در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

:/

آقای پدر وقتی نوشابه میخره

نه به قندش فک میکنه

نه رنگش

نه به همه ضررهایی که برای معده داره

نه اینکه باعث پوکی استخوان میشه...

ولی فقط کافیه من بخوام آب‌میوه بخرم!!!! :/



73

باید با نویسنده و کارگردان خوابایی که میبینم یه صحبت اساسی داشته باشم!!

عملا دیگه دارن چرت و پرت پخش میکنن!!!! :/


+ آبجی کوچیکه هیچی واسه امتحانش نخونده بود، دست به دامن خانواده شده که سر نمازاتون دعا کنید برام!!! درس خوندنش به من نرفته!! :/



به من میگن گندم!

چند وقت پیش تلویزیون یه تبلیغ میذاشت (هنوزم میذاره البته!) که یه پک آموزشی ویندوز و فتوشاپ و تری دی مکس و... رو معرفی میکرد و اینا.
به خاطر آموزش تری دی مکس و مایا یه اس ام اس به اون شماره ای که اعلام کرد فرستادم و منتظر بودم که یه اس ام اس برام بیاد که شرایطو بگه و ... اما چند روز بعد زنگ زدن دیگه منم گردن گیر شدم و آدرس دادم که بفرستن.
بسته که رسید دونه دونه دیسک ها رو امتحان کردم و از شانس گل و بلبل دیسک تری دی مکس و مایا خراب بود!
پشت بسته تحت عنوان گارانتی، یه شماره ای رو داده بود که اگه دیسکا خرابه فلان عددو به این شماره پیامک کنید...
پی گیری نشد.
زنگ زدم به شماره پشتیبانی که روی بسته پستی بود.
خانومه یه شماره موبایل (که اونم روی بسته بود البته) بهم داد و گفت به این اس ام اس بده.
بازم پی گیری نشد.
دیگه هر چی زنگ زدم به اون دو تا شماره کسی جواب نمیداد!!! گفتم ای دل غافل!!! گولم زدن!!!
تا اینکه بعد یه مدت دوباره اون تبلیغو دیدم.
دوباره به عنوان خریدار اس ام اس فرستادم و سه سوت زنگ زدن!
منم یه عالمه گله کردم که این چه وضعیه؟!!! جنس خراب فرستادین و پی گیری نکردین و ...!
هر چی خانومه میگفت من مسئول فروشم، باید زنگ بزنی پشتیبانی ... من میگفتم نه خیر پشتیبانی جواب نمیده!!!
خلاصه بلایی به روزشون آوردم که بالاخره اون دیسکو فرستادن برام!!!!
بعله... به من میگن گندم!!!! :)َ



ماجرای دزدی

آبجی کوچیکه پنج ساله بود.

من سال آخر دانشگاه بودم و خونه نبودم، آقای برادر هم باشگاه بود.

مامان تعریف میکرد که تو خونه نشسته بودن که یه دفعه یه مرد سیاه پوش وارد خونه میشه! مامان و بابا اول فک میکنن داداشمه، گویا هم قد و هیکل داداشم بوده، تا اینکه تفنگ در میاره و میذاره رو شقیقه آقای پدر!!! هنوز مامان فک میکرده داداشمه که میخواد اذیت کنه!!!!! تا اینکه سرشو بلند میکنه و میبینه طرف صورتشو پوشونده! بابام فقط تو اون لحظه ازش میخواد که خواهر کوچیکه رو نترسونه و بهش بگه ما داریم فیلم بازی میکنیم!

نمیدونم، شاید دزدای با وجدانی بودن!!! به مامانم اجازه میدن چادر سر کنه، و وقتی میخوان دست و پای مامان و بابا رو ببندن مامان ازشون خواهش میکنه روی موهای خواهر کوچیکه چسب نزنن! ( چشم و دهنشونو با چسب میبستن ) اونام قبول میکنن!

وقتی آبجی کوچیکه شروع میکنه به گریه کردن یکی از آقایون دزد (چهار نفر بودن، یکیشون بیرون کشیک میداده ) بهش میگه: عمو جون ما اومدیم فیلم بازی کنیم!

آبجی کوچیکه میگه : داری دروغ میگی!!! دزدا تو فیلما صورتشون معلومه!!! ... من میخوام بزرگ شدم پلیس بشم! میام دستگیرتون میکنم!!!

