اوایل ازدواجمون بود... همون روزا که هنوز خونه نداشتیم و دل تو دلمون نبود که تو کمیسیون بعدی هیچ خونهای سهم ما میشه یا نه...
یه روز بحث غذای سالم و داستان همیشگی وضعیت ناجور کارخونههای مواد غذایی پیش اومد. حرف از سالم نبودن رب شد و جو که انتظار داشت خودمون رب گوجه درست کنیم! خیلی بهم برخورد!! اونقدر که به بهانه بردن ظرفا تو آشپزخونه برای چند ثانیه هم که شده اون فضا رو ترک کردم! یه چیزی درونم میگفت: "وا دیگه چی؟!! یعنی چی که انتظار داره من رب بپزم؟! :/"
اون روزا هیچ بحثی رو کش نمیدادیم. زودی یکی کوتاه میومد! اون روزم من خیلی زود برگشتم پیش جناب همسر. جو هم که فک کرده بود حالا من میخوام قهر کنم از برگشتنم خوشحال شد و سر و ته قضیه رو هم آورد و پرونده رب گوجه رو بستیم!!
حالا چهار پنج ماه از اون روز میگذره. من اینجام... تو خونهای که بالاخره دادن بهمون. در حالیکه هر روز از رب گوجه خونگیمون تو غذاها میریزم! صبونه مربای خونگی میخورم. خیارشورای خونگیم تو اتاق کار به ردیف چیده شدن... دیروزم دیدم سس کچاپمون تموم شده، در نتیجه ناهار دیروز با سس کچاپ خونگی خورده شد!! و حتی مرزهای خودکفایی رو درنوردیدم (:دی) و امروز طرز ساخت اره مویی برقی رو سرچ کردم!! :)))
و واقعا هیچ کدومش اونقدری که فک میکردم سخت نبود! ^__^
البته این وسط جو هم گاهی مرزهای پررویی رو درمینورده(!!) و حرف از نون پختن میزنه!! که انصافا اینو دیگه زیر بار نمیرم! دیگه چی؟!! چهار روز دیگه واسه گوشت و شیر سالم واسه آقا، باس برم گوسفند بچرونم لابد! :/ :))
+ چند وقتی بود افکارم خیلی آزارم میدادن. جو پیشنهاد داد یه لیست از فکرای خوب بنویسم و بذارم جلو چشمم، که هر وقت فکر بد خواست بیاد سراغم برم اون لیستو بخونم و خوشحال بشم. روی من تاثیر داشت این کار. شما هم امتحان کنید :)
- يكشنبه ۱۱ آذر ۹۷ , ۱۳:۰۹