در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

منو چی فرض کرده؟!!

تازه فارغ التحصیل شده بودم. تو خونه همش بحث عوض کردن یا بازسازی خونمون بود.

یه روز توی تلویزیون داشت یکی از اون خونه خفنا نشون میداد.

آبجی کوچیکه: آجی برامون خونه این شکلی درست میکنی؟!!!!

مامان خانوم: این خیلی پول میخواد.

آبجی کوچیکه: آجی مهربونه! ازمون پول نمیگیره!!!!

بعدشم عین گربه شرک زل زد بهم!!!!!!

و من تمام مدت این شکلی بودم :|


+ این خاطره مربوط به سال 92 ، یعنی 6 سالگی آبجی کوچیکه ست.



وقتی ما گم شدیم...

آبجی کوچیکه یه بار پنج شیش ساله که بود تو فروشگاه ستاره گم شد...

خیلی شیک رفت به یه خانومه گفت من گم شدم

خانومه هم بردش پیش انتظامات فروشگاه و تو بلند گو صدامون کردن و رفتیم گرفتیمش...


آقای برادر یه بار پنج شیش ساله که بود تو شاهچراغ گم شد....

خیلی شیک رفته بود پیش یه سرباز و گفته بود آقای پلیس من گم شدم...

و همونجا مونده بود تا مامان اینا پیداش کردن...


من یه بار پنج شیش ساله که بودم گم شدم...

یعنی تا فهمیدم گم شدم دهنمو تا حد ممکن باز کردم و با تمام قدرت شروع کردم جیغ زدن و دویدن!!!

در حدی که مامان خانوم کفشاشو در آورده بوده و دنبالم میدویده و صدام میکرده اما من نمیشنیدم!!!!

تا بالاخره یه مغازه دار نگهم میداره و میگه اینجا بمون تا مامانت پیدات کنه!!!!

یه همچین کولی ای بودم من!!!!!!!! :/


 

دو دو تا ... پنج تا میشه!

آبجی کوچیکه داره جدول ضرب حفظ میکنه!!!!!

داستانی شده تو خونه ما!!!!!

گفتم : زمان ما هم این همه مصیبت داشتین؟؟!!!!

آقای پدر : تو رو نمیدونم... ولی من خیلی زجر کشیدم!!!! اون موقع ها کسی نبود بهم بگه بخون! منم نمیخوندم میرفتم مدرسه کتک میخوردم!!!!! :/

+ فهمیدم آبجی کوچیکه به کی رفته!!!!


++ فلسطین هم باهامون قطع رابطه کرده!!!! دیگه جدی جدی باید سرمو بکوبم به دیوار!!! این یکی از جیبوتی هم بدتره!!!!

++ مگه نمیگن وقتی کسی میمیره باید سریع دفن بشه وگرنه عذاب میکشه؟؟؟ مگه نمیگن نبش قبر گناهه چون روح بهش فشار میاد و عذاب میکشه؟؟؟؟ داستان این شهیدایی که چند روزه دارن تو استان فارس میچرخوننشون چیه؟؟!!!! این احترامه که جسدشونو واسه تماشا همه جا میبرن؟؟؟؟؟ :(



73

باید با نویسنده و کارگردان خوابایی که میبینم یه صحبت اساسی داشته باشم!!

عملا دیگه دارن چرت و پرت پخش میکنن!!!! :/


+ آبجی کوچیکه هیچی واسه امتحانش نخونده بود، دست به دامن خانواده شده که سر نمازاتون دعا کنید برام!!! درس خوندنش به من نرفته!! :/



:|

یادتونه گفتم من و خواهرم خیلی شبیهیم؟

یعنی در حدی که نگاش میکنم یادم میاد بچه بودم تو آینه چی میدیدم!!!!!


دچار هیجانات احساسی شده بودم داشتم بهش میگفتم:

وااای تو چقد خوشکلی!!! چقد دوس داشتنی هستی!!!

خیلی ریلکس جواب داد:

تو هم قبلا همینطوری بودی!!!!

من: :/


+ یعنی قیافه شو موقع گفتن این جمله فقط میتونم با قیافه شتر موقع قدم زدن تو بیابون مقایسه کنم!!! اینقد بی تفاوت یعنی!!!!

+ الان نیاین بگین منظورت اینه خودت خوشکلیاااا... سوسکم قربون دست و پای بلوری بچه ش میره!!!! والا!! ( حق مادری دارم گردن آبجی کوچیکه :دی )



در فضای مجازی تعهد اخلاقی را رعایت کنید!

همه اونایی که گفتن آمپول بی حسی درد نداره زنگ آخر دم در وایسن کارشون دارم!!! :/

+ خیلیم درد داشت!!! :(


+ تو نوبت دندون پزشکی که نشسته بودیم یه آقایی مخ آبجی کوچیکه رو گرفت بود به کار!!! یعنی فقط یه جمله شو میگم بقیه شو دیگه خودتون تا آخر برید...:

" بعضیا تو فضای مجازی تعهد اخلاقی رو رعایت نمیکنن!" :/

در جواب آبجی کوچیکه که گفته بود دوستاش تو واتس آپ عکس جن دیدن!!!!



وقتی یه خودی هم میخواد خاطره تُ کپی کنه!

معلم آبجی کوچیکه تکلیف داده بهشون که یه خاطره بنویس که صبرتو نشون بده. و از اونجایی که صبر کلا یه کلمه تعریف نشده ست براش برگشته میگه من و تو که شکل همیم، خاطره صبر خودتو بگو تا من بنویسم!! :/


انشای آبجی کوچیکه!

انشای آبجی کوچیکه


اصن من عاشق معلمش شدم که بهش آفرین داده!!! :))



محافظ

چند سال پیش وقتی برای اولین بار قرار شد با یکی از خواستگارام خصوصی حرف بزنم،

مامانم خواهر کوچیکمو به عنوان محافظ فرستاد تو اتاق!!!!

خوب سختش بود مامانیم !!! چندتا دختر داشت مگه؟!! 

خلاصه ...

آبجی کوچیکه خسته شد رفت بیرون ...

مامانم بهش گفت چرا آبجی رو تنها گذاشتی اومدی بیرون؟!!

گفت : آبجی تنها نبود، آقایی پیشش بود !!!



:|

چطور میشه با یه بچه با 17 سال تفاوت سن هم اتاق بود بدون کل کل؟!!!

خوب من به نور حساسم ، خواهرم بدون چراغ خواب نمیخوابه !!!

اوضاع داریم به خدا!!!!!!



+ بعدا نوشت:

الان که عادت کردم به چراغ خواب، البته به سختی و بدبختی، حالا خانوم عادت کرده چراغ روشن باشه بخوابه بعد یکی ( که قطعا منم!!) بره خاموشش کنه!



مکالمه من و آبجی کوچیکه

مکالمه من و خواهرم:

من : من میخوام ازدواج کنم برم یه شهر دیگه... نه اصلا یه کشور دیگه!!!

خواهرم : منم تو ساکت قایم میشم میام!

من : ساک نمیبرم. شوهرم همونجا همه چیز برام میخره!!

خواهرم : گم بشه شوهرت!!!!


:||

سرما خوردم...

در حدی که به خواهر کوچیکم دیکته گفتم: "... آن ها ..."

نوشته: "... آب ها ..." !!!!


:/

خواهر کوچیکم زیراکس منه ها!!!

بعد برگشته به مامانم میگه

من دختر خوشکله تم، آجی دختر زشته ت!!!!



من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan