در ادامه پست ۴۲۹.... به نظر میاد که بالاخره کارامون داره درست میشه...
فک میکردم روزی که این انتظار تموم بشه یه پست مینویسم با عنوان "رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند!" فک میکردم کلی ذوق کنم و بالا پایین بپرم! اما خیلی ریلکس گفتم عه اوکی داد؟ خب الهی شکر! حتی وقتی همسر گفت تا وقتی توی کارگاه مستقر نشدی کارو تموم شده ندون، باز هم نه ته دلم خالی شد و نه اشک تو چشمام اومد!
این سوله متروکه رو قبلا هم دیده بودیم! تقریبا سه هفته پیش!! واقعا نمیدونم چرا اون زمان فکر کردیم که مناسب نیست و این همه وقت دور سر خودمون چرخیدیم! شاید فقط به این دلیل که من کنترل احساساتمو دست بگیرم!
رابرت کیوساکی یه چیزایی میگه در مورد هوش هیجانی... هوشی که اعتقاد داره به شدت مهمه تو کسب و کار... و کسی که زود ذوق میکنه و زود اشکش در میاد هوش هیجانیش پایینه. شاید همه این روزا رو گذروندیم تا من یه کوچولو مسلطتر بشم به خودم!
خلاصه که... هنوزم محتاجم به دعاهاتون... تا روزی که واقعا مستقر بشیم اونجا :)
- شنبه ۱۱ خرداد ۹۸ , ۰۰:۴۸