در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

267

مامانم بهم گفت اگه بچه ت دختر شد از همون اول بذارش کلاس رقص!!!!!
به نظرم کلا از من ناامید شده!!! :/

+ این روزا جو خیلی کاراش زیاده!!
بدجوری دلتنگش میشم و دسترسیم بهش کمه...
حوصله هیچی رو ندارم... :(

۲۶۶. کوچولوی من، میخوره غصه، که نمیتونه "نره" مدرسه!!

آبجی کوچیکه: واااای باز فردا شنبه‌س باید برم مدرسه!! :(

من: میخوای ترک تحصیل کنی، بی سواد بمونی؟؟

آبجی کوچیکه: من که از خدامه!! نمیذارن ولی!!

من:   :|

۲۶۵. لوس آبی پوش!!

این جو کارش خیلی زیاد شده...

کمتر وقت میکنه به من زنگ بزنه یا چت کنه باهام...

حتی کمتر وقت میکنه بخوابه!!

و همه وجود من پر شده از دلتنگی!

و اینکه حس میکنم بدنم داره خودشو لوس میکنه تا مثلا جو رو مجبور کنه بیشتر بهم توجه نشون بده!!!!!

مثلا دردای عجیب غریب میاد سراغم! بعد قشنگ معلومه منتظره جو زنگ بزنه تا واسش ناز کنه‌ها!!! :/

مگه مغز همه این دستورا رو به بدن نمیده؟!!

مگه مغز خنگ من نمیدونه جو الان خییییلی کار داره! گاهی در روز دو سه ساعت بیشتر نمیخوابه؟؟

خب این چه کاریه؟؟؟ پدرم در اومده بسکه این هفته درد کشیدم! :/ 


پایان سانچی...

خیلی سخته که خدا آدمو با جون عزیزانش امتحان کنه :'((
خدا رحمتشون کنه...

۲۶۳. شایدم سناریویی در کار باشه!

گاهی میشینیم فکر میکنیم که آخ اگه من فلان سال اون کارو نکرده بودم چه خوب میشد!
آخ اگه فلان رشته رو خونده بودم...
آخ اگه فلان کار جور شده بود...
اگه اون روز مریض نشده بودم...
اگه... اگه‌... اگه...
ولی میدونی، روزی که تو نقطه‌ای قرار بگیری که عمیقا احساس خوشبختی کنی، حتی سیاه‌ترین اشتباهات گذشته‌ت هم باعث نمیشه دلت بخواد به عقب برگردی و فرمون زندگیتو یه ور دیگه بچرخونی!!

+ داشتم برای یه دوست جدید تعریف میکردم که چی شد که گند زدم به کنکور ارشدم. گفت شاید اگه ارشد قبول میشدی با یه پسر دیگه آشنا میشدی و هیچ وقت با جو ملاقات نمیکردی...
من تمام راه‌های زندگیمو اومدم، همه صحیح و خطاها رو، تا برسم به اینجا... و واقعا دلم نمیخواست جایی جز اینجا بودم!

+ آرزو میکنم همه خیلی زود تو این نقطه از زندگیتون قرار بگیرید.

+ ساعت نزدیک دو و نیم بعد از نیمه شبه... و من بی خوابی زده به سرم!!

۲۶۲. به خاطر این جمله یه گاز محکمش گرفتم! :))

به آبجی کوچیکه میگم پاشو برو تو اتاق مشق بنویس، میخوام برقصم!

میگه تو برقص آبجی ما چشم پاکیم!!!! :|

۲۶۱. میگفت کسی درک نمیکنه! راست میگفت! درکش سخته...

بعد جلسه دوم خواستگاری، یه ماموریت دریا برای مستر جو پیش اومد.
دو ماه از اون ماموریت گذشته بود که اون ماجرا اتفاق افتاد...
ماجرای یه هفته بی خبری من از جو...
با اینکه میدونستم نمیتونه به من زنگ بزنه.
با اینکه بهم گفته بود ممکنه آنتن نداشته باشه...
اما قلبم تو دهنم بود.
پر از استرس و دلهره بودم.
با اینکه هنوز نسبتی نداشتیم...
با اینکه هیچ خاطره مشترکی با هم نداشتیم...
با اینکه همش دو هفته با هم چت کرده بودیم، یه ماه و نیم بعدش، یه روز در میون نهایتا سه دقیقه صحبت کرده بودیم...
اما اون یه هفته واقعا بهم سخت گذشت.
امروز همسر یکی از مهندسای اون کشتی نفت‌کش رو تو یه برنامه تلویزیونی دعوت کرده بودن.
یه هفته‌س میدونه کشتی‌ای که شوهرش توش بوده آتیش گرفته....
یه هفته‌س نمیدونه شوهرش زنده‌س یا مرده...
شوهری که ۱۴ سال باهاش زندگی کرده...
قلبم فشرده شده :(

۲۶۰

به آبجی کوچیکه میگم پاشو برو تو اتاق درس بخون، میخوام آهنگ بذارم برقصیم!!

