در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

۳۲۶. خونه عشقه ^__^

پری‌روز تو بازار بودیم، رسیدیم به این برچسبا هست یه مدته مد شده، از اینا که مثلا برجسته‌س یه تیکه‌ش، چند سری میبرن با ابر میچسبونن رو طرح اصلی، جو از اونجا تند تند رد شد گفت از اینا خیلی بدم میاد! بعد دیروز که خونه رو تحویل گرفتیم، صاحب‌خونه قبلی تو پذیرایی از اینا چسبونده بود!!!!! بعد کج هم چسبونده بود!!!!

تو حرکت اول برچسبا رو کندیم! رنگ دیوار فنا شد! دیگه رفتیم رنگ خریدیم. اون دو تا دیواری رو که به خاطر برچسب خراب شده بودن آبی کردیم ^__^

فردا و پس‌فردا رو هم به تعمیر و شست‌و‌شو بگذرونیم بعدش یواش یواش اسباب ببریم بچینیم.

خیلی ذوق دارم براش. فقط امیدوارم وضعیت آبش یه کم بهتر بشه! آب رنگ چاییه!! :/

۳۲۵. در همیجات!

۱. خونه‌دار شدیم (ذووووق!!)

البته هنوز نه کاملا!! فقط میدونیم یه خونه‌ای بهمون دادن.

وقتی خونه رو دادن خییییلی ذوق کردم.

ولی دیروز وقتی بیرونشو دیدم یه کم تو ذوقم خورد! :/

ولی بعدش دوباره ذوق کردم ^__^

البته تو اون برهه که تو ذوقم خورد جو از دستم ناراحت شد!!

گفت اگه خیلی ناراحتی بریم شهرک هوایی خونه بگیریم!!

انصافا خونه‌های شهرک هوایی دیگه خیلی داغونه!! بهش میگن غزه! :)))

گفتم بابا، احساسات جزو اولین حقوق انسانیه! خب بیرونش زشت بود!

ولی اعتراف میکنم که حتی به خونه‌های هوایی هم راضی بودم!

شما نمیدونید اوضاع اینجا چجوریه!!

نهایت امکانات خونه‌های اینجا برق‌شه!

بعد همین خونه‌ها رو ماهی نهصد تومن اجاره میدن!!

و تاااازه، اگه همین خونه‌ها گیرت بیاد!

که اونقد که تقاضا هست، خونه نیست!!!!

در نتیجه.... واقعا خدا رو شکر :)



۲. همیشه برام سوال بود که چرا خانما بعد ازدواجشون چاق میشن؟!!

به نظرم دلیل کارشناسانه‌ش اینه که "خب چون همش همون غذاهایی که خودشون دوس دارن رو میپزن!" ^__^


۳. دارم به جو معرق یاد میدم.

بهش میگم بریدن خط راست سخت‌ترین بخششه.

میگه کلا راست رفتن تو همه چی سخته! واسه همین ما همش وسوسه میشیم چپ بریم :/

۳۲۴. خبر آمد خبری در راه است

الان جو زنگ زد و گفت امتیازش واسه خونه گرفتن خوب شده.

چند روز دیگه کمیسیون خونه‌س... دعا کنید برامون 🙏🙏🙏


۳۲۳. حالا کوردیه یا شیرازی؟!! :/

جو یه رفیق خیلی شفیق داره که کورد هستن.

این سری که داشتیم از شیراز برمیگشتیم، سر راه رفتیم بندر، خونه این دوستش.

خیییلی باحال و خودمونی بودن!!

یعنی من بعد شام داشتم ظرف میشستم، آقاهه بدو بدو استکانا رو هم آورد که جا نمونه!! ^__^

یا به خانمش گفتم بهم آب بده، تو یه لیوان دسته دار آب ریخت آورد! بعد گفت دیگه خودمونی هستیم بشقاب نیاوردم!! :))

خلاصه که خیلی دوست داشتنی بودن این دو تا :)

یه جا خانمش داشت در مورد تعصب باباش نسبت به لباس کوردی میگفت. گفت بابام روز عروسی‌مونم میخواست با ...  بیاد!! (یادم رفته کلمه‌هه چی بود!!)

گفتیم چی؟!!

گفت شلوار شیرازی!!

جو گفت چی؟!! O_o

گفتم شلوار کوردی منظورشه!!


اونا کورد بودن بهش میگفتن شلوار شیرازی! بعد ما میگفتیم شلوار کوردی!



+به نظرم خیلی بی‌نمک تعریف کردم :/

۳۲۲. هر چند، بی جا هم نمیگن که هیچ ارزونی بی علت نیست!

سرویس خوابمو از شیراز گرفته بودیم. سرویس خوابای اینجا رو دوس نداشتیم چون.

این سری که رفته بودیم شیراز، وسط اون همه بل بشو و سر شلوغی، دنبال یه راهی هم بودیم که سرویس خوابو بیاریم اینجا.

دو تا راه گذاشتن جلو پامون.

یکی کرایه یه وانت، که با انصاف‌ترینشون میگفت ۸۰۰ تومن.

یکی هم باربری، که میگفتن ۳۰۰ میشه حدودا.

نگران بودیم سرویس خوابمون تو باربری خراب بشه. که یه آقایی که ازش میز تلویزیون گرفته بودیم کلی راهنمایی‌مون کرد که فلان کنید و چنان کنید که سالم برسه به دستتون.

خلاصه وسایلو سپردیم به باربری و اومدیم خونه.

امروز بارمون رسید.

هزینه بار از شیراز تا زاهدان شده بود دویست و خورده‌ای، و از زاهدان تا اینجا بیش از سیصد تومن.

با هزینه کرایه وانت از خونه تا باربری شیراز و از باربری تا خونه اینجا، حدود هفتصد تومن پیاده شدیم :/

تازه چرم تاج تخت هم پاره شده :(

شاید اگه آدم قبل بودم، الان کلی حرص میخوردم که چرا قبل اینکه حتی جهیزیه‌مو تو خونه‌م بچینم اینطوری شد. ولی در واقع بیشتر حرص میخورم که چرا اینقدر پول دادیم!! :دی

( جو میگفت همیشه برام سوال بود که چرا مینویسی دو نقطه دی، چرا نمینویسی دو نقطه آبان؟!! :)))) )

این چند ماه آدمایی رو دیدم که روحشون خیلی بزرگتر از خونه زندگیشون بود. و آدمایی که مرامشون گیر چهارتا کاسه بشقاب بود!! دیدم چقد گروه اولو بیشتر دوس دارم. دلم میخواد یاد بگیرم دلم گیر چهارتا وسیله نباشه...


۳۲۱. دری وری

امروز تولد آبجی کوچیکه‌س. ولی دیگه آبجی کوچیه کوچیک نیست!! این سری که رفته بودیم شیراز یه پا خانوم شده بود برا خودش. رفته از این مانتو بلندا خریده! چه زود گذشت...


ته‌چین درست کردم برای اولین بار. مامان خانوم ته‌چین دوس نداشت، نمیپخت هیچ وقت. ندیدم تا حالا ته‌چین درست کردنو. میترسم زیادی شفته شده باشه!


خیلی کار سرم ریخته. خیییلی کار. وسط این همه به هم ریختگی و خستگی راه، سوالی که همش ذهنمو مشغول کرده اینه:

خدا جون انصافا چرا واسه زنا سیبیل آفریدی؟!! :// 


جو پست قبلی رو خونده و میگه ول کن این سیاستو!! میگم خب تو که همش میگی حرفای حال بد کن نزنیم... تو وبلاگمم که میگی ننویسم... غم‌باد میشه‌ها!!


مغزم قر و قاطی و آشفته‌س...

اندیشه کشتنی نیست!

گرونی... سکوت...

تهدید... سکوت...

گرونی... سکوت... سکوت... سکوت...

ترامپ: بیاین مذاکره کنیم... "مذاکره با آمریکا ممنوع است"!! :///

ما هیچ... ما نگاه!


۳۱۹.

چند روزیه جو مرخصی گرفته و اومدیم شیراز.

خیلی کارا داشتیم که باید انجام میدادیم، به یه مقادیریش رسیدیم و به یه مقادیریش هم نه... اما در کل سرمون خیلی شلوغ بود. اونقد که چند دقیقه وقت خالی هم که پیدا میکردیم یه گوشه خوابمون میبرد!!

اینا باعث شده یه کم دور بشیم از هم! کمتر وقت بگذرونیم با هم... کمتر حرف بزنیم با هم...

اینا باعث شده دلتنگ بشم برای "ته دنیا" و خلوتای دو نفره‌مون!!

اینجا، وسط جمع، خیلی بیشتر احساس تنهایی میکنم ...

رمز رو فقط به خانمایی که میشناسم میدم! (همینجا کامنت خصوصی بذارید تا رمزو بفرستم براتون)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۳۱۷.

این روزا تو مغزم بلواست!
از یه طرف به شدت احساس شادی میکنم... و از طرف دیگه نگرانم.
اصلا نمیدونم چمه!!

به نظرم لازمه همین روزا یه پست رمزدار بنویسم!!!

۳۱۶. اونقدر حرف تو دلم قلمبه شده که...

که به خاطر زیادی بیش از حد آزادی بیان، ترجیح میدم نگم اصلا!! :/
ولی اونی که شما بهش گفتی شیر...
هیچی ... ولش کن اصلا :/
من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan