وقتی تصمیم گرفتیم کارو گسترش بدیم نمیتونستیم انتظار داشته باشیم که همچنان با اره مویی چوبا رو ببریم. و اره برقی رو هم نمیشد تو آپارتمان روشن کرد! اینطوری شد که شروع کردیم دنبال جاهایی گشتیم که بتونیم توش اره برقی روشن کنیم!
یکی از دوستای همسر گفت فلان ساختمونی که قبلا عکاسی بود الان مدتهاست تعطیله. کلی خوشحال شدم و گفتم چقدرم خووووب. چون اون ساختمون خیییلی به خونمون نزدیک بود. اما وقتی با مسئول مربوطه صحبت کردیم گفت یکی که خونه نداشته اومده وسایلاشو گذاشته اونجا، و تا وقتی خونه بهش بدن وسایلاش همونجا میمونه. و اوشون امتیازش خیلی پایینه. و حالا حالاها بهش خونه نمیدن!
به سرعت رفتیم سراغ گزینه بعدی. میوه فروشیای که نزدیک خونهمون بود و با افتتاح هایپر مارکت، تعطیل شده بود. هایپر مارکت برای خیلی از مغازه دارا اتفاق بدی بود! و ما مطمئن بودیم که میوهفروشی و سوپر مارکت دیگه تو شهرک به صرفه نیست. بنابراین اون مغازه دیگه خواهان نداره. پس میتونه مال ما باشه ^__^. اما وقتی پیگیری کردیم گفتن میخوان جاش فستفود بزنن! :/ حالا مغازه ساندویچفروشی شهرک ان ساله که تعطیلهها! میخوان اینو فستفودی کنن! :/
یه مغازه شیشهبری تو پایگاه هوایی بود که تو مزایده اول کسی نگرفته بودش. خوشحال و خندان رفتیم پیش مسئولش. ولی بهمون گفت که اون مغازه رو نمیشه تغییر کاربری داد :( اما یه کارگاه نجاری توی همون پایگاه هوایی بود که اونو هم تو مزایده اول کسی نگرفته بود. یه ذره جاش پرت بود. ولی چیز خوبی بود. نفر قبلی هنوز وسایلشو توی مغازههه گذاشته بود. دستگاههای بزرگ نجاری و امدیاف. بهمون گفت هر کس بخواد مغازهای رو بگیره باید وسایل نفر قبلو هم بخره! :/ البته چرت گفت و چنین قانونی نبودا... ولی مساله این بود که به نیرو دریایی نمیدادن اونجا رو. باید حتما هوایی میبودی!
تو همون روزای دو دو تا چارتا بود که ناو آمریکایی اومد نزدیک ایران و گند زد به اوضاع! روزای خر تو خر و سختی رو گذروندیم. روزای خیلی بدی رو...
تو همون روزای سخت، یکی از همکارای همسر آدرس یه خیاطی رو داد و گفت این خانمه از شوهرش جدا شده و دیگه مغازه رو نمیخواد! ما هم تند و تیز رفتیم پیش مسئولش! و ایشون فرمودن که این خانمه تازه اجارهشو داده! دوباره با همکار همسر صحبت کردیم، همسر همکارش زنگ زد به همین خانمه و خانمه گفت تا اول مهر تو مغازه میمونم و بعدش شااااید برم. اونم نه به دلیل طلاق! (طلاقو از کجاشون آورده بودن؟! :/) به دلیل درس و دانشگاه!
دوباره برگشتیم پایگه هوایی. تو مزایده دوم هم کسی اون کارگاه نجاری رو نگرفته بود. یه دوست هوایی پیدا کردیم و گفتیم تو بیا این مغازه رو بگیر به جای ما. اونم اوکی داد. منم خوشحال و خندان برنامه این هفته رو راه اندازی کارگاه در نظر گرفتم. حالا اون دوست زنگ زده که مزایده سومی هم وجود داره و دو هفته دیگهس و تا قبل اون مزایده اینو همینجوری به کسی نمیدن :( و دوباره نقطه سر خط.
و زمانی که همینطور داره میگذره. و درایی که قبل باز شدن بسته میشن...
+ زمان برامون خیلی پر اهمیته... چون اتفاقاتی تو آینده باید بیوفته که خارج از کنترله و به شدت تو همهچی موثره...
یکی از دوستای همسر گفت فلان ساختمونی که قبلا عکاسی بود الان مدتهاست تعطیله. کلی خوشحال شدم و گفتم چقدرم خووووب. چون اون ساختمون خیییلی به خونمون نزدیک بود. اما وقتی با مسئول مربوطه صحبت کردیم گفت یکی که خونه نداشته اومده وسایلاشو گذاشته اونجا، و تا وقتی خونه بهش بدن وسایلاش همونجا میمونه. و اوشون امتیازش خیلی پایینه. و حالا حالاها بهش خونه نمیدن!
به سرعت رفتیم سراغ گزینه بعدی. میوه فروشیای که نزدیک خونهمون بود و با افتتاح هایپر مارکت، تعطیل شده بود. هایپر مارکت برای خیلی از مغازه دارا اتفاق بدی بود! و ما مطمئن بودیم که میوهفروشی و سوپر مارکت دیگه تو شهرک به صرفه نیست. بنابراین اون مغازه دیگه خواهان نداره. پس میتونه مال ما باشه ^__^. اما وقتی پیگیری کردیم گفتن میخوان جاش فستفود بزنن! :/ حالا مغازه ساندویچفروشی شهرک ان ساله که تعطیلهها! میخوان اینو فستفودی کنن! :/
یه مغازه شیشهبری تو پایگاه هوایی بود که تو مزایده اول کسی نگرفته بودش. خوشحال و خندان رفتیم پیش مسئولش. ولی بهمون گفت که اون مغازه رو نمیشه تغییر کاربری داد :( اما یه کارگاه نجاری توی همون پایگاه هوایی بود که اونو هم تو مزایده اول کسی نگرفته بود. یه ذره جاش پرت بود. ولی چیز خوبی بود. نفر قبلی هنوز وسایلشو توی مغازههه گذاشته بود. دستگاههای بزرگ نجاری و امدیاف. بهمون گفت هر کس بخواد مغازهای رو بگیره باید وسایل نفر قبلو هم بخره! :/ البته چرت گفت و چنین قانونی نبودا... ولی مساله این بود که به نیرو دریایی نمیدادن اونجا رو. باید حتما هوایی میبودی!
تو همون روزای دو دو تا چارتا بود که ناو آمریکایی اومد نزدیک ایران و گند زد به اوضاع! روزای خر تو خر و سختی رو گذروندیم. روزای خیلی بدی رو...
تو همون روزای سخت، یکی از همکارای همسر آدرس یه خیاطی رو داد و گفت این خانمه از شوهرش جدا شده و دیگه مغازه رو نمیخواد! ما هم تند و تیز رفتیم پیش مسئولش! و ایشون فرمودن که این خانمه تازه اجارهشو داده! دوباره با همکار همسر صحبت کردیم، همسر همکارش زنگ زد به همین خانمه و خانمه گفت تا اول مهر تو مغازه میمونم و بعدش شااااید برم. اونم نه به دلیل طلاق! (طلاقو از کجاشون آورده بودن؟! :/) به دلیل درس و دانشگاه!
دوباره برگشتیم پایگه هوایی. تو مزایده دوم هم کسی اون کارگاه نجاری رو نگرفته بود. یه دوست هوایی پیدا کردیم و گفتیم تو بیا این مغازه رو بگیر به جای ما. اونم اوکی داد. منم خوشحال و خندان برنامه این هفته رو راه اندازی کارگاه در نظر گرفتم. حالا اون دوست زنگ زده که مزایده سومی هم وجود داره و دو هفته دیگهس و تا قبل اون مزایده اینو همینجوری به کسی نمیدن :( و دوباره نقطه سر خط.
و زمانی که همینطور داره میگذره. و درایی که قبل باز شدن بسته میشن...
+ زمان برامون خیلی پر اهمیته... چون اتفاقاتی تو آینده باید بیوفته که خارج از کنترله و به شدت تو همهچی موثره...
- شنبه ۴ خرداد ۹۸ , ۱۰:۴۰