هنوزم مث قدیما هر اتفاقی میوفته به این فک میکنم که با چه جملهبندیای میشه اینو تو وبلاگ بنویسی...
همه لحظهها... موفقیتا... شکستا... خستگیا... درسا... تجربهها... همهشون رو بارها تو ذهنم جملهبندی کردم... اما ننوشتم! وقت نشد... یا شاید حس میکردم دیگه اینجا مث قبل نیست... یا من مث قبل نبودم... نمیدونم.
اما هررر بار دلم گرم بود به اینجا. که پر از خاطره ست... که پر از منه. که هر بار دلم برای من قدیمیم تنگ شد اینجا پیداش میکنم.
امروز که وبلاگ آقاگلو خوندم ته دلم خالی شد... از احتمال انفجار اینجا نوشته بود... از اینکه یه بار دیگه بلای بلاگفایی سرمون بیاد...
حرفای جدیدم یادم رفت... نگران حرفای قدیمیم شدم. نگران خاطراتم... نگران همه چی...
- يكشنبه ۲۳ آذر ۹۹ , ۰۸:۴۰