میخواستم حلوا کاسه شیرازی درست کنم
یادم رفت روغن بریزم!!
حالا شبیه ماستی شده که مزه حلوا میده!! 😅😅😅😅😅
- چهارشنبه ۲۰ تیر ۹۷ , ۲۲:۳۰
نام تو مرا همیشه مست میکند
میخواستم حلوا کاسه شیرازی درست کنم
یادم رفت روغن بریزم!!
حالا شبیه ماستی شده که مزه حلوا میده!! 😅😅😅😅😅
یه ماهه یه مارمولک تو دستشویی این خونه داره زندگی میکنه!!
شایدم بیشتر از یه ماه باشه... از وقتی ما اومدیم این اینجا بود.
کلا این خونه فک کنم رو سرزمین مارمولکا بنا شده... انواع مارمولکو من اینجا دیدم!!
کوچولو، بزرگ، چاق، لاغر، سیاه سوخته، شیشهای!!
به جو میگم بیا اینا رو بکش!
میگه اینا چیکار به تو دارن؟!! مارمولک آدم میبینه فرار میکنه مث سوسک نیست که!!
بعد چند وقت پیش یه سوسک دیدم صداش کردم میگم بیا اینو بکش!
میگه گناه داره!! :/
میگم ای بابا این که دیگه سوسکه!! بکشش تو رو خدااااا!
سوسکه رو کشته، نچنچکنان سرشو تکون میده میگه ببین به خاطر تو یه موجود جوندارو بیجون کردم!! :||
بعد اون روز میگفت خرمشهر که بودم گربههای محله از آدما نمیترسیدن. منم چند بار بهشون سنگ زدم! دیگه هر وقت منو میدیدن فرار میکردن!!
گفتم پ فقط واسه من تریپ حمایت از حقوق جانوران برداشتی؟!! یه ماهه هر بار میرم سرویس با این مارمولکه چشم تو چشم میشم! :///
میگه دیگه توبه کردم آخه!
+ نشستم چندتا از سوتیهای خودم و دوستامو واسه جو تعریف کنم، سوتیای دوستاشو که تعریف کرد اصلا غلاف کردم!!
چقد خشنن این پسراااااا !! O_O
++ دو سال پیش شاتل یه طرحی داد که بیست تومن میدادی، سیزده روز عید تا ۵۰۰۰ گیگ میتونستی دانلود کنی!!
حدود سیصد گیگ سریال کرهای دانلود کردم 🙈🙈🙈
حالا سلیقهم عوض شده! ولی زورم میاد پاکشون کنم!! کل عیدو داشتم دانلود میکردم ://
ایرانیا وحدت عملی ندارن اصلا
هر چی میخوای بیانیه صادر کن که آقا نخرین تا ارزون شه
همیشه یه عدهای هستن که عقیده دارن باس تا گرونتر نشده دست بجونبونن!!
ولی تا دلت بخواد وحدت کلامی دارن!
یعنی شما هر جای ایران بگی "زمان اون خدا بیامرز" همه میدونن کدوم خدا بیامرزو میگی! :)))
۱. جو: روح ما خنگهها!!! خب ما خوابیدیم تو هم بگیر بخواب دیگه!!! :/
۲. جو: رفیقم پرسید مهریه رو چقدر گرفتید؟ گفتم ۳۱۴ تا. گفت واااای خیلی زیاد گرفته، چرا راضی شدی و ... گفتم تو چند گرفتی مگه؟ میگه ۳۱۳ تا!!! :|
۳. به جو میگم پایهای مهریهمو بذارم اجرا، پولشو بگیرم بریم خونه بخریم؟! ^__*
۴. همیشه اول پست بنویسید بعد کامنت بخونید!!!! باحالترین مطلبو یادم رفته!!! :///
۱.دلم شروع کرده به تنگ شدن!! تا قبل عروسی انگار همهچی یه جور دیگهس! میدونی قراره برگردی، حتی اگه خیلی طول بکشه! ولی بعدش دیگه رفتی... شاید واسه همینه که دفعه قبل که اومدم اینجا و یه ماه و خوردهای موندم دلتنگ نشدم، ولی حالا بعد دو سه هفته...
۲. آبجی کوچیکه پرسپولیسی شده!! از اون دو آتیشههاش!! از اونا که عکس پروفالشونو میزنن "پرسپولیسیام" و میرن لباس پرسپولیسی میخرن!! و من حتی واسه دیدن جام جهانی برنامهای ندارم!!! :/
۳.همکارای جو یه جوری دارن بچهدار میشن که انگار هر کی تا شهریور بچهدار نشه گیماور میشه!! و در واقع همینطور هم هست!! هر یک سال خدمت تو منطقه خیلی محروم دو امتیاز داره، و بچه ۵ امتیاز!! و هر که امتیازش بیش، شانسش واسه خونهدار شدن بیشتر!!!
۴. عموم یه نقاشی واسم فرستاد، گفت خودم کشیدم. خب عموم نقاشیش خوبه، و اون تصویر اونقدررررر شبیه من بود که اصلا شک نکردم... بعد که گذاشتمش اینستا و به همه گفتم عمو کشیده، فهمیدم عمو باهام شوخی کرده بوده! :/ دیده بوده شبیه منه، واسم فرستاده... فک نمیکرده باور کنم خودش کشیده! :///
۵. ساحل اینجا، از ساحل تمام شهرای ایران قشنگتره!! اونقد قشنگه که هیچ ساحل دیگهای برام قشنگی نداره!! بعد تازه خرچنگم داره ^__^
میدونستین خرچنگا بلدن رو به جلو هم حرکت کنن؟؟ ولی وقتی میخوان خیلی تند برن از بغل میدون!! و اگه بدوین دنبالشون خیلی تند میرن :))) موجودات با نمکیان.
ساحل پر بود از خرچنگ اولش... ولی وقتی داشتیم برمیگشتیم همهشون قایم شده بودن!! از بس دنبالشون دویده بودم! :دی
۶. نویسندههای "گیم آف ترونز" ذهن کثیف و وحشیای دارن!!! کثیف و وحشی، اما به شدت خلاق!!!
به جو میگم حالا که من همپای تو دارم گیم آف ترونز میبینم، بعدش تو هم با من هری پاتر ببین!! ^__^
۷. گشنهمه!! خریدا تموم شده و دیگه مسافر حساب نمیشم!
به جو میگم اگه نیت ده روز کنم و بخوام روزه بگیرم، دیگه نمازامو هم باید کامل بخونم!!! :(
میگه دیگه دوران خوشی تموم شد! :)))
جو گفت امروز غیبتتو کردم!! بچهها داشتن درمورد خرید رفتن زناشون میگفتن، منم گفتم همه جنسای مغازهها رو میخواد نگا کنه، کمرم داشت میترکید ولی باز میخواست بره تو یه مغازه دیگه و...
عززززیزم!! متاهل شده قربونش برم!
بهش گفتم دوستات نگفتن بذار یه ماه از عروسیت بگذره بعد بیا نق بزن؟!! ^__^
+ بومیای اینجا یه نوع میوهای مصرف میکنن که تا حالا ندیده بودم، همینطوری داشتم سعی میکردم میوههه رو شناسایی کنم که یهو جو گفت "این دایرهها چیه اینا میخرن؟!!) :)))
آبجی کوچیکه میگه " نگا داره تگرگ میادا... ولی تعطیل نمیکنن :/ "
جو یه خواهرزاده دو ساله و یه برادرزاده سه ساله داره که هر دو اسمشون علیه...
هر دوشون اون یکی رو علی کوچولو صدا میکنن و هر دوشونم اصرار دارن که کوچولو نیستن!! :))
سوژه جدیدن :دی
هر بار یکیشون داره به اون یکی میگه که من علی کوچولو نیستم!!
