مقدمه:
مستر جو اینا جلسه اول که اومدن خواستگاری تا یه هفته خبری
ازشون نشد! خب ما فک کردیم نظرشون منفی بوده که زنگ نزدن دیگه. که یهو بعد
یه هفته تماس گرفتن و...
مستر جو میگفت دو دل بودم!! :/
خلاصه بعد جلسه دوم که تماس گرفتن جواب بگیرن ما گفتیم اووول باید بریم تحقیق!!!
مستر جو که یکی دو روز بعد از خواستگاری برگشت به شهر محل کارش.
تحقیقات محل کار مستر جو رو عموی شماره ۲ انجام داد. چون اکثر همکارای مستر جو رو میشناخت و اینا.
موند تحقیقات محل زندگی خانوادهشون.
که خب ماه رمضون شد همون موقع!!! (یعنی من کشته مرده زمانبندی اتفاقات زندگیمم!!)
و
چون خانواده مستر جو اینا هم شیراز نبودن و خود جو هم قرار بود بره یه
ماموریت طولانی، ما بنا رو بر این گذاشتیم که خووووووب وقت هست حالا
حالاها!!! ^__^
از اونجایی که مستر جو تو طول ماموریتش آنتن نداشت و
فقط میتونست چند روزی یه بار با تلفن ماهوارهای زنگ بزنه و فقط سه دقیقه
هم امکان صحبت داشت، اجازه خواستن که تو مدت باقی مونده ما با هم در ارتباط
باشیم.
تو این مدت جو بارها خواست نظر منو در مورد خودش بدونه... منم میگفتم تا قبل تحقیقات اصلا و ابدا!!
بعد ماه رمضونم یه سری مشکلاتی پیش اومد و سفر تحقیقاتی ما رو چند روزی عقب انداخت!
توی
این مدت مستر جو همیشه میگفت من یه عالمه علامت سوال بالا سرمه! یه حدودی
از نظرتو بگو یه کمش حل بشه لااقل! ولی خب من که نمیگفتم!! ^__^
خلاصه بالاخره رفتیم و برگشتیم و اوضاع خوب بود...
پست امروز:
مستر جو زنگ زده میگه تو بالاخره نمیخوای علامت سوالای بالای سر منو برداری؟!!
گفتم مگه شما هنوز علامت سوال دارین؟!!
گفت به هر حال هنوز جواب اصلی رو ندادی بهم!
گفتم جواب اصلی رو که پشت تلفن نمیدن!!
گفت یه هفته دیر زنگ زدم، به خاطرش دو ماهه منو رو هوا نگهداشتی!
گفتم من یه همچین انتقامجویی هستم!! ^__^
- سه شنبه ۳ مرداد ۹۶ , ۱۶:۲۵