1. الهی شکر... انگار داریم به روزای خوب کسب و کار نزدیک میشیم.
یادتونه چه غرغرا که اینجا نکردم! :))
تازه نمیخواستم از سختیا بگم براتون...
سخت گذشت، اما خوب و مفید بود.
دارن هاردی (نویسنده محبوب من^__^) میگه 95 درصد جاده کارآفرینی سخت و مزخرفه، اما باور کنید اون 5 درصد واقعا شیرینه :)
فک نکنم بشه هیچ وقت کاملا تو اون 5 درصد قرار گرفت...
همیشه کلی چالش جدید هست،
اما لابه لای سختیا، شیرینی های خوشمزه ای داره :)
مثلا قبلا مشکل این بود که اتاق پر از محصول بود و خریدار نبود.
الان خریدار هست و محصول نداریم!
اما به هر حال اگه زندگی بدون چالش باشه که بی مزه میشه، نه؟؟
2. راستش منم مث خیلی دیگه از ایرانیا از چشم خوردن میترسم...
اما اگه الان دارم براتون از موفقیت کوچولومون میگم،
نه برای فیس و افاده ست و نه اینکه بی اعتقاد باشم به چشم و نظر.
میخوام اگه کسی اول راهه بدونه که رسیدن به هر چیزی صبر میخواد...
صبر و البته علم و عمل.
هزار سال هم با صبوری بشینی چشم به جاده بدوزی، هدف نمیاد بهت برسه!
یا اگه برای رسیدن به گیلان خیلی صبور باشی اما بری سمت اصفهان، حدس بزن چی میشه؟!! :)
اینا رو میگم چون اون اولا یه کامنتی داشتم که نوشته بود:
"دوست دارم ببینم آخر این همه تلاش به کجا میرسه"
و خب دلم میخواد اون دوست، که متاسفانه یادمم نیست کی بوده، ببینه که داره به جاهای خوبی میرسه...
3. هر روز و هر لحظه نگرانم بیدار شم و ببینم جمهوری اسلامی زده اینستا رو ترکونده!
و خب تصور دوباره از صفر شروع کردن سخته راستش...
مثلا دارم تلاش میکنم یه زیرساخت آماده کنم!
میدونید که سایت زدم...
و میدونید که هیچی از سایت نمیدونم :))))
و چقدر بی ربطه سایتمون به کاری الان داریم انجام میدیم.
و خب وقتی قالب سایتو انتخاب میکردم کلا یه کسب و کار دیگه تو ذهنم بود...
نمیدونم والا...اینا هم چالشای جدیدمونه! :)))
4. یه احتمالی وجود داره که تا چند ماه دیگه منتقل بشیم...
و خب قطعی نیست متاسفانه...
نمیدونم چقدر تو همچین شرایطی بودین...
آدم وقتی قراره یه مدت طولانی یه جایی بمونه، خیلی صبورتره به نظرم.
الان هر اتفاق ناخوشایندی میوفته میگم بریم راحت شیم از اینجا!!!
و اگه کنسل بشه، احتمالا خیلی اذیت بشم!
هر چند هر روز با خودم تکرار میکنم که هنوز معلوم نیست و ممکنه بمونیم همیشه...
5. بهار با همه قشنگیاش یه بدی داره...
اونم این خوابالودگی و خماری و خستگی دائم.
اینکه میدونی اگه بری بخوابی چه حالی میده! :)))
اما باید به این فکر کنی که بهتره بری بشینی دوباره آموزش وردپرس رو ببینی و تلاش کنی سایتتو رو به راه کنی...
البته اگه مجبور نباشی قبلش جارو کنی و ظرف بشوری :/
اعتراف میکنم از کارای خونه متنفرم! :/
6. و اما ماه رمضون...
بازم اعتراف میکنم که هیچ وقت درک نکردم چطور ممکنه یکی ماه رمضونو دوست داشته باشه! :))
خب بعضی حال هواهاش نوستالژی بودن و جالب... اما نه اونقدری که خوشم بیاد یه ماه از گشنگی بمیرم! :/
که خب با حذف ربنا و با ممنوعیت خوردن زولبیا بامیه (چون دیگه دارم زیادی چاقالو میشم!) نوستالژی دوست داشتنی ای باقی نمونده...
بعد نکته عجیب ماه رمضون اینه که خیلی طول میکشه تا تموم بشه اما خیلی زود دوباره برمیگرده! انگار که یازده ماه رمضونه و یه ماه بقیه ماه هاست!!!!
خلاصه که کی بشه بیایم بگیم:
"صد شکر که این آمد و صد شکر که آن رفت!"
حتی دو صد شکر! یا بیشتر!
7. چرا من امروز این همه نوشتنم میاد؟!! :))
ساعت داره میشه یازده و من هنوز کار مفیدی نکردم!!!
از برکات بهار!
- شنبه ۲۸ فروردين ۰۰ , ۱۰:۵۵