وقتی از دور به هدفت نگا میکنی همه چی آسونه، همه چی دم دسته، همه چی راحته...
مث من که میگفتم خب یه کارگاه میگیریم و اره رو میبندیم روی میز و یه عالمه چیزای خوشکل میسازیم. حالا برای اینکه بدنم هم آماده باشه هر روز ورزش هم میکنم. کتاب هم میخونم که سر در بیارم چی به چیه...
اما خب واقعیت یه جور دیگه س.
کارگاه کوچیک ما، قبلنا تعمیرگاه ماشین بوده. و یه چاله هم داره وسطش! :)) یه مدت هم جوشکاری بوده، یه مدت هم تعمیرگاه کولر... کلا مدلش مدل تعمیرگاهی طوره... و خب یه چالش بزرگ اینه که اون چاله رو چیکارش کنیم که هم خطر نداشته باشه و هم بشه ازش استفاده کرد؟!!
این چند روزاینطوری گذشت که وقتی کارگاهو دادن باید منتظر میشدم نفر قبلی تخلیه کنه. و درست زمانی که میخواست تخلیه کنه یه کاری بهش سپرده شده بود و یه روزی معطل شدیم. وقتی هم کارگاه خالی شد برای همسر کاری پیش اومد و یکی دو روز دیگه معطل شدیم باز!! ولی خب، دیگه برام مهم نبود! انگار راستی راستی صبورتر شدم!!
بالاخره این پنجشنبه جمعه رفتیم سراغ کارگاه... یه عالمه کار داشتیم. یه عالمه آزمون و خطا، یه عالمه هوای گرم و کولر به درد نخور، یه عالمه خطاهای دو میلیمتری که مکافات داشتیم تا درست شد... یه عالمه خستگی و خستگی... و شما نمیدونین همه اینا چقدر شیرین بود برام!! :)
+ درخواست کارتخوان دادیم. توی فرمی که پر کردم شغل رو زدم کارآفرین :))) ولی فک کنم یه ده روزی شده و خبری نشده... این کارتخون گرفتن هم شده قوز بالا قوز... :/
- جمعه ۲۱ تیر ۹۸ , ۲۱:۲۸