از یه زمانی به بعد میفهمی که نمیتونی همه کارا رو خودت انجام بدی...
و البته میفهمی که نمیتونی از کسی هم کمک بخوای؛ حالا یا فرد مناسبشو پیدا نمیکنی، یا به لحاظ اقتصادی برات به صرفه نیست.
توی اون لحظه، کار درست چیه؟
چرا اینا رو میگم؟ چون خسته م!
تو یه سال گذشته میدونی چندتا کار یاد گرفتم؟ چقدر تلاش کردم؟ نگو میدونم! تا توی کار نباشی نمیفهمی!
کار... هر کاری با کار توی اینستا فرق میکنه باور کن!
تو کارای دیگه خب تکلیفت با خودت معلومه. حرفه ت رو یاد میگیری، تمرین میکنی، کتاب میخونی... پروسه ش معلومه.
اما وقتی کارو میاری تو اینستا فرق میکنه همه چی.
علاوه بر اینکه باید حرفه ت رو بلد باشی،
باید عکاسی، فیلم برداری، ادیت عکس و ویدیو، نحوه برخورد با مشتری، قیمت گذاری، تبلیغات، نوشتن متن تبلیغی، روابط عمومی، صبر، انگیزه، الگوریتم های اینستا، کار با سایت (به دلیل اینکه داری تو کشور داغونی زندگی میکنی که هر لحظه ممکنه زیر پاتو بکشه!) و هزار تا چیز دیگه رو بلد باشی! و باز ببینی هنوز هیچی بلد نیستی!
خسته ام، میدونی؟
بعد همه اون تلاشا، زحمتا، باز پیجای تبلیغاتی پیج منو به خاطر ضعیف بودن عکساش ریجکت میکنن!
من هیچ وقت عاشق عکاسی نبودم!
آبجی کوچیکه از وقتی دو سه ساله بود عکسای باحالی میگرفت... از نور شمع توی تاریکی! از لاکپشتش وقتی داشت بهش غذا میداد!
من ولی ذوق نداشتم!
حالا برام بدتر از شب امتحان درسایی که دوسشون نداشتم شده...
خسته ام. میدونی؟
خسته ام از دوره خریدن و یاد گرفتن و نکته نوشتن...
خسته م از نتیجه نگرفتن...
خود پیدا کردن پیجی که نتیجه تبلیغاتش خوب باشه، خیلی کار پر زحمت و زمان بریه...
اینکه بعد این همه زحمت اون پیج بهت بگه عکاسیت خوب نیست پس من نمیتونم برات تبلیغ بذارم، کنار همه زحمتایی که برای عکاسی کشیدی، هر چند کم ثمر، یه حس سخت و سنگینی داره.
گاهی دلم تنگ میشه برای روزایی که دغدغه م پست و استوری و کپشن نبود...
برای روزایی که وقت داشتم غصه گرونیا رو بخورم...
برای روزایی که دغدغه ها و مشکلاتم شبیه آدمای دور و برم بود.
که یکی بود باهاش حرف بزنم، بفهمه چی میگم، کمکی هم نکنه، فقط گوش بده و بفهمه...
این روزا کسی نیست بفهمه،
میبینم این نفهمیدنا رو تو نگاههاشون...
میدونم شما هم خیلی شاید متوجه احساسات جدید من نباشید...
شاید همه اینا رو فقط برای خودم نوشتم!
.
- سه شنبه ۷ بهمن ۹۹ , ۱۰:۵۱