میدانید ... وبلاگها مثل نیمکت هستند!!
هر بلاگر نیمکت مخصوص خودش را میسازد... یکی چوبی، یکی آهنی، یکی هم از آن مدل نیمکت مدرسه ای ها!!
بعد آن را برمیدارد و میبرد هر کجا که بیشتر دوستش دارد میگذارد... یکی زیر سایه درخت بید مجنون، یکی گوشه دنج کافه نادری، یکی ردیف آخر کلاس درس و یکی هم زیر پنجره باز اتاقش.
بعد روی آن مینشیند، پایش را روی پایش می اندازد و پیپ به دست میگیرد!
همانجا منتظر میماند... منتظر رهگذرانی که خیلی اتفاقی از آن حوالی میگذرند.
دعوتشان میکند به یک فنجان چای گرم.
آنگاه مینشینند روی همان نیمکت دست ساز و با هم گرم گفت و گو میشوند.
گاه میخندند و گاه میگریند...
وقتی حسابی دلهایشان با هم آشنا شد، دست میدهند و از هم خداحافظی میکنند، با این امید که فردایی هم هست.
روزها میگذرد و کم کم نیمکت ساده روز اول پر از نقش و نگار میشود، پر از یادگاری، پر از بوی نفس دوستان، پر از خاطره های خوب و بد...
اکنون دیگر فقط خود بلاگر نیست که عاشق نیمکتش است ... تمام دوستان و آشنایانش هم، نفس هایشان را در درزهای نیمکت جا گذاشته اند.
نیمکت ها میشوند برگی از دفترهای خاطرات...
اکنون بلاگر قصه ما چطور انتظار دارد که وقتی تبر به دست گرفته تا نیمکتش را بشکند، وقتی کبریت به دست گرفته تا درخت بیدش را به آتش بکشد، دوستان و یارانش سکوت کنند؟؟!!!
مثل وقتی که خانه بچگی هایت توی طرح افتاده باشد... شاید مسیری هموار شود اما... به قیمت تمام خاطره ها؟؟؟؟؟
- شنبه ۲۲ آبان ۹۵ , ۱۰:۲۲