علی کوچولو دو سالههه با دختر یکی از اقوامشون که اونم دو ساله بوده دعواش شده، بهش گفته دیگه بوست نمیکنم ^__^
با علی کوچولو سه سالههه تو ماشین بودیم. جو منو اذیت میکرد. علی حرص میخورد. ( این علی کوچولوعه خیلی منو دوس داره )
جو بهش گفت یا منو بوس کن یا گندمو اذیت میکنم. بوسش کرد، گفت حالا که بوست کردم تو هم گندمو بوس کن ^__^
حرصی شده بود از دست جو، بهم میگفت دیگه زنعموش نشو!! :))
نوشته :
" خود هری پاتر هم وقتی میخواد عینک بخره میگه از اون عینکایی که مهران مدیری تو باغ مظفر میزد بدین.
بعد ایرانیا بهش میگن عینک هری پاتری"!
دوست جو میخواست واسه خانومش عینک بگیره، من خیلی متعجب به جو گفتم " وااای نگا چقد عینک گربه نره!!!! چه گرونم هس! کی میخره از اینا؟! :/
بعد همسر دوست جو یه دونه از همون عینک گربه نرهها گذاشت رو صورتش گفت نظرت چیه گندم؟!!!
:|
گفتم خب میدونی، سلیقه من با تو فرق داره! ولی تو اگه دوسش داری بخرش :/
+ تا حالا از زاویه مهران مدیری و هری پاتر به این عینکا نگا نکرده بودم! :)))
+ سوال پشت برگه رو چی جواب دادی؟
- مگه پشت برگه هم سوال بود؟!! O_o *
همین سوال و جواب ساده باعث شد من کل دانشگاهو زیر بارون بدوم! یعنی با یه وضعیت درب و داغونی رسیدم جلو استاد که برای قدردانی از این تلاشم اون یکی واحدی که باهاش داشتم و فک میکردم بیوفتم رو هم بهم ۱۸ داد!! :))
* به قول یه بنده خدایی، این چیزایی که واسه شما جوکه واسه ما خاطرهس! :)
همیشه فک میکردم حکمت گواهینامه گرفتنم این بوده که تو بانک و سر جلسات امتحان به عنوان کارت شناسایی ازش استفاده کنم و از ارائه دادن کارت ملی و شناسنامهم با اون عکسای فاجعه در امان بمونم!!
اما جریان خیلی فراتر از این حرفا بوده!!
یعنی خب اگه گواهینامه نبود یا با هزار بار سرخ و سفید شدن همون کارت ملیمو میدادم. یا نهایتا ارادهمو جمع میکردم و میرفتم ثبت احوال دو کورس پایینتر از خونمون و کارت ملی و شناسنامهمو عوض میکردم! اماااا...
اینکه دوشنبه بلیط هواپیما دارم و شناسنامه و کارت ملیم پیش جو جا مونده و یهویی وسط نماز یادم افتاد که کارت شناسایی ندارم و یهوییتر یاد گواهینامهم افتادم، جز حکمت خدا چی میتونه باشه؟؟ :دی
+ به جو میگم خوب شد گواهینامه گرفتمااااا ... نه؟؟
میگه کارت پایان خدمتم نداری! نه؟!!
:|
به آبجی کوچیکه میگم پاشو برو تو اتاق مشق بنویس، میخوام برقصم!
میگه تو برقص آبجی ما چشم پاکیم!!!! :|
به آبجی کوچیکه میگم پاشو برو تو اتاق درس بخون، میخوام آهنگ بذارم برقصیم!!
میگه چرا منو تو شادیاتون شریک نمیکنید، ولی تو غماتون با آغوش باز میپذیرید؟!!! :/
+امتحان داره خب!
آبجی کوچیکه امتحان دیکته داره امروز.
میگه تو نماز ظهرت واسه من دعا کن. بذار یکی از دعاهات واسه من باشه! هی نشین دعا کن که جو بیاد بیاد بیاد!!!! :/
اعصاب نداره جدیدا!!!
دارم واسه آبجی کوچیکه صفت و موصوف رو توضیح میدم.
میگم صفت کلمهایه که در مورد یه کلمه دیگه توضیحی میده...
مثلا مرد خوب. دختر زیبا.
آبجی کوچیکه: گندمِ هی برو!!
:|
+ جو قراره بیاد شیراز ^__^
و خب قراره من همراهش برم خونه مامانشاینا.
گندمِ هی برو... :)))
داریم فیلم دو سالگی آبجی کوچیکه رو میبینیم.
یه دامن چین چینی پوشیده، از هر طرف صدای "مهدیس بچرخ" به گوش میرسه...
و آبجی کوچیکه بهتزده فقط نگا میکنه!
یهو اون وسط دختر داییم میگه "مهدیس پِر بخور!"
و آبجی کوچیکه پِر میخوره ^__^
شیرازی را پاس بداریم انصافا :)))
+
اومده میگه آجی، پردیس یعنی زیبا همچون پر؟!!
(مهدیس یعنی زیبا همچون ماه)
مامان خطاب به آبجی کوچیکه: پاشو فلان کارو انجام بده.
آبجی کوچیکه: آجی دم بخته، من باید کار کنم؟؟؟؟؟ ://
داشتم اسما و فامیلیای تیتراژ خندوانه رو میخوندم، که فامیلی "لوءلوءیی" رو دیدم.
داشتم فک میکردم که مثلا اگه بخواد فامیلیشو جایی تایپ کنه که کیبوردش همزه نداشته باشه چه بد میشه!!
بعد
یاد یکی از استادامون افتادم که اسم منو اشتباه تلفظ میکرد، بعد یاد بقیه
خاطراتم با اون استاده افتادم!! دیدم باحاله گفتم واسه شمام تعریف کنم :)
زمان
دانشجویی یه استاد پیر و فرتوتی داشتیم به اسم استاد پ. به حدی ایشون
بیسواد بود که من نمیدونم چجوری دکترای عمران، اونم از منچستر، گرفته
بود!!!!!
اما جالبی این استاد به خاطر بیسوادیش نبود! به خاطر حرفایی بود که میزد!!
۱.
مثلا میگفت بچهها هر سوالی دارین از من بپرسین. بعد یکی از بچهها مثلا
میگفت سیمان نوع یک با نوع دو چه فرقی داره، استاد میگفت سوالای درسی رو
بیاین تو دفترم بپرسین! اینجا سوالای شرعیتونو بپرسین!!!!
۲. ترم دو که بودیم میگفت: پسرا با هر کدوم از این دخترا که میخواین ازدواج کنین بیاین به من بگین تا باهاشون صحبت کنم!
ترم شیش که بودیم میگفت: پسرا این دخترا هیچکدومشون زن شما نمیشن الکی زور نزنین!!
۳. یهو تو یه حالت جوگیرانهای خیلی حماسیطور میگفت: پسرا موز نخورین!!!!
۴. باز همون ترم دو بودیم، برگشت گفت دخترا، شما که تا حالا ازدواج نکردین واسه اینه که بختتونو بستن! برین پیش دعانویس!
بهش گفتم ما به این چیزا اعتقاد نداریم!
ترش کرد و گفت خیلی براتون متاسفم که به دعا اعتقاد ندارین!
گفتم استاد خیلی فرق هست بین دعا و خرافات!!!
تا روزی که نمرهها اومد استرس افتادن داشتم! :)))
۵.
اسممو سر یکی از کلاسا همیشه اشتباه تلفظ میکرد. منم برام مهم نبود، فقط
دستمو بلند میکردم که حاضری بزنه. یه روز یکی از پسرا گفت استاد اسمش اینه،
نه اونی که شما میگین.
یهو با یه خنده خیلی خاصی گفت اون خودش هیچی نمیگه تو چرا اعتراض میکنی؟!! هان؟؟؟ چیکارش داری مگه؟! :/
۶. یه کلاسی باهاش داشتم، چهار تا دختر بودیم و سی و یکی پسر!
بعد میخواست ببره اردوی علمی.
دو تا از دخترا اون روز یه درس مهم داشتن و گفتن نمیایم. منم که شیراز کلاس نرمافزار داشتم. اون یکی دختره هم گفت پس منم نمیام.
استاد که شدیدا مایل بود دختر پسرا با هم ازدواج کنن (!!) خیلی بهش برخورد و در صدد انتقام برآمد! :))
فقط تصور کنین سوال زیر، سوال امتحان پایانترم یه درس مهندسی عمران، از یه دانشگاه سراسریه:
" سد ... را نقاشی کنید" !!!!!!! :/