))

نمیدونم چرا مشتریا تصور میکنن گاری پست رو من دارم هل میدم! :))

هر بار یکیشون میاد میگه چرا بسته من هنوز نرسیده؟! یا چند روز دیگه میرسه؟! یا بگید عصر بیارن، من صبح خونه نیستم! :/

.

میدونین یه مساله ای هست که خیلی دلم میخواد بنویسم...

نمیدونم چقدر ممکنه قضاوتم کنید ...

این دوستمو یادتونه؟؟ 

حاضر نشد زمان بذاره و اینستا رو یاد بگیره...

حاضر نشد حتی یه ذره به حرفای من بها بده...

حاضر نشد برای یاد گرفتن عکاسی هزینه کنه، چون معتقد بود اینا همش الکیه و اگه دوربین خوب داشته باشی عکسات خود به خود خوب میشن!!!! :/

و در نهایت کسب و کاری راه انداخت که حاصل آموزشای رایگان بود!

(بهتون قول میدم که هیچ کس تمام فوت و فن حرفه شو رایگان بهتون یاد نمیده!)

خب دستسازه هاش واقعا فاجعه هستن...

براش یه پیج رو فرستادم که با 50 تومن میتونست صفر تا صد اون کارو یاد بگیره... اما اگه فکر میکنید حتی بهش فکر کرده باشه، باید بگم در اشتباهید!

و خب حاصل همه اینا، یه پیجه که اگه ببینی فکر میکنی کاردستی های یه دختر بچه 8 ساله ست...

.

چند شب پیش بهم دایرکت داده بود...

"گندم پیج منو تبلیغ میکنی؟"

نه سلامی، نه احوالپرسی و نه لطفا و میشه خواهش کنمی...!!!!!

دایرکتشو باز نکردم تا به جوابی که میخوام بهش بدم فکر کنم...

صبحش فقط براش نوشتم "اوکی"

شاید بفهمه از طریقه نوشتنش خوشم نیومده...

ولی فک نکنم فهمیده باشه!

.

میدونی... میدونم که میدونی... که چقدر زحمت کشیدم برای این پیج...

و نمیدونی که چقدر هزینه تبلیغات کردم...

و چقدر سخته جمع کردن اعتبار.

و خب صد البته که کمک کردن به کسب و کارای کوچیک یه حرکت اخلاقیه.

اما به شرطی که اون کسب و کار ارزش معرفی شدن داشته باشه.

و مخاطب هدفش با مخاطب هدف پیج من مشترک باشه...

خب من بیام همچین پیجی رو معرفی کنم، توهین به شعور مخاطبم نیست؟!!!

حالا من معرفی کنم اصلا...

همه مشتریای من بدو بدو میرن ازش میخرن؟!!!


کلا یه سری از پیجا تصورشون از مشتریای پیجای دیگه اینطوریه:

"یه عده آدمی که پولشونو گرفتن دستشون و فقط منتظرن یکیو پیدا کنن که یه چیزی بفروشه!

هر کی و هر چی!

بدو بدو میرن میخرن! پس بدوییم بریم بهشون بگیم ما هم هستیم!"


یه جوری لا به لای استوریا گم کردم تبلیغشو...

و سعی کردم یه جوری معرفیش کنم که انگار مشتری ای بوده که برام یه هدیه فرستاده!!

اما به خودم قول دادم دفعه بعد اگه همچین چیزی گفت خیلی رو راست بهش بگم برو اول پیجتو به استانداردای اولیه برسون بعد بیا!

.

.

.

امروز میخواستم فقط همون دو خط اولو پست کنم! ببین چقد نوشتم!

535. وقتی الکی الکی بحران زده میشی!

این پست در ادامه پست دیروزه...

.

یادتونه گفتم گروهی که پیششون آموزش دیدیم، با جشنواره های فروشی که زدن حجم خیلی زیادی سفارش گرفتن؟

خب این تعداد سفارش براشون واااقعا زیاد بود. میتونم بگم با میزان خروجی اون زمان کارگاهشون، تقریبا برای هشت سالشون سفارش ثبت کردن!

نمیدونم واقعا با چه منطقی همچین حرکتی زن!

میگفت پول تبلیغ دادم اگه الان سفارش ثبت نکنم از دستم میپره!

و خب الان کلی مشتری داره که یک سال از زمان ثبت سفارششون میگذره و هنوز محصولشون ساخته نشده!

و خب تصور کنید یه حجم زیادی از مشتریای ناراضی و عصبانی شروع کردن به اعتراض به پیجایی که اینا رو تبلیغ کرده بود.

اون پیجا هم یه استوری عذرخواهی گذاشتن و یه شماره دادن و گفتن هر کی با اینا مشکل داره زنگ بزنه اینجا...

و اینجوری این مشتریا همدیگه رو هم پیدا کردن.

و خب شکایت و ساخت پیج آنتی فلان و راه اندازی کمپین های هشتگی و ... که به خودشون ربط داره البته...

اما برای ما ماجرا چجوری بود؟

.
زمانی که ما با خودمون تنها موندیم و شروع کردیم به هر دری زدن،
بحث اینکه احتمالا اینستا به فنا بره خیلی مطرح بود.
پس تو اولین حرکت یه سایت راه انداختیم.
و از اونجایی که اون اوایل فکر میکردیم قراره همه کار بکنیم، هم فرنیچر هم ظرف هم دکوری،
این سایت رو با همین دیدگاه آوردیم بالا!!
حتی تغییر اسم لوگومونم با همین هدف بود... که همه کار بکنیم! و اسممون محدود کننده نباشه!
و این دقیقا مقارن شد با زمانی که سایت اونا از دسترس خارج شده بود که به نظر میرسه این کارو کرده بودن که کسی نتونه به نماد اعتمادشون ضربه ای بزنه.
از اون طرف تو پیجمونم همش عکس و فیلم کارگاه اونا بود. چون کارگاه بوشهرمون خیلی داغون بود و من  فکر میکردم ضایع ست اگه ازش فیلم بذارم تو پیج!
و اینکه اون پیج تعداد فالویینگ های خیلی محدودی داشت و فقط پیجایی که باهاشون همکاری میکرد رو فالو داشت و ما هم جزوش بودیم.
.
اواسط اسفند بود...
شاید بشه گفت یه هفته از زمانی که پیج بالاخره جون گرفته بود و داشت میفروخت گذشته بود...
یه دفعه مشتریای ناراضی اونا به تماااام پیجایی که یه ربطی بهشون داشتن حمله کردن!
تصورشون این بود که اونا یه پیج جدید زدن و دارن بازم میفروشن و کلاه بردارن و فلان!
دایرکت و کامنت بود که داشت برامون میومد که آی شما کلاه بردارین و پول آدمو میگیرین و فلان! :(
.
میتونی تصور کنی؟؟
دقیقا همون لحظه ای که فک میکنی یه سنگ از رو شونه ت برداشتن، یهو همه چی به هم میریزه!
اعتماد و اعتباری که کسب کرده بودم داشت جلو چشمم ترک میخورد!
با یکی از ناراضیا صحبت کردم.
گفت همون زمانی که سایت اونا از دسترس خارج شده سایت شما ثبت شده و ما از شما هم شکایت کردیم!
بهش گفتم لامصب زیر سایت ما نوشته شده که این سایت به بهره برداری نرسیده!
و اینکه همه کارشو خودم کردم بنابراین به شدت غیر حرفه ایه!
و پیجمونم که وضعش مشخصه!
گفت آره وکیلمونم گفته اینا رو... ولی حالا ما شکایت کردیم دیگه! :/
اون زمان شیراز بودیم و استوری میذاشتم از شیراز...
ریپلای میزدن که آره کلاه برداریتون معلوم شد، لوکیشن ته دنیا رو زدین ولی حالا دارین بازار وکیل استوری میکنین!

