جو گفت دوستم گفته عقد کنین جدایی واسه تون خیلی سخت تر میشه!
پیش خودم گفتم چه فرقی داره؟!!
ما که همون موقع هم محرم بودیم...
من که همون موقع هم خیلی دوسش داشتم...
فک میکردم اون موقع تو اوج دلتنگیم!
البته کلا من تو همه مراحل فک میکردم تو سخت ترین بخش زندگیمم!!
قصه زندگی من و جو از اولش با سختی شروع شد!
جو میگفت من عادت دارم به سختیا... ولی من عادت نداشتم!
این روزا خیلی بی تابم... خیلی دلتنگم...
دلتنگ تر از روزای نامزدی که دلم تنگ شده بود واسه گرمای دستاش...
دلتنگتر از روزای ماموریتش که دلم تنگ شده بود واسه خماری صداش...
دلم تنگه
دلم تنگه و هیشکی درکم نمیکنه! اینه که عذابم میده...
اینکه میگن ما که اینجوری نبودیم تو چرا اینجوری ای!!!! خب من اینجوریم حالا چیکار کنم؟؟
اینکه میگن ما هم عقد شدیم از این کارا نمیکردیم! خب آدما با هم فرق دارن! ندارن؟؟؟
دلم میگیره از درک نشدنا
دلم میگیره از این ...
همون بهتر سکوت کنم و از حس و حال این روزام با کسی حرف نزنم...
به هر حال که میگذره... هر چند دیر...
+ میشه یه دعای کوچولو برامون بکنید. که اسممون در بیاد واسه خونه سازمانی؟؟
- سه شنبه ۱۶ آبان ۹۶ , ۱۲:۰۲