بعد جلسه دوم خواستگاری، یه ماموریت دریا برای مستر جو پیش اومد.
دو ماه از اون ماموریت گذشته بود که اون ماجرا اتفاق افتاد...
ماجرای یه هفته بی خبری من از جو...
با اینکه میدونستم نمیتونه به من زنگ بزنه.
با اینکه بهم گفته بود ممکنه آنتن نداشته باشه...
اما قلبم تو دهنم بود.
پر از استرس و دلهره بودم.
با اینکه هنوز نسبتی نداشتیم...
با اینکه هیچ خاطره مشترکی با هم نداشتیم...
با اینکه همش دو هفته با هم چت کرده بودیم، یه ماه و نیم بعدش، یه روز در میون نهایتا سه دقیقه صحبت کرده بودیم...
اما اون یه هفته واقعا بهم سخت گذشت.
امروز همسر یکی از مهندسای اون کشتی نفتکش رو تو یه برنامه تلویزیونی دعوت کرده بودن.
یه هفتهس میدونه کشتیای که شوهرش توش بوده آتیش گرفته....
یه هفتهس نمیدونه شوهرش زندهس یا مرده...
شوهری که ۱۴ سال باهاش زندگی کرده...
قلبم فشرده شده :(
دو ماه از اون ماموریت گذشته بود که اون ماجرا اتفاق افتاد...
ماجرای یه هفته بی خبری من از جو...
با اینکه میدونستم نمیتونه به من زنگ بزنه.
با اینکه بهم گفته بود ممکنه آنتن نداشته باشه...
اما قلبم تو دهنم بود.
پر از استرس و دلهره بودم.
با اینکه هنوز نسبتی نداشتیم...
با اینکه هیچ خاطره مشترکی با هم نداشتیم...
با اینکه همش دو هفته با هم چت کرده بودیم، یه ماه و نیم بعدش، یه روز در میون نهایتا سه دقیقه صحبت کرده بودیم...
اما اون یه هفته واقعا بهم سخت گذشت.
امروز همسر یکی از مهندسای اون کشتی نفتکش رو تو یه برنامه تلویزیونی دعوت کرده بودن.
یه هفتهس میدونه کشتیای که شوهرش توش بوده آتیش گرفته....
یه هفتهس نمیدونه شوهرش زندهس یا مرده...
شوهری که ۱۴ سال باهاش زندگی کرده...
قلبم فشرده شده :(
- شنبه ۲۳ دی ۹۶ , ۱۰:۲۷