تو پست قبلی گفتم که به خاطر یه آقایی که از بوشهر منتقل ته دنیا شده بود، کامیونمونو کنسل کردیم و صبر کردیم با کامیون سیستم بیایم تا اون آقا هم بتونه وسایلاشو باکامیون سیستم ببره...
خب اون کامیون سیستم که تعمیر نشد، گفتن تعمیر تخصصی لازم داره. یه کامیون دیگه بود که کولر نداشت، گفتن یه پولی به رانندهش بدین تا بدون کولر حاضر بشه ببره وسایلتونو. خب قبول کردیم.
بعد زنگ زدیم بوشهر که ببینیم خونهای که برامون در نظر گرفته بودن خالی شده یا نه. که گفتن چون شما دیر کردین خونه رو دادیم به یکی دیگه!:)
دقیقا تا قبل این تماس من همه تلاشمو کرده بودم که حالمو خوب نشون بدم. غر نزنم، نق نزنم، سعی کنم از وقتم استفاده کنم و به این فکر کنم که حتما خیریتی داشته! اما بعد این تماس انگار فرو ریختم! همه تلاشم برای صبور موندن تموم شده بود! گریه کردم، نق زدم، غر زدم. خب از اون طرفم حمیدرضا اعصابش داغون بود، نق و نالههای من عصبیترش کرد.
گفتن یه خونه دیگه هم خالیه، گفتن قرار بوده اجارهش بدن به یکی، چون مبلغ اجاره بالا بوده طرف بیخیال شده. شماره ساکن قبلی رو گرفتیم، گفت خونههه کاملا سالمه و همه چیش اوکیه و میتونی همین الان بیای توش زندگی کنی!
گفتیم خب، به اون آقای بوشهری خیر رسوندیم، خدا هم جوابشو داد! خوشحال و خندون وسایلو بار کامیون بیکولر کردیم. بعدشم زدیم به دل جاده. گرچه هنوز محدودیت تردد بود، اما چون نامه انتقالی مشخص کرده بود که باید حتما فلان روز به بوشهر ورود بدی، پلیسا نگرفتنمون...
تو بوشهر مهمونسرا گرفتیم. گفتیم خونه رو میگیریم، وسایلو میذاریم و میریم شیراز! گفته بودم شیش ماهه شیراز نرفتیم... گفتیم میریم شیراز، خستگی در میکنیم و بعد همراه مامانم برمیگردیم بوشهر و خونه رو میچینیم.
ببین در خونه که باز شد، یعنی صد رحمت به در طویله! یعنی اگه به جای نفر قبلی، اون ده سال اینجا گاو پرورش داده بودن باز این همه کثیف نمیشد! اصلا تو مغزم نمیگنجه کسی تو این همه کثافت بتونه زندگی کنه!
ببین یه ثانیه دستم خورد به هود، مجبور شدم دستمو با اسکاچ بشورم تا چربیش پاک بشه! دستگیره در آشپزخونه رو با فرچه سیمی تمیز کردم! بازم لابهلاش گنده! دیوارای آشپزخونه رو با سمباده برقی پاک کردیم! روی قرنیزا به حدی جرم داره که با جارو پاک نشد! عنکبوتو رو دیوار کشته بودن، بعد پاکش نکرده بودن!
اصلا هر چقدر از کثیفی این خونههه بگم کم گفتم!
هیچی... تا اینجا اندازه همون پولی که قرار بود بدیم به کامیون اولیه و ده روز زودتر برسیم و خونه یه آقایی رو بگیریم که دکترای برق داشت و استاد حمیدرضا بود و خیلی هم آدم حسابی بود رو هزینه کردیم برا تمیز کردن این خونههه! و مطمئنا خیلی بیشتر از این حرفا هنوز هزینه میخواد. من نمیدونم، اینا که هیچ وقت قصد نداشتن خونه رو تمیز کنن، چرا رنگ روغنی زدن اصلا؟ فقط دو برابر هزینه کامیونه باید پول رنگ روغن بدیم!!
بعد یادتونه گفتم لپتاپم فرمت شد و فایلا هم ریکاوری نشدن؟ یه آموزش رنگکاری رو لپتاپم بود که از پارسال که دانلود کردم استفاده نشده بود، حالا لازم شده!:/
اون روزی که گریه کردم و لعنت فرستادم به اون آقا بوشهریه که سه ساعت قبل از بار زدن، زنگ زد و خواهش کرد صبر کنیم و باعث همه این مشکلات شد، حمیدرضا گفت دنیا گرده. جواب خوبی خوبیه... گفت حتما تهش یه اتفاق خوبه... خب من حرفشو قبول دارم. اما هنوز اون خوبی تهشو ندیدیم... امیدوارم ببینیم زودتر:)
خان بعدی کارگاهه! پارسال که رفتیم ته دنیا، خونه زندگیمون آماده بود. کارگاه پدرمونو درآورد تا راه افتاد... حالا که خستگی اسبابکشی واین خونه کپک زده و چیدن خونه و بعدشم کارگاه...
خستم...
- شنبه ۶ شهریور ۰۰ , ۱۲:۱۸