حتی الان که دارم اینا رو تایپ میکنم نفسم سنگین شده! :))
روزای خوبی نبود...
خواهر زاده حمیدرضا تازگی فارغ التحصیل حقوق شده بود.
زنگ زدیم بهش ...
یه سری قانونایی که به قول خودش به صورت تئوری بلد بود رو بهمون گفت و بعدشم زنگ زده بود چند جا دقیقتر برامون پرسیده بود.
شکایتشون به جایی نمیرسید.
اما مساله این بود که داشتن پیجمو نابود میکردن!
تا یه مدت گوشی از دستم نمیافتاد.
تند تند آدم بلاک میکردم و کامنت پاک میکردم!
و تند تند تو دایرکت بهشون میگفتم که برن از وکیلشون بپرسن که میتونم ازشون شکایت کنم!
تمام آثار اونا و کارگاهشونو از پیجم پاک کردم...
حتی آدرس سایت رو برداشتم!
و رفتم تو اون پیجی که همه رو تحریک میکرد علیه اینا، نوشتم که به بقیه بگه که میتونم ازشون شکایت کنم.
البته جوابی نگرفتم، اما بعد چند روز اوضاع آروم شد!
.
حالا اینا رو چرا گفتم؟
که بدونید هر کیو رسیدین تبلیغ نکنین... طرف اگه بره بخره و ناراضی باشه حتما یه سیخی هم به شما میزنه...
خودتونو به هیچ پیجی نچسبونید و سعی نکنید از اعتبار کسی بالا برید! چون اصلا معلوم نیست فردا چی میشه...
و در نهایت، سعی کنید حتما یه وکیل تو اقوامتون داشته باشید!
(کاش این طرح وکیل خانواده زودتر عملی بشه واقعا! )

534. فقط لازمه خاص باشی!

بهتون گفته بودم که ما تو یه کارگاهی تو شیراز آموزش نجاری دیدیم.

اگه از قدیمیای پیج هستین احتمالا میز و کتابخونه هایی که قبلا پست میکردم رو یادتون باشه...

.

قضیه از این قرار بود که اون گروه سالها بود تو اینستا فعال بودن ولی همیشه هشتشون گرو نه شون بود!

چرا؟ چون رییسشون یه عقیده عجیب داشت!

.

وقتی رفتیم پیششون خیلی تحویلمون نمیگرفتن!

در حال راه اندازی یه گالری بودن و سرشون خیلی شلوغ بود.

لا به لای کاراشون با هزار مصیبت ساخت ظرف چوبی رو یاد گرفتیم.

(البته نه با این کیفیت الان... )

تقریبا دو هفته یه بار میرفتیم شیراز (بوشهر بودیم اون زمان)

دو هفته بعدش که رفتیم سراغشون هنوز نتونسته بودن گالری شونو راه بندازن.

رفتیم کمکشون.

گفتیم هم ما رایگان یاد میگیریم، هم شما دو تا نیروی کار رایگان دارید.

به رسم قدیمیا که میرفتن شاگردی...

هر کاری که اونجا کسی دوست نداشت انجام بده رو انجام میدادیم تا کم کم کارای مهم تری هم بهمون سپردن و خیلی چیزا یاد گرفتیم.

از اینکه روز افتتاحیه شون خورد به ماجرای قاسم سلیمانی و سقوط هواپیما و اینا بگذریم...

وقتی افتتاح کردن از قیمتایی که برای محصولات ما گذاشته بودن شوکه شدم!

جاکلیدی برده بودیم و ظرف.

وحشتناک ارزون گذاشته بود!

بهش گفتم این جاکلیدی که تو گذاشتی 50 تومن فلان پیج همینو میده 270 !

میگفت نمیخرن!!!

خلاصه گذشت و گالری ای که تو کوچه پس کوچه های شیراز گرفته بود (که اصلا این خودش جای بحث داره) سوددهی چندانی نداشت.

تصمیم گرفت یه جشنواره فروش بزنه.

کلی تبلیغات کرد و کلی تخفیف گذاشت.

فردای روزی که تخفیف گذاشت ما رفتیم پیشش.

بهش گفتیم ما حساب کردیم این قیمتی که گذاشتی به سختی هزینه های اولیه تو تامین میکنه!

گفت گرونتر بدیم نمیخرن!

کرونا شد! راه ها بسته شد و همه چی گرون و نایاب شد!

برای حل این مشکل باز جشنواره فروش زد و باز ارزون فروخت که بخرن!

تعداد سفارشا زیاد شد و نیروی تولیدش ثابت بودن.

و اصلا نمیتونم تصور کنم این یه سال بهشون چی گذشت...

.

وقتی سفارشاشون زیاد شد تو حرکت اول گالریشونو بستن.

اتفاقی که افتاد ما تنها مشتری مونو از دست دادیم!

اینجا بود که با یه چالش حسابی مواجه شدیم.

مبلغ زیادی رو برای خرید دستگاه هزینه کرده بودیم و دیگه جای پا پس کشیدن نبود.

شروع کردیم به خریدن آموزشهای اینستا و فروش.

و خب بقیه شو هم که خودتون در جریانید.

و حالا، تو این نقطه فقط یه کلمه دارم که به اون آقا بگم:

میخرن!


533. وی هر روز یه دلیلی برا حرص خوردن پیدا میکنه!! :)))

من واقعا ازتون عذر میخوام که از اینجا برای خالی کردن ناراحتیام استفاده میکنم (آیکون خجالت)

ولی نمیدونین چقدر آروم میشم وقتی با شما حرف میزنم :)

دیروز رو به انفجار بودم. اما یه کم که با شما حرف زدم اونقدر حالم خوب شد که انگار بهم تیتاپ دادن!! :))))

پس با اجازه امروزو هم براتون تعریف میکنم!

.

دختره کامنت گذاشته که جالبه تا فروشتون خوب شد قیمتاتون رفت بالا!!! :/

حمیدرضا گفت براش بنویس هزینه تولیدمون زیاد شده.

که زیاد شده واقعا.

جدا از اینکه قبلا همه کارا رو حمیدرضا یه تنه میکرد و کمرش نابود میشد، و الان سه تا کارگر گرفتیم که سه تاشون با هم اندازه حمیدرضا خروجی میدن! و دستمزد باید بدیم؛ قبلا یه گازور میخریدیم 15 تومن یه سال کار میداد. الان میخریم 300 تومن یه هفته کار میده!

اما واقعا یعنی اونقدر نمیفهمن که هر کسب و کاری زمان شروع مجبوره حتی رو ضرر محصولشو ارایه بده تا شناخته بشه؟!!

دوره اینستایی که من خریدم دو میلیون، شیش ماه قبل اینکه من بخرم، 500 هزار تومن بود، شیش ماه بعد اینکه من خریدم شد 4 میلیون.

دفتر حسابای منو اگه ببینید تا قبل اسفند، تماما هزینه هامون از فروشمون بیشتر بود!

بعد اصلا از اینا بگذریم...

اخلاقی نیست که من پیجای دیگه رو معرفی کنم و بگم برید قیمتاشونو ببینید و فلان... ولی واقعا طرف خودشم نمیتونه بره قیمت بپرسه بعد بیاد سنگ بندازه؟! :/

گاهی که با حمیدرضا میشینیم قیمتای بقیه رو نگاه میکنیم، یا با پیج شخصیمون از بعضیا قیمت میگیریم، میگیم واقعا چرا ما داریم اییییین همه ارزون میفروشیم همه چی رو؟!!

یه بار یه خانمه دایرکت داد گفت من داداشم بلده از این ظرفا درست کنه ولی چون وقت نداره به تو سفارش میدم. ولی داداشم گفته تو داری گرون میدی!

بهش گفتم برو از جایی خرید کن که بهت ارزون بدن!

پنج شیش تا ظرف ازم خرید! چرا؟! چون حتی داداشش حاضر نشد با قیمتی که ما میگفتیم براش ظرف بسازه! که اگه میساخت هم به این کیفیت نبود!

.

یه سری یه استوری گذاشتم که بابا مادر ترزا هم 5 میلیون کامنت منفی داره. پس گوشتو به حرفای منفی ببند... بعد یکی از دوستانمون که خیلی آدم حسابیه گفت منم با عقاید مادر ترزا مخالفم! بعد من رفتم درمورد مادر ترزا سرچ کردم دیدم خودمم قبولش ندارم :))))

ولی کلا حقیقت همینه. که تو هیچ وقت و هیچ زمانی نمیتونی همه رو راضی نگه داری و همیشه آدمایی هستن که حرفایی بزنن که دلخورت کنن.

