در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

574. وی خودشم از چیزی که عذابش میده در عجبه!!!!

مساله اینجاست که من علاقه ای به بچه ها ندارم! و فهمیدن این موضوع راحت ترین چیز ممکنه! چون من اصولا فیلم بازی نمیکنم و درون و بیرونم معمولا یکیه... و حتی اینو به زبون هم آوردم... که بچه ها برام جذابیتی ندارن و علاقه ای ندارم بچه دار بشم و حوصله بچه ها رو ندارم... حداقل فعلا.

بچه ش خیییلی چسبه! همش دور و بر من میپلکه. همش سعی میکنه باهام حرف بزنه یا اصرااااار میکنه باهام بازی کنه. 4 سالشه و دختره. به بچه ها علاقه ندارم... اما از بچه پر روها واقعا بدم میاد. بچه پر رو عه. آویزونه! میریم پیاده روی با مامانش همش میخواد دست منو بگیره. میریم خونه شون یا میان خونمون به من لم میده!!! میره در یخچالمو باز میکنه. میره تو اتاقا سرک میکشه. وسایلمو برمیداره و قشنگ معلومه قصدش خراب کردنه!!!

گفتم آدم فیلم بازی کردن نیستم. وقتی حرف میزنه معمولا محل نمیدم. وقتی بهم میچسبه سعی میکنم فاصله بگیرم. وقتی میخواد دستمو بگیره بهانه میارم!!!! نمیدونم چرا مامانش نمیفهمه! اما برای من اونقدر عذاب آور شده که خودمم تعجب میکنم! حس زنی رو دارم که یه مرد غریبه میخواد دستمالیش کنه!!!!! واقعا وقتی بهم لم میده یا دستش بهم میخوره اذیت میشم!! یه بچه چهار ساله ستا... اما قشنگ روح و روان منو به هم ریخته! اونقدر تحملش برام سخت شده که برنامه پیاده روی رو میخوام کنسل کنم. و حتی سعی کنم کمتر ببینمشون. با اینکه خودشون دوستای خوبین... 

بارها به این فکر کردم که اگه من جای دوستم بودم چیکار میکردم؟!!

اگه بچم سر سفره بره بچسبه به یکی دیگه و مزاحم غذا خوردنش بشه، میشستم سر جام و با خیال راحت غذامو میخوردم؟!

اگه بیرون بچم آویزون یه نفر دیگه بشه و آرامششو سلب کنه، سکوت میکردم؟؟

اگه بچم بره لم بده به کسی که از بچه ها خوشش نمیاد و حتی اینو به زبون هم آورده و حتی معذب بودن خودشو هم نشون بده، میذارم بچم به کارش ادامه بده و لبخند میزنم؟؟

اگه بچم بره در یخچال یکیو باز کنه و بگه فلان چیزو بهم بده، هیچی بهش نمیگم؟!!

یا اگه یه وسیله ای رو بخواد خراب کنه و صدای صاحب خونه هم در بیاد که "خاله اینطوری خرابش میکنیا"، میرم اون وسیله رو از بچم میگیرم یا با لبخند به صاحبخونه میگم "دیگه قید اینو بزن"؟؟؟؟

اینا رو یادتون بمونه، روزی که بچه دار شدم بهم یادآوری کنید لطفا! :))


+ نمیدونم نتیجه فشار این روزاست، یا کلا وسواس لمس شدن داشتم و نمیدونستم، یا چی... ولی وقتی یادم میاد که اون بچه بهم لم داده بود میخوام کهیر بزنم!!! :/


++ دختر عموم بچه که بود، بچه پر رو بود! دوسش نداشتیم!!! بزرگ که شده بود به باباش گفته بود منو جوری بار آوردین تو بچگی که هیشکی ازم خوشش نمیومد. با خواهرم این کارو نکنین...

بچه هاتونو منفور نکنین واقعا!


+++ مامان یکی دیگه از دوستام نصیحت جالبی بهش کرد. هر چند اون دوستم هیچ وقت بهش عمل نکرد. اما امیدوارم من عمل کنم!

گفت بچتو تو خونه کاملا آزاد نذار... شاید اگه یکی از لیواناتو بشکنه ناراحت نشی. ولی عادت میشه براش و میره خونه یکی دیگه لیوانشونو میشکنه. اونا ناراحت میشن...

من ادعا نمیکنم که خیلی تمیز و مرتبم. اما واقعا وسایلمو مرتب و تمیز نگه میدارم. حتی اگه اون وسیله یه دفتر چرک نویس باشه! بازم تمیز و مرتبه. بعد باید بشینم نگا کنم که چطور بچه های مردم زندگیمو کثیف و خراب میکنن و به هر چیزی دست میزنن! :/ شاید یه کم وسواس باشه... اما به هر حال چیزیه که معلومه و حس میشه تو خونه م. کسی که وقتی یه کتاب بهش قرض دادم گفت "وااای چه نو نگه داشتی!" چرا فکر نمیکنه که وقتی بچه ش روی پاف هام بپر بپر میکنه خوشم نمیاد و نمیخوام قید وسایلمو بزنم؟!!!!

(یاد اون چالشه افتادم که عکس میزمونو پست کردیم. بعد همه کامنتایی که برا من نوشتین این بود که "چرا پلاستیک لپ تاپتو نکندی؟!" :)))) )

شارمین امیریان
۱۴ آذر ۰۰ , ۱۸:۵۸
سلام.
گندم شرمنده من یه کم خنده‌م گرفت از پستت 🤭🤦‍♀️ انقد حس بچه‌دوستی تو وجودم پررنگه که کل قابلیت‌هام برای همدلی با تو در این پست رو به باد فنا داده! البته اون تیکه‌ش که مامانه می‌گه قید این وسیله‌ت رو بزن واقعا پرروانه‌س! حالا اون بچه‌س نمی‌فهمه، مامانش دیگه چرا؟!!!!

ولی در کل از فکر یه دختر بچه ۴ ساله آویزون قند تو دلم آب می‌شه😂😂😂 ببخشید دیگه🤦‍♀️😂

پاسخ :

شارمییییییییین من ازش بدممممم میاااااد :)))))))))
بیا تو بشین بینمون که به تو بچسبه :))))
دُردانه ‌‌
۱۴ آذر ۰۰ , ۲۰:۲۰
این پستمو با عشق تقدیم گندم می‌کنم:

https://nebula.blog.ir/post/1262

پاسخ :

من واقعا بچه‌ها رو دوست ندارم:)
مگه در موارد نادری که دیگه بچه چقدر گوگولی باشه،که اونم اهل بغل و ماچ نیستم. همون از دور نگاش میکنم:)
.. میخک..
۱۴ آذر ۰۰ , ۲۱:۲۸
من با این پست بغضم گرفت
فکر نمیکنم هیچوقت بچه‌ی آویزونی بوده باشم اما حس هم.ذات ونداری میکنم با اون بچه
به نظرم برید رک و راست به مامانش بگید که بیا بچه‌ات رو جمع کن هزار برابر بهتر از اینه که خود بچه رو هی برونید و اون هی ضربه‌ی عاطفی ببینه. قصد ناراخت کردنتون رو که نداره! دوستتون داره که اینقدر بهتون میچسبه خب! فقط بلد نیست و بلد نبودنش هم مطلقا گناه خودش نیست....

پاسخ :

من فکر میکنم وظیفه مامانشه که به فکر ضربه روحی بچه‌ش باشه! وگرنه من که بارها بهش گفتم تحمل بچه‌ها رو ندارم. واقعا نمیشه همه چیزو آدم بره رک بگه. ایرانی هستیم دیگه! هیچ جای فرهنگمون رک بودن معنا نداره....
با همه اینا، بازم من بارها نشون دادم و به زبون آوردم. دیگه اینکه مامانش نگران ضربه روحی بچه نیست، واقعا ربطی به من نداره!
و البته بحث دوست داشتن هم نیست. کلا بچه‌ چسبیه. از روز اول چسب بود. وگرنه من اونقدر از بچه‌ها فاصله میگیرم که به دوست داشتن نمیرسه.
وقتی بارها جلو مامانش گفته بیا بازی، با اصرار زیاد. و هر بار من رد کردم و نشون دادم از اصرارش معذب شدم و به مامانش گفتم من دوست ندارم با بچه‌ها بازی کنم، بعد باز که میاد اصرار کنه مامانش سکوت میکنه و میذاره بچه بره رو اعصاب من، من واقعا فکر نمیکنم وظیفه داشته باشم به روحیه بچه فکر کنم!!

بهارنارنج :)
۱۵ آذر ۰۰ , ۲۱:۵۶
کاش میشد اینجا هم ویس گذاشت نه واقعاً عذاب آور و وظیفه مادر که مواطب باشه بچش اذیت نکنه و واقعا من هم همینطورمد قبلاً یک بازه زمانی بود که خیلی عصبی و به هم ریخته بودند تحت فشار عصبی بودم و به لمس حساس بودم، بدم می‌آمد کسی بهم دست بزنه کسی دست میزد انگار می خواستم بزنمش و خیلی از این حس عذاب وجدان می گرفتم چون نسبت به خانوادم بود حتی ولی تو اون لحظه انگار که حالم بده کوچکترین لمسی منو دیوونه میکرد

با وویس تایپ کردم ولی😁

پاسخ :

وااااقعا کاش میشد وویس گذاشت:)))

من حالا اینجوری نیستم که کسی دست بزنه بهم اذیت شم. ولی همیشه اینجوری بودم که مثلا رو مبل یا صندلی تاکسی و اتوبوس سعی کردم به بغل دستیم نچسبم...
این بچه‌هه میدونی، چون هی دستمو میگرفت و هی کنارم مینشست و پر حرف بود و بین حرفم میپرید و کلا مزاحم بود، کم‌کم بهش حس بد پیدا کردم. الانم که کلا بهم دست میزنه انگار یه مرد غریبه دست زده:)))
خیلی برام واکنش مامانش عجیبه! چون هر بار میگه بازی، من میگم نمیام، و به مامانش میگم که اصصصلا دوست ندارم با بچه بازی کنم. بعد بچهه اصرار میکنه و دستمو میکشه، مامانش هیچی نمیگه!
یا بهش میگم بچه فلان دوستم تو خونه اذیت میکرد دلم میخواست دور از چشم مامانش بزنمش:))))  بچه خودش که اذیت میکنه فک نمیکنه نظرم نسبت به این بچه هم همونه! :/
یا حتی آخرین بار که خونمون بودن، بچه تکیه داد به مامانش شروع کرد با لگد به کوسن پشت کمر من زدن!! که من مجبور شدم تکیه مو بردارم. حتی بچهه گفت خاله تکیه بده تا من لگد بزنم! بعد اصلا مامانش نگفت نکن!! بعد یه ربع برداشته بغلش کرده میگه بیا تو بغلم آروم شو، عصبی‌ای یه ربعه داری لگد میزنی://////
بعد بچهه اومده میگه در یخچالو باز کردم بیا بهم چیپس بده. چیپسو دادم بهش و گفتم کار خوبی نیست آدم بره در یخچال کسیو باز کنه. چند دقیقه بعد اومده به مامانش میگه زیتون خوردم، مامانش میگه کار خوبی کردی:////
حالا مامانشم خیلی دختر خوبیه ها. نمیدونم چرا تو این زمینه اینجوریه!
x
۱۶ آذر ۰۰ , ۱۳:۵۵
اتفاقا من دیدم مامان هایی که تو خونه بچه هاشون رو آزاد می‌ذارن بچه هاشون خونه بقیه میرن به هیچی دست نمی‌زنن
ولی مامان هایی که بچه هامون رو تو خونه محدود میکنن بچه هامون حریص و خرابکار میشن و هر جا برن عین زلزله
راستش رو بخوای منم از بچه ها خوشم نمیاد
حوصله شون رو ندارم حوصله خراب کاری هاشون و ...
حتی اگر یه روزی بخوام ازدواج کنم ترجیح میدم جاری از خودم بزرگتر نداشته باشم که بچه داشته باشه و بخواد بیاد خونه زندگی نوی منو خراب کنه !!!!
این در حالی هست که اصلا اجازه نمیدهم هیچ کس حتی خواستگاری دورادور کنه ...
ولی ته ذهنم این بچه های تخس و خرابکار به قدری تو ذهنم پررنگن که تو ازدواج نداشته ام هم باید لحاظ بشن ....!
هوووف

