به حدی زندگیم روهواست که نمیدونم دو هفته دیگه کجام!!!
البته که هیشکی از دو ثانیه بعد خودشم خبر نداره... ولی اینکه اینجوری لنگ در هوا گیر کرده باشی عجیبه.
فرمودن حالا که دوست ندارین شیش ماه برین تهران، نه ماه برین بوشهر پس...
بوشهر از یه لحاظایی بهتر از تهرانه...
ولی حتی همینم صد در صد نکردن که قراره بریم یا نه.
بعد آدم با خودش میگه خب حالا که قراره نه ماه برم جای دیگه زندگی کنم با خودم باید چیا ببرم؟ چقدر لباس؟ چقدر وسیله آشپزخونه؟ اره مرّه ها رو که حتما باید ببریم. شرایط بوشهر صد البته بهتر از ته دنیاس واسه کار ما...
هی نگا میندازم به هر گوشه از خونه و میبینم من دلم تنگ میشه خب...
بعد آبغوره ها رو چیکار کنم؟ آبلیموها رو؟ برنجا رو؟ غلاتو؟ مواد شوینده رو؟ کتاااابامو؟!!! :((
مگه میشه آدم یهویی بره یه جا دیگه زندگی کنه خب؟! خب منتقلمون کنید که کلا جمع کنیم بریم! :/
شاید حکمت اون دو ماهِ سخت همین بود که این روزا دیوونه نشم!!!
زنگ زدم گفتم پای کارت ویزیتایی که سفارش دادم آدرس نزنید! گفت رفته واسه چاپ :/
چقد به این ام دی اف فروشیه نق زدیم که چرا همه ام دی اف های خام رو فروختی؟ مگه قول ندادی ما رو خبر کنی؟!! حالا چند روز دیگه بار جدیدش میرسه و قول داده حتما اول ما رو خبر کنه! :/ خدا کنه تا اون موقع تکلیفمون معلوم بشه...
+ بلاگر تهرانی زیاد میشناختم... ولی بوشهری چندتا داریم حالا؟! :)
+ دارم درست میبینم؟!!! بیان ایموجی اضافه کرده!!! بعد نوشته گنجاندن خندانک!!! :)))
- دوشنبه ۱۴ مرداد ۹۸ , ۱۵:۱۴