یکی از فامیلامون پنج سال پیش برای پسرش زن گرفت.
خونهش دو طبقه بود، یه طبقه رو داد پسره،
خرج عقد و عروسی و خرید و اون تیکههای جهیزیهای که ما رسم داریم پسر بده، همه رو بابای پسره خرید.
بعد عروسیشونم پسره رو برد تو مغازه خودش کار کنه و چند برابر حقوق یه شاگرد مغازه بهش دستمزد میداد.
مامان پسره هم وقتی اینا رو تعریف میکرد کلی خوشحال بود که عروسش گفته نذاشتین هیچی تو دلم بمونه و همه کار برام کردین...
حالا مامان میگه دختره چند ماهه رفته خونه باباش و طلاق میخواد، گفته من با این پسره آیندهای ندارم.
بیشتر برام عجیبه که چرا الان به این نتیجه رسیده؟ بعد پنج شیش سال! مگه از روز اول ندید پسر مذکور بی جوهره؟ اون زمان فقط قیمت لباس عروس و آرایشگاهش براش مهم بود، مهم نبود پولش از جیب کی در میاد... حالا یادش افتاده اگه پدرشوهرش نباشه شوهرش دست راست و چپش رو هم نمیشناسه!
.
راستش دلم خیلی براشون میسوزه، برای همهشون. دختر خوبی بود. همه دوسش داشتن. خانواده پسره هم خانواده خوبی هستن. پسره هم درسته بی عرضه ست، اما بچه بدی نیست...
چقدر از یه جایی به بعد بچهها بد بار اومدن... کاش با عرضهتر بودیم.
- سه شنبه ۱۴ بهمن ۹۹ , ۲۰:۵۲