میگه چرا منو تو شادیاتون شریک نمیکنید، ولی تو غماتون با آغوش باز میپذیرید؟!!! :/


+امتحان داره خب!

۲۵۹. اینکه بپذیریم ممکنه دیگران با ما فرق کنن، هم به خودمون کمک میکنه و هم به اونا!!

این بار رفتن جو برام خیلی سخت بود!!

البته به قول جو، من هر بار همینو میگم!! اینکه این بار سخت‌تر از دفعه‌های قبل بود!

خب عادی هم هست... هر بار وابستگی عاطفی بیشتر میشه خب.

اما این بار علاوه بر وابستگی عاطفی، یهو خودمو وسط یه سری کار مربوط به عروسی تک و تنها دیدم!!

ذهنم یک ریز یه سری اطلاعاتو مرور میکرد:

قرارداد تالارو با کی برم امضا کنم؟؟ گفته فردا بیا... بابا فردا کلا کار داره، مامان پا درد داره، دفترش تو یه ساختمونه... نمیشه که تنها برم !!

آرایشگاهها رو با کی برم ببینم؟؟ نکنه دیر بشه! نکنه جا گیرم نیاد!!

آتلیه رو کی برم؟؟

کارت دعوتا!!

آرایشگاه دوماد و گل فروشی رو کی باید اقدام کنم؟؟ اصلا با کی برم؟؟

اوه!! لباسمم باید ببرم خیاطی زیپشو درست کنه...

وای مزونا!!

وای نوبتای تزریقم!!

جو چرا واسه وام اقدام نمیکنه؟؟ نکنه دیر بشه!!

وای نکنه قبل عروسیمون یکی از پیرمرد پیرزنای فامیل بمیره!! 😲

وبعد دوباره مغزم میرفت سراغ مورد اول!!

عصبی و بی حوصله بودم و با کوچیکترین اتفاقی قاط میزدم...

جو زنگ زد... گفت "خب تعریف کن"

گفتم ذهنم درگیر چیزاییه که میدونم الکیه، ولی دارن اذیتم میکنن!!

گفت خب بگو!

گفتم.

گفت اینا چیه بهش فک میکنی؟؟؟ بهش فک نکن!!

موندم تو بهت جمله‌ش!! خب چجوری فک نکنم؟؟ مگه دست خودمه خب؟؟ :(

یکی دو ساعت بعد دوباره زنگ زد.

گفت میدونم زنا اینجورین... تو حق داری!

آروم شدم.

گفت همه کاراتو بنویس تو کاغذ. و بنویس چه روزی و با کمک کی باید انجام بشن!

کاری که گفت رو انجام دادم.

انگار مغزم خیالش راحت شد که دیگه چیزی فراموش نمیشه!! دست از مرور کردن بی وقفه برداشت!

به نظر میاد خیلی آرومتر شدم!

روش خوبی بود.

از کجا میدونه من چه دعایی میکنم؟!!

آبجی کوچیکه امتحان دیکته داره امروز.

میگه تو نماز ظهرت واسه من دعا کن. بذار یکی از دعاهات واسه من باشه! هی نشین دعا کن که جو بیاد بیاد بیاد!!!! :/

اعصاب نداره جدیدا!!!

یک بوم و دو هوا

اینایی که بهشون میگن اغتشاشگر...

ورژن چهل سال پیششون اسمشون انقلابی بود!!!!!

بحثم سر درستی و نادرستی کارشون نیستا...

سوالم اینه که فرق اینا با اونا چیه؟؟

روششون؟؟

هدفشون؟؟


یه همچین موصوفی هستم من! :دی

دارم واسه آبجی کوچیکه صفت و موصوف رو توضیح میدم.

میگم صفت کلمه‌ایه که در مورد یه کلمه دیگه توضیحی میده...

مثلا مرد خوب. دختر زیبا.

آبجی کوچیکه: گندمِ هی برو!!

:|


+ جو قراره بیاد شیراز ^__^

و خب قراره من همراهش برم خونه مامانش‌اینا.

گندمِ هی برو... :)))

من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan