یه دفترچه خاطرات کوچولو بود که گهگاهی اون اولا خاطرات آبجی کوچیکه رو مینوشتم توش...
ولی خب دو سال اول که درگیر مدرسه و کنکور بودم و بعدشم دیگه دانشگاه شهر دیگه و...
خاطرهها دیر به دیر نوشته شدن و از یه جایی کلا قطع شده...
دیروز میگفت بیا بازم خاطراتمو بنویس.
گفتم خب خودت بنویس... خاطرات تو هستن... من چی بنویسم آخه؟!!
میگه تو که یه جایی خاطرات منو مینویسی، همونا رو واسه منم بنویس!!!!!
:/
از کجا فهمیده؟!!!!!!
- شنبه ۲۵ دی ۹۵ , ۱۵:۰۹