هر چند من به شدت زود ناراحت میشم و تا یه مدت برام جنگ اعصاب میشه و طول میکشه تا باهاش کنار بیام...


مثلا یه روز اونقدر خسته بودم که کپشنم رو اشتباهی کپی پیست کردم. قسمت قیمت کپی نشده بود. و اینکه خب یه مشتری دایرکت داد و قیمت پرسید و جوابشو دادم و خرید کرد. بعد متوجه شدم که کپشن اشتباهه. ادیتش کردم و زدم فروخته شد. یه نفر اومد کامنت زد که چون اینطوری شده پس معلومه پیجت فیکه!


یا یکی دیگه که اومده بود نوشته بود لایکات کمه پس فیکی!

خب من واقعا نمیدونم چرا فالوورا کم لایک میکنن. اکثر مشتری های ثابتم اصلا لایک نمیکنن!!! واقعا دلیلشو نمیدونم! اما اینو میدونم خیلی از همکارا لایکاشونو از گروههای حمایتی میگیرن. خب من اهلش نیستم واقعا... خوشم نمیاد هر روز چند ساعت وقتمو بذارم کسایی که هیچ حسی به کارشون ندارم رو لایک کنم که اونا هم بیان متقابلا لایک بزنن!


یا یه سری یه نفر کامنت گذاشته بود از پیجای ایرانی متنفرم همشون از هم کپی میکنن!

حالا ما بهمون میگن فلان محصولتونو میشه سفارش بدیم؟ میگیم همه کارا تک اجراست و تکرار نداریم. از خودمون نمیتونیم کپی کنیم، میگه از بقیه کپی کردی!!! اصلا کو اون پیجی که ما ازش کپی کردیم؟!!!


.

اما میدونید... شاید اینم یه جور تمرینه... من قبلا به شدت عجول بودم و برای هیچ چیزی نمیتونستم صبر کنم. اونقدر پوستم کنده شد تو این کار که الان خب میشه گفت بهتر شدم.

حالا شاید باید بیشتر روی روحیاتم کار کنم. ساده تر بگیرم... به هر حال هر چقدر تعداد مخاطبا بیشتر بشه این جور کامنتا هم بیشتر میشه. امیدوارم بتونم یه ذره راحت تر از کنار این مسایل بگذرم....

532. مثلا یه روزی بیاد که از صبح همه چی مث بچه آدم خوب پیش بره...

بیاین یه ذره باهاتون درددل کنم بلکه آتیش درونم بخوابه! :(

.

چند وقت پیش دو تا پیج مطرح نجاری یه لایو برگزار کردن و گفتن میخوان یه دوره کامل(1) رنگ چوب بسازن که شامل سالها تجربه شونه و هر کی این دوره رو بخره دیگه همه چی یاد میگیره و خلاصه از این مدل بازار گرمی ها.

وقتی کامنت لایوشونو باز کردن ازشون پرسیدم آموزش رزین هم دارن؟ و گفتن بله بله رزین هم هست...

اون روزا تو اوج خرج شروع کسب و کار بودیم و تو اوج نفروختن! میانگین فروش ماهانه مون زیر 100 هزار تومن بود!

اما میدونی... هیچ سرمایه گذاری ای بهتر از سرمایه گذاری روی خودت نیست... نمیدونم اینو کی گفته. اما به شدت بهش معتقدم.

...

دوره رو پیش خرید کردیم. چون به هر حال قیمت پیش خرید از قیمت واقعی دوره خیلی کمتر بود.

چند وقتی گذشت و سرفصل های دوره اعلام شد. رزین جزو سرفصلها نبود!

به یکی از پیجا دایرکت دادم و گفتم من به امید اینکه رزین هم توی مباحث دوره ست، این دوره رو خریدم.

وویس داد ... که ما میخواستیم تو این دوره یه اشاره ای! به رزین بکنیم. اما حالا تصمیم بر این شد که یه دوره کامل(2) رزین بسازیم. این دوره مجزا به فروش میره اما برای کسایی که دوره قبلی رو خریدن رایگانه.

.

خلاصه گذشت و دوره اولیشون آماده شد و به هیچ درد ما هم نخورد و همینطوری هر از چندی یه دایرکت میدادم که رزین آماده نشد و جواب میومد هنوز نه...

.

تا اینکه دیروز متوجه شدم دوره رزین هم آماده شده.

به همون پیجی که همیشه دایرکت میدادم، دایرکت دادم و گفتم فرموده بودین به کسایی که دوره قبلی رو خریدن این دوره رو رایگان میدین.

گفت اصلا همچین چیزی نیست و اینا دو تا دوره مجزا هستن!

از وویسش اسکرین رکورد گرفتم و براش فرستادم. سین کرد و جواب نداد.

تو واتساپ پیام دادم به شماره ای که زمان پیش خرید بهمون داده بودن که شماره کارت بگیریم و اینا.

گفتم شما خودت تو لایو بودی و ویدیوی اون لایو هم الان تو پیجتونه. و اینم وویس همکارتون که چنین وعده ای به من داده.

گفت ما قرار بود یه آموزش مختصر! درمورد رزین بسازیم خودمون. ولی دیگه با فلان پیج همکاری کردیم و یه آموزش کامل(3) ساختیم و الان نمیشه که این آموزش رو رایگان بدیم بهت! حالا ما فوقش میتونیم از سهم خودمون بزنیم اما سهم اون پیجه میشه 700 تومن، بریز به حساب تا لینک دانلود دوره رو بهت بدم! :/

.

( دقت کردید که تا اینجا با سه تا مفهوم کاملا متفاوت از کلمه کامل آشنا شدیم؟!!)

.

بهش گفتم سه تا مرد نشستین جلو دوربین به من گفتین آموزش رزین جزو دوره ایه که دارم میخرم. وویس همکارتونم که موجوده. من اصلا بقیه قسمتای اون دوره به دردم نمیخورد، فقط رزین رو لازم داشتم. حالا به من میگین چون دوره مون گرون تر شده دیگه باید دوباره پول بدی؟!

گفت انصاف داشته باش! انتظار داری این دوره رو به عنوان آپدیت دوره قبلی بهت بدم؟! این فلانه و چنانه و گرونه و...

گفتم انصاف؟!! سه تا مرد نشستین یه حرفی زدین میخوام ببینم وجودشو دارین رو حرفتون بمونین یا نه؟! من دوره ای خریدم که قرار بوده حاوی آموزش رزین باشه. دیگه شرط و شروطی نبوده که این آموزش گرون باشه یا ارزون! من اصلا بقیه مباحث دوره تون به دردم نمیخوره. مردی، حرف زدی پاش وایسا!

لینک دانلود رو فرستاد اما گفت درست نیست آدم برا به دست آوردن چیزی که میخواد این کارا رو بکنه و خوبه یه کمی اخلاق داشته باشی!!!!

میگفت تو گفتی چون دوره رنگ به کارت نیومده پس حالا باید بهت دوره رزین بدیم! و به من چه ربطی داره که از اون دوره استفاده نکردی! :/

بهش گفتم ویدیوی لایوتون موجوده! وویس همکارتون موجوده! اگه تو یه کدوم از اینا گفتین که به فلان شرط دوره رزینو میدیم برام اسکیرین بگیرین بفرستین من کل مبلغ دوره رو میریزم!

گفت من وقتم با ارزش تر از اینه که بخوام صرف متقاعد کردن تو بکنم! :/

.

.

.

من یه زنم...

اما سرم بره حرفم نمیره.

اما سرم بره، نمیذارم حقمو بخورن!

اما اگه بمیرمم چیزی که حقم نباشه رو نمیخوام.

.

یه جا اون وسط مسطا بهش گفتم تو به من قول آموزش رزین دادی.

حالا منظورت این دورهه نبوده. اوکی میگفتی یه آموزش دیگه برات میسازیم بعدا.

هر چند تا همین الانم حدود یه سال از روزی که پول دادیم و واقعا به این آموزشه احساس نیاز میکردیم میگذره!

شاید الان دیگه از این آموزشه استفاده ای هم نکنیم.

اما باید میگرفتمش... چون حقم بود. چون بابتش پول داده بودم.

.

یه جمله ای هست که میگه فروشنده ها قول میفروشن.

من بابت اون قول پول داده بودم و منتظر عملی شدنش بودم.

آیا بی انصافی کردم؟ بی اخلاقی کردم؟ طمع کردم؟ یا فرصت طلب بودم؟؟؟؟

.

دیشب به زور دو سه ساعت خوابیدم.

و توی خوابمم مدام داشتم با این آقا بحث میکردم.

.

بهش گفتم اگه نمیتونین پای حرفتون وایسین سکوت کنین. نه اینکه به کسی که حقشو میخواد توهین کنین...

گفتم اون روزی که برای گرفتن پول ما قول دادی آموزش رزین هم جزو مباحث آموزشیت باشه فکر عملی کردن قولت نبودی چرا؟

.

خیلی حرفای دیگه باید بهش میزدم...

اما هر چی بیشتر میگفتم بیشتر به شعورم توهین میشد.

خیلی ناراحتم. خیلی زیاد.



531. چقدررررر دنیا کوچیکه!!

چهار سال پیش بود حدودا

تازه معرق یاد گرفته بودم و افتاده بودم به جون اینستا و هر چی پیج معرق بود فالو میکردم.

یه پیجی بود اون روزا خیلی چشممو گرفته بود.

یه دختره بود که رو باکس های چوبی، طرح خط نوشته در میاورد که به عنوان جاکلیدی و طاقچه و اینا استفاده میشد.

چقدر من عاشق کارش بودم.

شاید بعضیاتون دیده باشین که تو اینستا جاکلیدیمو نشون دادم، یه کپی خیلی خیلی آماتور از همون پیجه بود.

...

امروز، یهو یه عکس آشنا دیدم بین فالوورهای جدید...

دمش گرم، با اینکه عکس پروفایلش واقعا داغونه ولی سه چهار ساله عوضش نکرده! :)))))

بدو بدو رفتم بهش دایرکت دادم و براش تعریف کردم که یه زمانی چقدر عاشق کارش بودم.

گفت منم امروز محو پیج شما بودم و خوشحال بودم که پیجتونو پیدا کردم!

چقدر دنیا کوچیکه واقعا!

چقدر آینده میتونه غیر قابل پیش بینی باشه...

حس عجیبی بود.

...

...

یه داستان دیگه هم هست مال اون اوایل که تازه پیج اینستا زده بودیم.

این یکی خیلی شرم آوره :))))))))

ولی تعریف میکنم براتون!

آقا اون اولا خب من اصلا اصلا هیچی از اینستا نمیدونستم.

یکی از دوستام یه پستی از یه پیجی برام فرستاد و گفت اینو برام میسازی؟

از همون جاکلیدی خونه ای ها بود...

براش ساختیم و بعد رفتم کامنتای اون پست رو خوندم و دیدم هوووووو چقدر دارن التماس میکنن که ما هم میخوایم و ادمین گفته نداریم دیگه!

طی یه حرکت کاملا غیر اخلاقی و غیر حرفه ای رفتم به همه شون دایرکت دادم و گفتم من میسازم براتون! :)))))

چقدر ساده بودم که فکر میکردم ممکنه به یه پیج نوپا اعتماد کنن! :)))))

کلی جاکلیدی ساختم که تا مدتها همه شون رو دستم موند!

البته به جز دو تاش که متر برادری کرد و ازم خرید ^___^

خلاصه حاصل حرکت اون روزم این شد که اون پیجه منو بلاک کرد! :))))

تازه پیش خودم میگفتم اووووه از دماغ فیل افتاده! خب چی میشه حالا؟! :))))

به خدا نمیدونستم این بدبخت کلی زمان گذاشته، کلی پول تبلیغ داده و کلی زحمت کشیده! (آیکون خجالت)

واقعا هیچی از فروش نمیدونستم... چه برسه به فروش مجازی...

ولی همیشه دلم میخواد برم ازش عذرخواهی کنم... نمیدونم چی بگم بهش ولی :))))


من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan