در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

455. زمان یه عالمه راز تو دلش داره...

هنوز سرنوشت ما معلوم نشده ولی، داشتم به حکمت اون روزایی فک میکردم که دنبال کارگاه میگشتیم و نمیشد... گفتم که اگه سختی اون روزا نبود الان حتما به خاطر اتفاقی که افتاده خیلی اذیت میشدم. اما فک کن اگه همون اویل اردیبهشت بهمون کارگاه میدادن حتما ما تا حالا کلی سفارش گرفته بودیم و بیعانه گرفته بودیم و حالا اوضاع خیلی وخیم میشد! با پول مردم چوب خریده بودیم و نه میشد پولشونو پیس داد نه میشد کارا رو تموم کرد...
یا اگه کارگاه هوایی رو گرفته بودیم، بیعانه رو که پس نمیدادن و مجبور هم میشدیم هر ماه اجاره شو بدیم!
یا بدتر، اگه کارگاه زمینی رو گرفته بودیم الان کلی پول خرجش کرده بودیم که ترمیمش کنیم و بعد باید میرفتیم و اون پول قابل برگشت نبود دیگه!
یکی دو روز قبل از اینکه بگن باید برید دوره همسر رفته بود که قرارداد همین کارگاهو بنویسه و ودیعه بده. که اونو هم اگه داده بودیم حالا مگه میشد پس بگیری! حتی بیعانه نمایشگاه رو هم امروز و فردا کردیم وگرنه اونم مپرید!
حتی اون کارتخوانی که بانک ملت نداد و مجبور شدیم کارتخوان بخریم... اگه داده بود که مجبور بودیم پسش بدیم، چون نمیذارن بری یه شهر دیگه با کارتخوناشون!
فقط یه چیزی این وسط هست که یه کم.... نمیدونم یه کم چی! :))) دوستم منتظر بود تخت و کمد بچه شو ما بسازیم. به یکی از دوستاشم گفته بود سیسمونی نخر که گندم میسازه برات. و چند تا خانم دیگه که منتظرن ما براشون یه سری چیزا بسازیم!!! یه کم به دوستم و دوستش احساس دین میکنم! که خواستن مشتری های من بشن و وسیله نخریدن و حالا من نمیتونم براشون کاری بکنم!!!


این روزا از هر چی استفاده میکنم با خودم میگم وای تو بوشهر که اینو ندارم چیکار کنم! برایان تریسی تو کتاب مدیریت بحرانش میگه تو لحظات بحرانی، وقتتون رو صرف چیزی که نمیشه تغییرش داد نکنید. ببینید مشکل دقیقا چیه. بعد براش دنبال راه حل باشید. خب مشکل ما این بود که خیلی چیزا باید میبردیم و جا نداشتیم... یه راه حل اینه که باربند بخریم :) گاهی به همین سادگی یه مشکل حل میشه و ما عوض پیدا کردن راه ساده خودمونو سکته میدیم!

خب بیایم دعا کنیم که همه چی خوب پیش بره و ما اگهه رفتیم بوشهر زود یه کارگاه خوب پیدا کنیم و کارمونو شروع کنیم...
لانتوری
۱۶ مرداد ۹۸ , ۰۹:۳۷
شاید بهترین جواب دیدن این کلیپ کوتاه باشه

http://bayanbox.ir/view/mp4/7194109327610672678/4-5873008370121704844.mp4

پاسخ :

واقعا کلیپ جالبی بود. ممنون ^__^
صبورا کرمی🦄
۱۶ مرداد ۹۸ , ۰۹:۴۴
ان شاء الله 🙂
الخیر فی ما وقع😊

پاسخ :

امید به خدا...
نیلی ‌
۱۶ مرداد ۹۸ , ۱۰:۲۴
وقتی اینجا تونستید اونجا هم می‌تونید. :))

پاسخ :

ان‌شاءالله  ^__^
هوپ ...
۱۶ مرداد ۹۸ , ۱۳:۳۱
همینه که میگم ماها از حکمت خدا چیزی نمیفهمیم!

پاسخ :

اگه داستان اینکه چجوری سرنوشت همسرو به من رسوند رو هم براتون تعریف کنم که کلا به حکمت ایمان میارن همه! :))
نیــ روانا
۱۶ مرداد ۹۸ , ۱۴:۲۶
واقعا این مدت خیلی پوستت کلفت شده ها
چیزه
یعنی منظورم اینه که خیلی خوب این قدر قوی شدی
ببخشید دیگه طرز بیانم خوب نیس فقط اگر نه منظور بدی ندارم :دی

ولی واقعا عالیه که این قدر خوب میتونی تحلیل کنی و خودت رو با شرایط وفق بدی

سفارش دوستت رو هم همونجا درست کن براش بفرست
چطور برای من میخواستی از اون سر دنیا (ته دنیا) استند گل بفرستی :)

پاسخ :

:)
پوست کلفت شدم واقعا

هزینه‌ش خیلی گرون میشه!! پست که کلا میگه هیچ کدوم از ابعاد نباید بیشتر از یک متر باشن، که کلا پست منتفیه. تی‌پاکس هم هزینه ارسال یه کمد یه چیزی حدود ۵۰۰ هزار تومن در میاد!! که اصلا به صرفه نیست.
برای تو هم باید یه استند زیر یه متر بسازیم که بشه با پست بفرستیم :)
فاطمه :)
۱۶ مرداد ۹۸ , ۱۵:۰۵
هیچ کار خدا بی حکمت نیست.
ایشالا که هر چی خوبه براتون اتفاق بیفته..

پاسخ :

ان‌شاءالله
ممنون :)
x
۲۸ مرداد ۹۸ , ۲۲:۲۷
گندم جان
من گاهی میخونمت ! خیلی گاهی! مثلا ماهی یه بار میام یه دور میزنم پست جدیدات رو میخونم میرم
(ناگفته نماند کل پست های اولیه ات رو خوندم وقتی برای دفعات اول با وبت رو به رو شدم)
میخوام بگم یکی از چیزای کلی که ازت تو ذهنمه اینه که هی واسه کارگاه رفتی نشد رفتی نشد .... من خیلی به " مصلحت و حکمت کارها" اعتقاد دارم
روزهای زیادی بود که میرفتم مصاحبه ی کاری و نمیشد یعنی جور نمیشد برم سر کار ... از زمین و زمان شاکی بودم . یه روز میخواستم برم یه مصاحبه ی کاری که تقریبا قطعی شده بود مشغول شدنم .... خیلی موضوع جدی شده بود . ساعت 11 ظهذ مصاحبه ام بود . من اون روز به طرز عجیب و شدیدی بیرون روی گرفتم از 7 صبح....نه غذای بیرون خورده بودم و نه هیچ مساله ای که باعث اون دل درد و دل پیچه ی وحشتناک بشه. از 7 صبح 4 تا قرص خیلی قوی خوردم که نهایت باید ظرف نیم ساعت یک ساعت اثر می کرد .ذره ای حالم خوب نشد یعنی حتی جرات نمی کردم تا حیاط خونه برم بیرون چه برسه به این که کلا از خونه خارج شم .
خیلی حالم گرفته شد . همش می گفتم چرا خدایا ؟ میشه بگی چه جریانی پشتش هست ؟
میدونی چی شد؟ دقیقا سه روز بعد از یه جایی تماس گرفتن باهام که برم مصاحبه . محلش پنج دقیقه پیاده تا خونه مون راه بود ! (در شرایطی که جایی که کنسل شد حداقل در روز 1 ساعت یک ساعت و نیم باید صرف رفت و امد می کردم و تازه تا 3 ماه هم کاراموز بودم بدون حقوق بعدصم معلوم نبود چی میشه) . من که چند ماه بود دنبال کار می گشتم کمتر از یک هفته بعد از اون ماجرای دل درد مشغول به کار شدم با حقوق اونم جایی که بهترین شرایط رو داشت با توجه به روحیه و توانایی های من . انگار خدا من رو درست ترین جای زمانی و مکانی قرار داده بود. به قدری اون کار و همکارم مطابق روحیه و سلیقه ی ایرادگیر و سخت پسند من بود که هر جوری فکر می کردم نمی فهمیدم چجوری خدا نقطه ی تلاقی بین ما کشیده.

میخوام بهت بگم هر جا دیدی تلاش کردی خالصانه و نشد بدون که خدا جای بهتر زمان بهتر و مکان بهتر برات در نظر گرفته

من مطمئنم به زودی میای و از شرایط خوب جدیدت میگی برامون
هر تغییری یه ترس تو ذهنمون ابجاد می کنه اما یه جهش هم تو توانایی هامون میذاره واسمون

پاسخ :

ممنون از کامنت مهربانانه‌ت ^__^
درسته... من خیلی به این رفتن امیدوارم!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan