بهتون گفتم همون روزای اولی که برگشتیم ته دنیا، قرار شد دوستامون بیان کارگاه کار یاد بگیرن و کار کنن و...
خب من وقتی دیدم به جای یه کارگر معمولی،قراره رفقامون بیان کارگاه، همون رگ احمقانه «کمک کردن بدون اینکه ازم خواسته باشن» گرفت و گفتم خب اینا کارو یاد بگیرن نتونن بفروشن که فایده نداره!پس بهتره هر چی از فروش تو اینستا میدونم به زناشون یاد بدم که وقتی ما از ته دنیا رفتیم، دستشون نمونه تو پوست گردو و بتونن کارشونو ادامه بدن!
این شد که دو تا خانما رو ترغیب کردم به پیج زدن و دیدن دورههای اینستا و فروش. دل به کار نمیدادن. باز رگ من باد کرد و گفتم اینا نباید اون سختیایی که من پای پیج کشیدم رو بکشن! برای اینکه انگیزه بدم بهشون گفتم هر چی بفروشید بیست درصد مبلغش رو به عنوان پورسانت فروشنده در نظر میگیرم! خب قطعا هیچ احمقی همچین مبلغی پورسانت نمیده، و این عدد «انگیزه» نشد،«طمع» شد.
.
یکی از همین خانما با یه اینفلوئنسری آشنا شده بود. قبل اینکه پیج بزنه بارها به من گفته بود بهش بگم پیجتو تبلیغ کنه، و من گفته بودم (پیج من آماده تبلیغ نیست الان). وقتی پیج زد، خب پیج من نسبتا رنگ و رخ گرفته بود، و فروشم هم به شدت پایین بود و گفتم حالا بهش بگو تبلیغ کنه.
گفت پیج خودمو تبلیغ کنه یا پیج تو رو؟(پیج خودش کلا سه تا پست داشت!)
بهش گفتم «اگه پول و محصول نخواست بگو پیج خودتو تبلیغ کنه، ولی اگه هزینه خواست پیج منو»
به طرف گفتو طرف در ازای تبلیغش چندتا ظرف خواست. خب من قبلا خیلی واضح بهش گفته بودم که من برای پیج خودم فقط حاضرم هزینه کنم. اما اون انتظار داشت این تبلیغ رو روی پیج خودش انجام بده. و به قول خودش «قیمت ظرفا رو با پورسانتی که از فروش به دست میاره بپردازه»!
بارها براش توضیح دادم که پیج تو آماده نیست و قطعا فروش نخواهی داشت که بخواد به پورسانت برسه. و اینکه الان وضعیت ما قاراش میشه، ما به اندازه کافی هزینه داریم و من وقتی میدونم پیج تو بازدهیای از تبلیغ نمیگیره نمیخوام براش هزینه پرداخت کنم و اصلا مگه پول تبلیغ پیج یکی دیگه رو من باید بدم؟!
به خرجش نرفت! گفتم اوکی یه ماه زمان داریم تا روز تبلیغ این خانمه، تو این مدت ایرادات پیجتو رفع کن و برسونش به حد تبلیغ، بعد تبلیغ خودتو بده. دید حوصلش نمیشه یا هر چی، راضی شد که پیج من تبلیغ بشه. حالا بعد چند ماه از اون ماجرا، شنیدم رفته پشت سرم حرف زده و ناراحت بوده از اون ماجرا! حالا جالب اینجاست که ما نه تنها از اون تبلیغ فروش نداشتیم، بلکه حتی یه دایرکت هم نداشتیم که قیمت بپرسن! تازه پیج من که گرچه الان میگم اون موقع داغون بود، ولی خب خیلی جلوتر از پیج این دختره بود!
اون یکی خانمه هم پیج زد. بعد یکی دو هفته از پیج زدنش من برای اینکه بتونم یه ذره فروش داشته باشم تخفیف زدم و چندتا محصول فروخته شد بعد مدتها. بعد این خانمه کلی زورش گرفته بود و گفته بود خب ما هم تخفیف بزنیم میتونیم بفروشیم!
.
همه اینا در حالیه که من روز اول اول کاملا براشون مشخص کردم که یه پیج تا به درآمد برسه ماهها طول میکشه و هر روز دونه دونه نواقص پیجاشونو گوشزد میکردم و اونا هیچ وقت اون مشکلات پیجشونو حل نمیکردن!
بهشون گفته بودم که دلیل پیج زدنشون اینه که وقتی من از اینجا رفتم بتونن روی پای خودشون بایستن و کارشونو ادامه بدن.
بهشون گفته بودم حتی اگه هم نخواستن ظرف بفروشن، اگه تکنیکای اینستا رو یاد بگیرن بعدا میتونن برای هر کاری استفاده کنن...
اما خب...
نرود میخ آهنین در سنگ.
.
میدونید، بینهایت منتظر روزیام که از اینجا برم! دیگه نه هوای همیشه بهاریش، نه دریا و ساحل بینظیرش و نه حتی خونه دوستداشتنیم نمیتونن دل منو اینجا گیر بندازن. میخوام برم جایی که دیگه هیچ آدمی نباشه که اینقدر نبینه نیت منو! مث کارگاه بوشهر که همیشه در کارگاهو میبستیم و کار میکردیم، در کارگاه و خونه و دلم رو ببندم روی همه آدما!
.
.
این روزا اختلافات آبجی کوچیکه با مامان اینا هم خیلی روح و روانمو به هم میریزه. گرچه مامانم میگه اقتضای سنشه و نگران نیست. اما من نگرانم و حالم خراب میشه از حرفایی که میشنوم:(
.
قشنک دم عیدی یه عالمه نق و نوق ریختم به جونتون! ببخشید رفقا:*
- پنجشنبه ۲۸ اسفند ۹۹ , ۱۷:۳۸