یه دوستی دارم اینجا، دختر زرنگیهها. ولی عین مامان بزرگا زرنگه!
تند تند آشپزی میکنه و ظرف میشوره. خونهشم مثلا مرتب میکنه... اما مرتب مامان بزرگی.
اون اوایل که تازه برگشته بودیم ته دنیا، نشستم براش از اینستا گفتم و عددایی که بعضیا در میارن از اینستا. مثلا مشتاق شد کار کنه. اما چجوری؟ حوصلهش نشد پنج دقیقه آموزش ببینه در مورد اینستا و فروش و این چیزا! عین مامانا فک کرد خودش همه چیزو میدونه. حوصلش نکشید درس گوش بده. و حالا مثلا داره تلاششو میکنه و منتظر نتیجه ست! مثل اینکه آب تو هاون بکوبی و انتظار داشته باشی پودر زعفرون گیرت بیاد!:))
از پارسال تا امروز، من خیلی چیزا یاد گرفتم. خیلی چیزا رو هم هنوز بلد نیستم و دارم تلاش میکنم یاد بگیرم.
چند مدته دارم برای یاد گرفتن عکاسی تلاش میکنم. چیزی که واقعا هیچ پیش زمینهای توش نداشتم. خیلی بی ذوق بودم تو عکاسی همیشه:( حالا میخوام همه تلاشمو بکنم. میخوام انقلاب کنم:)))
- پنجشنبه ۱۸ دی ۹۹ , ۱۵:۵۵