اصن عاشق همه دوستامم من :)
مهرناز جونم واسم شعر گفته :)
سودای گندم
خاطرات تو کم است، اما کوتاه نیست
جز خاطر تو هیچکس این دیوانه را یار نیست
رفتی اما از او رسم وفاداری بیاموز
که ماند و حتی در خواب هم دست بردار نیست
امشب هم امد به خواب و بوسه بر زخم زد
می دانم این اولین بار است، اما آخرین بار نیست
در خواب، خیالت را به آغوش می فشارم
عشق بازی می کنم، مرا باکِ مردم نیست
باکم از بیداری و کابوس هایش است
آنجا که همه چیز هست و گندم نیست
رسوای ییداری شدم، من عاشقم، عاشق
در سرم چیزی به جز سودای گندم نیست...
مهرناز.ج
- شنبه ۱۴ آذر ۹۴ , ۱۵:۵۲