آقای دزد : آفرین عمو!!!!!!

آبجی کوچیکه: شما خدا رو دوس دارین یا شیطونو؟؟؟

آقای دزد: خدا رو عمو جون!!!

آبجی کوچیکه: ولی دزدی کار شیطونه! خدا دوستون نداره!!!!

خلاصه کلی دیالوگ رد و بدل کرده بودن!!!!! چند مدت بعد که گیر پلیس افتاده بودن تو اعترافاتشون حرفای آبجی کوچیکه رو هم گفته بودن!!!!

حتی خواهر کوچیکه جعبه اسباب بازیشو که توش پولاشو گذاشته بوده بهشون داده بود! وقتی ازش پرسیده بودن چرا، گفته بود میخواستم زودتر برن و کاری به مامان و بابا نداشته باشن!!!!

+ بابا تا مدتی دچار یه سری حسای بد بود... میگفت خیلی بده یه مرد تو موقعیتی قرار بگیره که نتونه هیچ کاری برای دفاع از زن و بچه ش انجام بده!!!


+ با خوندن این پست یادم افتاد این جریانو بنویسم!!! :)

+این جریان به هیچ وجه خیالی نیست



من و دکتر خوبه!

گاهی فک میکنم اونی که منو دنیا آورده ماما نبوده... دندون پزشک بوده!!!! :/

البته این بار خیلی خوب بود.

آقای دکتر مهربان، خوش اخلاق و کار بلد بود :)

موقع کار هم زیر لب یه آهنگ زمزمه میکرد :)

آخرشم برگشته بهم میگه خوبی؟

منم که دهنم پر از تجهیزات بود یه پلک زدم که یعنی آره.

بعد میگه خانواده خوبن؟!!! :))))

بعدشم که تجهیزات کامل از دهنم در اومده برگشته میگه به خانواده سلام برسون!

دوسش داشتم :)

دیگه نمیخوام از دندونام مراقبت کنم :))))))



چی میشد اگه ...

یک روز یک دندون پزشک ناشی دندون منو عصب کشی کرد...

با وجود مراقبت های زیاد یک قسمت از دندونم شکست!

رفتم پیش متخصص روکش گفت احتمالا نشه دندونتو نگه داریم و باید بکشیش!

اگه بکشی دو راه داری

1. ایمپلنت که یعنی کاشت دندون که دو میلیون در میاد!

2. بریدج که یعنی پل زدن که باعث تراشیدن دندونای کناری میشه و دویست تومن در میاد!

و باید حداقل یک ماه و نیم از زمان کشیدن دندون بگذره تا جاش خوب بشه!

یعنی باید یک ماه و نیم بی دندون میموندم!!!!

وقتی جناب دکتر اصرار منو برای نگه داشتن دندون میبینه پیشنهاد میکنه با متخصص لثه هم مشورت کنم.

متخصص لثه هم میگه احتمالا نشه نگهش داشت!

فعلا تیکه شکسته شده رو بکش تا ببینم چی میشه...

بعد از کشیدن تیکه شکسته شده خدا رو شکر معلوم میشه که میشه دندونمو نگه دارم.

جراحی لثه میکنم.

بعد میرم پیش متخصص روکش که وقت بگیرم واسه ترمیم.

جناب دکتر با دیدن عکس دندونم میگن که لازمه دندونم عصب کشی مجدد بشه!

و  بعد یه وقت هم برای اول بهمن بهم میدن که بعد از انجام عصب کشی مجدد برم برای مرحله اول ترمیم.

و احتمالا تا چهار مرحله طول میکشه تا دندونم کامل ترمیم بشه...


فلاش بک:

یه دندون پزشک خوب دندون منو عصب کشی میکنه.

و من تا آخر عمر با خوبی و خوشی زندگی میکنم!!!!!


+ فردا وقت عصب کشی مجدد دارم.

+ اگه به اون دندون پزشک ناشی فحش های بد بد بدم گناه کردم آیا؟؟!!!!! :/



:|

یادتونه گفتم من و خواهرم خیلی شبیهیم؟

یعنی در حدی که نگاش میکنم یادم میاد بچه بودم تو آینه چی میدیدم!!!!!


دچار هیجانات احساسی شده بودم داشتم بهش میگفتم:

وااای تو چقد خوشکلی!!! چقد دوس داشتنی هستی!!!

خیلی ریلکس جواب داد:

تو هم قبلا همینطوری بودی!!!!

من: :/


+ یعنی قیافه شو موقع گفتن این جمله فقط میتونم با قیافه شتر موقع قدم زدن تو بیابون مقایسه کنم!!! اینقد بی تفاوت یعنی!!!!

+ الان نیاین بگین منظورت اینه خودت خوشکلیاااا... سوسکم قربون دست و پای بلوری بچه ش میره!!!! والا!! ( حق مادری دارم گردن آبجی کوچیکه :دی )



مسلسل وار ... گاهی!

یه مدل عجیبی دارم که خودمم توش موندم!!

( البته من مدلای عجیب زیاد دارم!! این یکیشونه!! )

بعضی وقتا چند ماه میگذره و هیشکی یه زنگ نمیزنه بگه خونه شما دختر دم بخت داره عایا؟؟؟!!!!

یه موقع هم میشه یهو چندتا چندتا با هم!!!!

و نمیدونم چرا این ترس لامصب من نمیریزه از این جریان خواستگاری!!!

یعنی تا هزار سال دیگه هم که بگذره (البته اگه تا اون سن هنوز خواستگار داشته باشم!!!) باز من دست و پام میلرزه، هول میشم و حرف زدن یادم میره، دهنم خشک میشه و مهمتر از همه، همچنان با معضل "نمیدونم چی بپوشم" مواجهم!!!!!

یکیشون قراره یکشنبه بیاد!! ( اصولا باید پنجشنبه ای جمعه ای چیزی بیان، ولی خوب حتما خیلی خارجکی هستن!!!)

اون یکی هم به یه واسطه گفته قصد دارن تو هفته دیگه خانومونه* بیان...

و من مسترسم!!!!!! 


* خانومونه حالتیست که مادر و خواهر آقای داماد اول میان برای آشنایی و این صوبتا!



خوشبختی شاید همین باشه!

نمیدونی چقد کیف داره که همون لباسی که پشت ویترین بهت چشمک زده،

همون که حس میکنی چند ماهه دنبالش میگشتی،

همون که وقتی دیدیش چشات برق زده و با خودت گفتی "همینه"

همون رنگی که تو دلت میخواد و دقیقا سایز خودت...

دونه آخرش باشه و به نصف قیمت بخریش :)

و تااااازه

لباسه رو هم از تن مانکن در بیارن :))))))

خیلی کیف میده! ^_^



ترفند گندمی

یه مدت تو یه شرکتی کار میکردم...

کار که نه... جون میکندم!!!!!! :/

بعد سه چهار ماه دیدم عملا حقوقم از یه کارگر هم کمتره، دیگه تصمیم گرفتم بزنم بیرون...

رییس جان اصن فکرشم نمیکرد من قید کارو بزنم، بسکه مشتاق بودم اوایل...

ولی من خیلی شیک بهش گفتم بای بای!!!! :)

آقا ما دیدیم یه هفته گذشت خبری از حقوق ماه آخر نشد... پدر جان سر راه رفت شرکت رییس جان گفت میریزم...

یه ماه گذشت خبری نشد، زنگ زدم به رییس جان، باز گفت میریزم...

وقتی دو ماه شد و خبری نشد شعر زیر رو گذاشتم استاتوس واتس اپ:

" از تنگی چشم فیل معلومم شد

کآنان که غنی ترند محتاج ترند!"

یعنی فرداش حقوق تو حسابم بود!!!! :)))))



هنوز زنده ام!

وارد قتلگاه شدم !
از لحظه اول استرس داشتم!
اولش توی یه لیوان یه بار مصرف دهانشویه دادن بهم...
بعد نمیدونم با بتادین بود یا الکل، دور لبمو ضد عفونی کردن...
بعد یه پارچه سبز با یه دایره سوراخ وسطش انداختن رو صورتم!
وسایل سلاخی (!) رو گذاشتن زیر چونه م.
دکتر با پرستارا بالای سرم با هم میگفتن و میخندیدن و من تندتند زیر لب آیه الکرسی میخوندم...
5 تا آمپول بی حسی زدن! :(
بعدم کشتی جناب دکتر با لثه بنده شروع شد...
و باز حس لثه من برگشت و کلی درد کشیدم :(
اونقد از استرس انگشتامو محکم به هم فشار دادم که دکتر جان توصیه نمودن یکم ریلکس تر باشم!!!!
بعد از بیست دقیقه فشار روحی محض! دکتر جان نخ و سوزن دست گرفت و رفت تو کار خیاطی!!
آخرشم با یه چیزی شبیه آدامس لثه مو پانسمان کردن مثلا...
هفته دیگه هم باید برم بخیه بکشم...
بعدشم پُرش کنم...
بعدشم روکش...
و این داستان ادامه داره! :/

+ از دندوناتون مراقبت کنین!
+ چقد اینترنت خوب آنتن میداد اونجا!! ناپرهیزی کردم بدون داشتن طرح کانکت شدم و چند تا از کامنتای پست قبلو جواب دادم :)
+ مرسی روحیه دادین بهم... ولی درد داشت!!!!! :)
+ امروز یه هوایی بود تو شیراز... جای همه تون خالی!! این  عکسا رو هم خودم گرفتم:





مکن ای صبح طلوع!

فردا دوباره وقت دندون پزشکی دارم.

این بار احتمالا جراحی لثه :(

تجربه این یکی رو نداشتم تا حالا...

و همچنان میترسم!!!

دعا کنید زنده بمونم!!! :/



در فضای مجازی تعهد اخلاقی را رعایت کنید!

همه اونایی که گفتن آمپول بی حسی درد نداره زنگ آخر دم در وایسن کارشون دارم!!! :/

+ خیلیم درد داشت!!! :(


+ تو نوبت دندون پزشکی که نشسته بودیم یه آقایی مخ آبجی کوچیکه رو گرفت بود به کار!!! یعنی فقط یه جمله شو میگم بقیه شو دیگه خودتون تا آخر برید...:

" بعضیا تو فضای مجازی تعهد اخلاقی رو رعایت نمیکنن!" :/

در جواب آبجی کوچیکه که گفته بود دوستاش تو واتس آپ عکس جن دیدن!!!!



دندونام :(

پنجشنبه باید برم دندون پزشکی :(

خیلی بدم میاد از دندون پزشکی!!

نه خوب ... غریبه که نیستین... میترسم! :/

مخصوصا از وقتی فهمیدم اسم اون چیزی که دندونا رو باهاش میتراشن فرِزِ!!!!

البته قبول دارم سنگ فرز با اون فرز خیلی فرق داره هاااا...

ولی خوب حس بدی دارم بهش!!!

یعنی اینجوری که من از دندونام مراقبت میکنم اگه از کاکتوس مراقبت میکردم هلو میداد!!!!

چرا خراب شده خوب؟؟!!! :((



به یک داماد نیازمندیم

دختر عموم که معرف حضورتون هست... تعریف میکرد وقتی چهار - پنج ساله بوده یه ماهی گلی داشته، بعد هی این ماهی فلک زده رو میگرفته مینداخته رو زمین بعد برمیگردونده توی آب! چون از اون تکون خوردنای ماهیه خوشش میومده!!!! (ما به این تکون خوردنه میگیم پل پل کردن! هر چی فکر کردم واژه معادلش به ذهنم نرسید!! )

خلاصه به یه جایی میرسه که دیگه ماهیه تکون نمیخوره ... یه چیزی تو مایه های امید داشتن به نجات و اینا... دخترعموی عزیز منم برمیداره با قیچی ماهیه رو نصف میکنه که باز اون حالت تکون خوردنه رو ببینه!!!! O_o

بعدم ماهیه رو به چهار قسمت تقسیم میکنه و بعد سعی میکنه با خمیر بازی بچسبونتشون به هم!!! فک کرده حضرت ابراهیمه بچم!!!!!

+ میخوایم شوهرش بدیم!!! خواستگار داوطلب پذیرفته میشود!! :)

+ بلد بودن رقص بندری با توان انجام این رقص در طولانی مدت از ویژگی های مورد نیاز داماد داوطلب میباشد!!! در غیر این صورت تبعات آن بر عهده خود ایشان است!!! :))



دیگه به چشمامم اعتماد ندارم!

آدم به بی بی سی اعتماد کنه به این جغله بچه ها اعتماد نکنه!!!!

بعد اون رفتار خنگولانم که بلاگو به دختر عموم معرفی کردم و آزادی بیانو از خودم سلب کردم (!!!) زنعموم ازم پرسید "به نظرت براش گوشی بخریم؟" منم گفتم "نه! همینم که داره ازش بگیرین!!!"

عه خوب سوال کرد ازم منم نظرمو گفتم! حالا دختر عموم برگشته جلو مامانم میگه " خوبه منم بگم تو وبلاگ داری معتادم هستی؟!!! "

الان دیگه چجوری میخواستی بگی؟!!!

خوب بیا تو روزنامه همشهری بخش ورزشی هم به چاپ برسون!!!!

اعتماد نکنید به این جوجه ها!!!!!



وقتی یه خودی هم میخواد خاطره تُ کپی کنه!

معلم آبجی کوچیکه تکلیف داده بهشون که یه خاطره بنویس که صبرتو نشون بده. و از اونجایی که صبر کلا یه کلمه تعریف نشده ست براش برگشته میگه من و تو که شکل همیم، خاطره صبر خودتو بگو تا من بنویسم!! :/


خواهر بودن :)

هی همه میرن مکالمه شونو با داداششون میذارن!!!!
خودمم مکالمه دارم اصن!!!
چی فک کردین؟!!!

مکالمه من و آقای برادر:
- عمرا اگه من بذارم تو زن بگیری!!!
+ عه چرا خوب؟!!!!
- یه عمر با عزت زندگی کردم! حالا تو بری زن بگیری بعدشم بچه دار شی که من عمه شم؟؟؟!!!!
+ :/
- نمیذارم!!!!

:))))
یه همچین خواهر فداکاری هستم!!



وقتی بد شانسی میاری همش

یه وقتایی یه کارایی هست که  خودت نمیتونی انجام بدی... حالا به هر دلیلی...

بعد اون کارو میسپری به یه آدم قابل اعتماد...

یه دوست...

بعد هر چقدر منتظر میمونی خودش خبری بهت نمیده!

نمیگه چی شد، چی نشد!!

دوست نداری هی خودت زنگ بزنی که فک کنه ازش طلبکاری!!!

بعد از شانس خوبت بنده خدا میگرنش عود میکنه...

تا سه چهار روز هر روز زنگ میزنی و حالشو میپرسی و هیچ حرفی از اون کار نمیزنی...

که بهش ثابت کنی اگه زنگ میزنی به خاطر خودشه نه خودت!

یکی دو روزه حالش خوب شده، اما باز تو فقط پشت تلفن حالشو میپرسی و قطع میکنی تا همچنان فرصت طلب به نظر نیای!

تا میای خودتو آماده کنی بپرسی متوجه میشی همسرش داره میره کربلا...

فقط زنگ میزنی و التماس دعا میگی  و میپرسی کاری هست براتون انجام بدم؟ بازم حرفی از اون کار نمیزنی...

بعد چند روزم دوباره زنگ میزنی و احوال میپرسی و میگی اگه کم و کسری داشتین حتما خبر بدین... و بازم بی هیچ حرفی قطع میکنی...

و همچنان مث همون حیوون بی آزار توی گل موندی و نمیدونی باید چیکار کنی!!!!


+ چیکار کنم؟؟؟!!!!!! چرا اینا کاراشون تموم نمیشه؟!!!



آبیاری گیاهان زیردریایی؟!! :/

داییم تازه نامزد کرده بود که مادر نامزدش کل خانواده ما رو برای ناهار دعوت کرد.

وسطای مهمونی دایی به دختر اون یکی داییم که اون موقع فک کنم سه چهار سالش بود گفت برو به زنعمو بگو دوست دارم!

دختر دایی رفت وایساد جلو زنداییم و گفت:

- زنعمو... عمو میگه دوست داره!!!! :)


+ این دختربچه خیلی باهوش الان دوم دبیرستانه،تجربی میخونه... میگه من حوصله ندارم پشت کنکور بمونم، هر چی شد میزنم... حتی آبیاری گیاهان زیر دریایی :/



من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan