دختر دایی جان یه خواستگار عجیب و غریب داره. کلا قصه این خواستگاره طولانیه... میگذرم ازش. ولی ورداشته یه سگ کادو داده به دختر داییم :/ نگم براتون که من چقدر از هر جونوری میترسم!!! :/
رفتیم خونهشون. مبلا رو جمع کرده بودن (احتمالا واسه خونهتکونی) . نشسته بودیم که یهو سگه دوید تو پذیرایی!! عین برهای که گرگ بهش حمله کرده باشه وحشت کردم :/ هیچ جایی واسه فرار نبود! پریدم پشت جو قایم بشم دیدم ممکنه بیاد سمت پاهام!! نمیدونم چرا... ولی سعی کردم از جو برم بالا!! :/ کمرشو داغون کردم فک کنم :// بعدم که سگه رفت و خواستم برگردم به حالت عادی، زانوم خورد تو سرش :'(((
موقع برگشتن فحش دادم به خواستگارش :(
رفتیم خونهشون. مبلا رو جمع کرده بودن (احتمالا واسه خونهتکونی) . نشسته بودیم که یهو سگه دوید تو پذیرایی!! عین برهای که گرگ بهش حمله کرده باشه وحشت کردم :/ هیچ جایی واسه فرار نبود! پریدم پشت جو قایم بشم دیدم ممکنه بیاد سمت پاهام!! نمیدونم چرا... ولی سعی کردم از جو برم بالا!! :/ کمرشو داغون کردم فک کنم :// بعدم که سگه رفت و خواستم برگردم به حالت عادی، زانوم خورد تو سرش :'(((
موقع برگشتن فحش دادم به خواستگارش :(
- سه شنبه ۲۸ اسفند ۹۷ , ۱۱:۳۴