مساله اینجاست که من علاقه ای به بچه ها ندارم! و فهمیدن این موضوع راحت ترین چیز ممکنه! چون من اصولا فیلم بازی نمیکنم و درون و بیرونم معمولا یکیه... و حتی اینو به زبون هم آوردم... که بچه ها برام جذابیتی ندارن و علاقه ای ندارم بچه دار بشم و حوصله بچه ها رو ندارم... حداقل فعلا.
بچه ش خیییلی چسبه! همش دور و بر من میپلکه. همش سعی میکنه باهام حرف بزنه یا اصرااااار میکنه باهام بازی کنه. 4 سالشه و دختره. به بچه ها علاقه ندارم... اما از بچه پر روها واقعا بدم میاد. بچه پر رو عه. آویزونه! میریم پیاده روی با مامانش همش میخواد دست منو بگیره. میریم خونه شون یا میان خونمون به من لم میده!!! میره در یخچالمو باز میکنه. میره تو اتاقا سرک میکشه. وسایلمو برمیداره و قشنگ معلومه قصدش خراب کردنه!!!
گفتم آدم فیلم بازی کردن نیستم. وقتی حرف میزنه معمولا محل نمیدم. وقتی بهم میچسبه سعی میکنم فاصله بگیرم. وقتی میخواد دستمو بگیره بهانه میارم!!!! نمیدونم چرا مامانش نمیفهمه! اما برای من اونقدر عذاب آور شده که خودمم تعجب میکنم! حس زنی رو دارم که یه مرد غریبه میخواد دستمالیش کنه!!!!! واقعا وقتی بهم لم میده یا دستش بهم میخوره اذیت میشم!! یه بچه چهار ساله ستا... اما قشنگ روح و روان منو به هم ریخته! اونقدر تحملش برام سخت شده که برنامه پیاده روی رو میخوام کنسل کنم. و حتی سعی کنم کمتر ببینمشون. با اینکه خودشون دوستای خوبین...
بارها به این فکر کردم که اگه من جای دوستم بودم چیکار میکردم؟!!
اگه بچم سر سفره بره بچسبه به یکی دیگه و مزاحم غذا خوردنش بشه، میشستم سر جام و با خیال راحت غذامو میخوردم؟!
اگه بیرون بچم آویزون یه نفر دیگه بشه و آرامششو سلب کنه، سکوت میکردم؟؟
اگه بچم بره لم بده به کسی که از بچه ها خوشش نمیاد و حتی اینو به زبون هم آورده و حتی معذب بودن خودشو هم نشون بده، میذارم بچم به کارش ادامه بده و لبخند میزنم؟؟
اگه بچم بره در یخچال یکیو باز کنه و بگه فلان چیزو بهم بده، هیچی بهش نمیگم؟!!
یا اگه یه وسیله ای رو بخواد خراب کنه و صدای صاحب خونه هم در بیاد که "خاله اینطوری خرابش میکنیا"، میرم اون وسیله رو از بچم میگیرم یا با لبخند به صاحبخونه میگم "دیگه قید اینو بزن"؟؟؟؟
اینا رو یادتون بمونه، روزی که بچه دار شدم بهم یادآوری کنید لطفا! :))
+ نمیدونم نتیجه فشار این روزاست، یا کلا وسواس لمس شدن داشتم و نمیدونستم، یا چی... ولی وقتی یادم میاد که اون بچه بهم لم داده بود میخوام کهیر بزنم!!! :/
++ دختر عموم بچه که بود، بچه پر رو بود! دوسش نداشتیم!!! بزرگ که شده بود به باباش گفته بود منو جوری بار آوردین تو بچگی که هیشکی ازم خوشش نمیومد. با خواهرم این کارو نکنین...
بچه هاتونو منفور نکنین واقعا!
+++ مامان یکی دیگه از دوستام نصیحت جالبی بهش کرد. هر چند اون دوستم هیچ وقت بهش عمل نکرد. اما امیدوارم من عمل کنم!
گفت بچتو تو خونه کاملا آزاد نذار... شاید اگه یکی از لیواناتو بشکنه ناراحت نشی. ولی عادت میشه براش و میره خونه یکی دیگه لیوانشونو میشکنه. اونا ناراحت میشن...
من ادعا نمیکنم که خیلی تمیز و مرتبم. اما واقعا وسایلمو مرتب و تمیز نگه میدارم. حتی اگه اون وسیله یه دفتر چرک نویس باشه! بازم تمیز و مرتبه. بعد باید بشینم نگا کنم که چطور بچه های مردم زندگیمو کثیف و خراب میکنن و به هر چیزی دست میزنن! :/ شاید یه کم وسواس باشه... اما به هر حال چیزیه که معلومه و حس میشه تو خونه م. کسی که وقتی یه کتاب بهش قرض دادم گفت "وااای چه نو نگه داشتی!" چرا فکر نمیکنه که وقتی بچه ش روی پاف هام بپر بپر میکنه خوشم نمیاد و نمیخوام قید وسایلمو بزنم؟!!!!
(یاد اون چالشه افتادم که عکس میزمونو پست کردیم. بعد همه کامنتایی که برا من نوشتین این بود که "چرا پلاستیک لپ تاپتو نکندی؟!" :)))) )
- يكشنبه ۱۴ آذر ۰۰ , ۱۷:۲۳