1.دیروز آقای پدر رفت آبجی کوچیکه رو از مدرسه بیاره...
خیلی طول کشید...
وقتی برگشتن از آبجی کوچیکه پرسیدیم کجا بودین؟!!
گفت رفتم ماشین روندم!!!!! (چشاش یه برقی میزد که بیا و ببین!!)
آقای پدر گفت اول حسابی ترمز گرفتنو یادش داده، بعد گفته حالا گاز بده.
آبجی خیلی محکم گازو فشار داده و یه دفعه ماشین با سرعت زیاد رفته جلو!!
آقای پدر سریع ترمز دستی کشیده و آبجی هم زودی ترمز کرده!
بعد دیگه دستش اومده که چقدر گازو فشار بده و یه مسیری رو رونده...
احتمالا با همون برقی که موقع خونه اومدن تو چشاش بود!
+ بهش گفتم حالا میخوای جمعه هم بری رانندگی؟
گفت نه!
گفتم چرا؟! مگه باحال نبود؟
گفت چرا... ولی جمعه من میخوام بخوابم!
گفتم خب فک کن شیفت صبحی میخوای بری مدرسه!
گفت نمیتونم فک کنم! معلومه جمعه س!!! :)
2. به بهانه اومدن داییم اینا و عروس تازه شون فیلمای قدیمیمونو گذاشته بودیم...
تو سن 14 - 15 سالگی با یه سوییشرت رفته بودم برف بازی!!! بدون حتی دستکش!!!
حالا با همون سوییشرت تو خونه مون نشستم پست مینویسم!!!!در حالی که همه یه تک پوش آستین کوتاه پوشیدن و بدنشون گرمه... اما من شدم عین یه تیکه یخ! اکثر اوقات دمای بدنم فوق العاده پایینه!!!!!
نمیدونم ... شاید یه جور مریضیه... فک میکردم همیشه سرمایی بودم، ولی با دیدن اون فیلمه به نظرم باید یه فکری بکنم!!!!
3. یه اتفاقایی هست که هر چی عقب تر میوفته خوشحالتر میشی... اما بعد
میگی که اگه همون موقع اتفاق افتاده بود الان تموم شده بود رفته بود!!
اصن خوب نیست که استرس و حال بد روحیم چند سالیه نمود جسمی پیدا کرده!!!! این وضعیت قاطی پاتی ای که یکی میگه سرما خوردگیه یکی میگه مسموم شدی، خودم میدونم از کجا داره آب میخوره!!!!
- يكشنبه ۱ اسفند ۹۵ , ۱۰:۳۱