تازه فارغ التحصیل شده بودم. تو خونه همش بحث عوض کردن یا بازسازی خونمون بود.
یه روز توی تلویزیون داشت یکی از اون خونه خفنا نشون میداد.
آبجی کوچیکه: آجی برامون خونه این شکلی درست میکنی؟!!!!
مامان خانوم: این خیلی پول میخواد.
آبجی کوچیکه: آجی مهربونه! ازمون پول نمیگیره!!!!
بعدشم عین گربه شرک زل زد بهم!!!!!!
و من تمام مدت این شکلی بودم :|
+ این خاطره مربوط به سال 92 ، یعنی 6 سالگی آبجی کوچیکه ست.
- دوشنبه ۲۸ دی ۹۴ , ۱۴:۰۵