تمام کتابا و سمینارای موفقیت روی یه جمله تاکید دارن، که برای موفقیت باید خیلی تلاش کرد و خیلی صبور بود. که اگه کار راحتی بود خب همه میرفتن دنبالش، که حالا که همه نمیرن یعنی سخته...
وقتی اینا رو میخوندم میگفتم ای بابا، معلومه که من میتونم صبور باشم، معلومه که تلاشم زیاده... ماجراهای پیدا نشدن کارگاه رو که یادتونه، در واقع فک میکردم اون سخت ترین مرحله س و وقتی کارگاه پیدا بشه همه چی حله! اما اگه روراست باشم باهاتون باید بگم اون آسونترین بخش کار بود!!! کارمون کار سختیه. وقتی کارو شروع کردیم تو هر مرحله فک میکردم تو سخت ترین مرحله ام! میگفتم اوففف برشش تموم شه حله دیگه! وقتی سر همشون کنیم دیگه کار تموم شده س... بتونه و سمباده رو رد کنیم دیگه رسیدیم به مرحله آسونش!! تا اینکه اون وسط مسطا یهو کار همسر زیاد شد و یهو جریان رفتن پیش اومد و خلاصه کاسه کوزه مون ریخت به هم... تصمیم گرفتم یه کار فرعی بکنم تو اون مدتی که همسر کمتر خونه س و نمیتونیم بریم کارگاه. دکوری ساختم. دکوریایی که دیده بودم تو یه پیج دیگه ده تاش تو نیم ساعت فروخته میشه و یه عالمه دیگه کامنت دارن که ای بابا ما هم میخواستیم و چرا کم تولید میکنید و...
همه این مدت هم هی یادگرفته هامونو با همسر مرور میکردیم. اینکه شاید تا چند مدت هیچ فروشی نداشته باشیم. اینکه نباید ناامید بشیم. اینکه شاید بارها نه بشنویم. اینکه فلانی یه سال اول شروع کارش هیچ فروشی نداشت. اینکه فلانی گفته باید آمادگی اینو داشته باشید که حتی تا 5 سال اول سود نداشته باشید! اینا رو بارها مرور کردیم. دکوریا که آماده شدن، بردیمشون ساحل ازشون عکس انداختیم. باز به همسر گفتم ما باید آمادگی اینو داشته باشیم که حتی یه دونه هم نفروشیم... اما میدونید، گفتن اینا آسونه ولی وقتی ته دلت خودتو با فلان پیج مقایسه میکنی و میبینی اونا نیم ساعته میفروشن و خیالت راخته که نهایتا کار تو هم یه روزه فروش میره و بعد میبینی استقبال به شدت کمه... ناامید نشدن سخته!
بعد جالب اینجاس که یه رفیق خیلی شفیق محبت میکنه و دو تا از کاراتو میخره و ازت میخواد خودت اونایی که بیشتر از همه دوست داری رو انتخاب کنی. بعد دقیقا هر مشتری ای که پیدا میشه از اون مدل کارا میخواد! :/ بذار فک کنم حداقل تو یه مورد سلیقه من با سلیقه بازار تو یه راستاس! :)))
به پیشنهاد برایان تریسی از یه نفر پرسیدم که چرا کارای فلان پیج رو اینقدر پسندیدید ولی کارای منو نه؟ گفت رنگای اونا گرمتره. حالا من همش میگفتم چرا اینا اینقدر از رنگای دلمرده استفاده کردن؟! خودم رنگ شاد میزنم مردم حال کنن :/
خلاااااصه که... تو یه حس غم انگیزی فرو رفتم :)))) ولی مطمئنا یه عالمه اتفاق خوب تو بوشهر منتظرمونه. ^__^
+ دیروز رنگ زدن به کمدا رو شروع کردیم... این کارگاه واقعا برای کارمون کوچیک بود! باید تو بوشهر کارگاه بزرگتری بگیریم...
+ اینستاگرام منو که فراموش نکردین؟! ^___^
- يكشنبه ۳ شهریور ۹۸ , ۱۱:۲۱