پاسخ :

کلا به نظرم کاری که از هر مادری انتظار میره اینه که بچه‌شو جمع کنه! به چیزی دست زد، برای کسی مزاحمت ایجاد کرد، بره جمعش کنه!
یکی از فامیلامون دوقلو پسر داره، بچه بودن خیلی شیطون بودن.  به خاطر بچه‌هاش خونه کسی نمیرفت. میگفت بچه‌های من خرابکارن...
یه دوست دیگه‌م که بچه بی‌نهایت شیطونی داره، در حدی که امان همه رو بریده و زندگی خودشون داغونه، وقتی بچه دوستای دیگه‌ش تو خونه‌ش خرابکاری میکنن (خرابکاری های به مرااااتب کوچیکتر از خرابکاری بچه خودش) قشنگ عصبی میشه!
بعدم واقعا ماها چون تو فرهنگمون خیلی اهل رک بودن نیستیم، نباید سکوت دیگرانو بذاریم پای رضایتشون! طرف خودش از دست بچه‌ش خسته میشه گاهی، دیگه باید بدونه منی که هیچ نسبتی با این بچه ندارم، و قطعا محبت خاصی هم بهش ندارم، زودتر خسته میشم...
حاصل این خسته شدنا و عصبی شدنا شده این وسواس فکری! :/

+ شوهر من یه عااااالمه خواهرزاده برادرزاده داره، همه‌شونم شیطوووون:))) فعلا دوریم، فامیل زیاد خونمون نمیاد :))) 
صخره نورد
۱۶ آذر ۰۰ , ۲۲:۰۲
من قبلا بچه ها رو دوست داشتم اما الان فقط ترجیح میدم بچه ای اطرافم نباشه!

پاسخ :

بچه‌های جدید عجیب و غریب پر رو شدن آخه:)))
قبلنا بچه اذیت میکرد مامانش شت و پتش میکرد... الان مامانا میشینن لبخند میزنن :/// :)))  
امیرحسین نخجوانی
۱۸ آذر ۰۰ , ۱۷:۲۱
سلام گندم بانو
بعد از سالها اینجا اومدم

پاسخ :

سلام دوست گرامی
باعث خوشحالیه:)
مهتاب
۱۸ آذر ۰۰ , ۲۰:۵۶
من بعضی وقتا بچه ای ببینم زیادی نزدیکم شده سوالای زیادی میکنه میچسبه بهم کم کم فاصله میکیرم ازش چون اینجوری نباشه رو سر ادم راه میرن
بعضی مامانا دوس ندارن بچشون خجالتی باشه خیلی ازادش میذارن وفکری نمیکنن که شاید بقیه از این رفتارا ناراحت بشه

وقتی بچه مردم خخخ کاری کرد تو خونتون بلند بگید مامانش این کاری که میکنی خوب نیست مگه نه به طرف مادر بچه مردم
و مادر بچه مردم یکم هشیار میشه 😂😎

پاسخ :

والا من هر چی هم سعی میکنم ازاین بچه‌هه فاصله بگیرم باز میاد میچسبه! 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

عه چه ایده خوبی! من همش سعی میکردم دور از چشم مامانش بهش بگم کارش بده! :)))) 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan