در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

536. گاهی میگم کاش آدرس این وبو همه فالوورای اینستام داشتن و حس واقعیمو میفهمیدن! :)))))

نمیدونم چرا مشتریا تصور میکنن گاری پست رو من دارم هل میدم! :))

هر بار یکیشون میاد میگه چرا بسته من هنوز نرسیده؟! یا چند روز دیگه میرسه؟! یا بگید عصر بیارن، من صبح خونه نیستم! :/

.

میدونین یه مساله ای هست که خیلی دلم میخواد بنویسم...

نمیدونم چقدر ممکنه قضاوتم کنید ...

این دوستمو یادتونه؟؟ 

حاضر نشد زمان بذاره و اینستا رو یاد بگیره...

حاضر نشد حتی یه ذره به حرفای من بها بده...

حاضر نشد برای یاد گرفتن عکاسی هزینه کنه، چون معتقد بود اینا همش الکیه و اگه دوربین خوب داشته باشی عکسات خود به خود خوب میشن!!!! :/

و در نهایت کسب و کاری راه انداخت که حاصل آموزشای رایگان بود!

(بهتون قول میدم که هیچ کس تمام فوت و فن حرفه شو رایگان بهتون یاد نمیده!)

خب دستسازه هاش واقعا فاجعه هستن...

براش یه پیج رو فرستادم که با 50 تومن میتونست صفر تا صد اون کارو یاد بگیره... اما اگه فکر میکنید حتی بهش فکر کرده باشه، باید بگم در اشتباهید!

و خب حاصل همه اینا، یه پیجه که اگه ببینی فکر میکنی کاردستی های یه دختر بچه 8 ساله ست...

.

چند شب پیش بهم دایرکت داده بود...

"گندم پیج منو تبلیغ میکنی؟"

نه سلامی، نه احوالپرسی و نه لطفا و میشه خواهش کنمی...!!!!!

دایرکتشو باز نکردم تا به جوابی که میخوام بهش بدم فکر کنم...

صبحش فقط براش نوشتم "اوکی"

شاید بفهمه از طریقه نوشتنش خوشم نیومده...

ولی فک نکنم فهمیده باشه!

.

میدونی... میدونم که میدونی... که چقدر زحمت کشیدم برای این پیج...

و نمیدونی که چقدر هزینه تبلیغات کردم...

و چقدر سخته جمع کردن اعتبار.

و خب صد البته که کمک کردن به کسب و کارای کوچیک یه حرکت اخلاقیه.

اما به شرطی که اون کسب و کار ارزش معرفی شدن داشته باشه.

و مخاطب هدفش با مخاطب هدف پیج من مشترک باشه...

خب من بیام همچین پیجی رو معرفی کنم، توهین به شعور مخاطبم نیست؟!!!

حالا من معرفی کنم اصلا...

همه مشتریای من بدو بدو میرن ازش میخرن؟!!!


کلا یه سری از پیجا تصورشون از مشتریای پیجای دیگه اینطوریه:

"یه عده آدمی که پولشونو گرفتن دستشون و فقط منتظرن یکیو پیدا کنن که یه چیزی بفروشه!

هر کی و هر چی!

بدو بدو میرن میخرن! پس بدوییم بریم بهشون بگیم ما هم هستیم!"


یه جوری لا به لای استوریا گم کردم تبلیغشو...

و سعی کردم یه جوری معرفیش کنم که انگار مشتری ای بوده که برام یه هدیه فرستاده!!

اما به خودم قول دادم دفعه بعد اگه همچین چیزی گفت خیلی رو راست بهش بگم برو اول پیجتو به استانداردای اولیه برسون بعد بیا!

.

.

.

امروز میخواستم فقط همون دو خط اولو پست کنم! ببین چقد نوشتم!

535. وقتی الکی الکی بحران زده میشی!

این پست در ادامه پست دیروزه...

.

یادتونه گفتم گروهی که پیششون آموزش دیدیم، با جشنواره های فروشی که زدن حجم خیلی زیادی سفارش گرفتن؟

خب این تعداد سفارش براشون واااقعا زیاد بود. میتونم بگم با میزان خروجی اون زمان کارگاهشون، تقریبا برای هشت سالشون سفارش ثبت کردن!

نمیدونم واقعا با چه منطقی همچین حرکتی زن!

میگفت پول تبلیغ دادم اگه الان سفارش ثبت نکنم از دستم میپره!

و خب الان کلی مشتری داره که یک سال از زمان ثبت سفارششون میگذره و هنوز محصولشون ساخته نشده!

و خب تصور کنید یه حجم زیادی از مشتریای ناراضی و عصبانی شروع کردن به اعتراض به پیجایی که اینا رو تبلیغ کرده بود.

اون پیجا هم یه استوری عذرخواهی گذاشتن و یه شماره دادن و گفتن هر کی با اینا مشکل داره زنگ بزنه اینجا...

و اینجوری این مشتریا همدیگه رو هم پیدا کردن.

و خب شکایت و ساخت پیج آنتی فلان و راه اندازی کمپین های هشتگی و ... که به خودشون ربط داره البته...

اما برای ما ماجرا چجوری بود؟

.
زمانی که ما با خودمون تنها موندیم و شروع کردیم به هر دری زدن،
بحث اینکه احتمالا اینستا به فنا بره خیلی مطرح بود.
پس تو اولین حرکت یه سایت راه انداختیم.
و از اونجایی که اون اوایل فکر میکردیم قراره همه کار بکنیم، هم فرنیچر هم ظرف هم دکوری،
این سایت رو با همین دیدگاه آوردیم بالا!!
حتی تغییر اسم لوگومونم با همین هدف بود... که همه کار بکنیم! و اسممون محدود کننده نباشه!
و این دقیقا مقارن شد با زمانی که سایت اونا از دسترس خارج شده بود که به نظر میرسه این کارو کرده بودن که کسی نتونه به نماد اعتمادشون ضربه ای بزنه.
از اون طرف تو پیجمونم همش عکس و فیلم کارگاه اونا بود. چون کارگاه بوشهرمون خیلی داغون بود و من  فکر میکردم ضایع ست اگه ازش فیلم بذارم تو پیج!
و اینکه اون پیج تعداد فالویینگ های خیلی محدودی داشت و فقط پیجایی که باهاشون همکاری میکرد رو فالو داشت و ما هم جزوش بودیم.
.
اواسط اسفند بود...
شاید بشه گفت یه هفته از زمانی که پیج بالاخره جون گرفته بود و داشت میفروخت گذشته بود...
یه دفعه مشتریای ناراضی اونا به تماااام پیجایی که یه ربطی بهشون داشتن حمله کردن!
تصورشون این بود که اونا یه پیج جدید زدن و دارن بازم میفروشن و کلاه بردارن و فلان!
دایرکت و کامنت بود که داشت برامون میومد که آی شما کلاه بردارین و پول آدمو میگیرین و فلان! :(
.
میتونی تصور کنی؟؟
دقیقا همون لحظه ای که فک میکنی یه سنگ از رو شونه ت برداشتن، یهو همه چی به هم میریزه!
اعتماد و اعتباری که کسب کرده بودم داشت جلو چشمم ترک میخورد!
با یکی از ناراضیا صحبت کردم.
گفت همون زمانی که سایت اونا از دسترس خارج شده سایت شما ثبت شده و ما از شما هم شکایت کردیم!
بهش گفتم لامصب زیر سایت ما نوشته شده که این سایت به بهره برداری نرسیده!
و اینکه همه کارشو خودم کردم بنابراین به شدت غیر حرفه ایه!
و پیجمونم که وضعش مشخصه!
گفت آره وکیلمونم گفته اینا رو... ولی حالا ما شکایت کردیم دیگه! :/
اون زمان شیراز بودیم و استوری میذاشتم از شیراز...
ریپلای میزدن که آره کلاه برداریتون معلوم شد، لوکیشن ته دنیا رو زدین ولی حالا دارین بازار وکیل استوری میکنین!

حتی الان که دارم اینا رو تایپ میکنم نفسم سنگین شده! :))
روزای خوبی نبود...
خواهر زاده حمیدرضا تازگی فارغ التحصیل حقوق شده بود.
زنگ زدیم بهش ...
یه سری قانونایی که به قول خودش به صورت تئوری بلد بود رو بهمون گفت و بعدشم زنگ زده بود چند جا دقیقتر برامون پرسیده بود.
شکایتشون به جایی نمیرسید.
اما مساله این بود که داشتن پیجمو نابود میکردن!
تا یه مدت گوشی از دستم نمیافتاد.
تند تند آدم بلاک میکردم و کامنت پاک میکردم!
و تند تند تو دایرکت بهشون میگفتم که برن از وکیلشون بپرسن که میتونم ازشون شکایت کنم!
تمام آثار اونا و کارگاهشونو از پیجم پاک کردم...
حتی آدرس سایت رو برداشتم!
و رفتم تو اون پیجی که همه رو تحریک میکرد علیه اینا، نوشتم که به بقیه بگه که میتونم ازشون شکایت کنم.
البته جوابی نگرفتم، اما بعد چند روز اوضاع آروم شد!
.
حالا اینا رو چرا گفتم؟
که بدونید هر کیو رسیدین تبلیغ نکنین... طرف اگه بره بخره و ناراضی باشه حتما یه سیخی هم به شما میزنه...
خودتونو به هیچ پیجی نچسبونید و سعی نکنید از اعتبار کسی بالا برید! چون اصلا معلوم نیست فردا چی میشه...
و در نهایت، سعی کنید حتما یه وکیل تو اقوامتون داشته باشید!
(کاش این طرح وکیل خانواده زودتر عملی بشه واقعا! )

534. فقط لازمه خاص باشی!

بهتون گفته بودم که ما تو یه کارگاهی تو شیراز آموزش نجاری دیدیم.

اگه از قدیمیای پیج هستین احتمالا میز و کتابخونه هایی که قبلا پست میکردم رو یادتون باشه...

.

قضیه از این قرار بود که اون گروه سالها بود تو اینستا فعال بودن ولی همیشه هشتشون گرو نه شون بود!

چرا؟ چون رییسشون یه عقیده عجیب داشت!

.

وقتی رفتیم پیششون خیلی تحویلمون نمیگرفتن!

در حال راه اندازی یه گالری بودن و سرشون خیلی شلوغ بود.

لا به لای کاراشون با هزار مصیبت ساخت ظرف چوبی رو یاد گرفتیم.

(البته نه با این کیفیت الان... )

تقریبا دو هفته یه بار میرفتیم شیراز (بوشهر بودیم اون زمان)

دو هفته بعدش که رفتیم سراغشون هنوز نتونسته بودن گالری شونو راه بندازن.

رفتیم کمکشون.

گفتیم هم ما رایگان یاد میگیریم، هم شما دو تا نیروی کار رایگان دارید.

به رسم قدیمیا که میرفتن شاگردی...

هر کاری که اونجا کسی دوست نداشت انجام بده رو انجام میدادیم تا کم کم کارای مهم تری هم بهمون سپردن و خیلی چیزا یاد گرفتیم.

از اینکه روز افتتاحیه شون خورد به ماجرای قاسم سلیمانی و سقوط هواپیما و اینا بگذریم...

وقتی افتتاح کردن از قیمتایی که برای محصولات ما گذاشته بودن شوکه شدم!

جاکلیدی برده بودیم و ظرف.

وحشتناک ارزون گذاشته بود!

بهش گفتم این جاکلیدی که تو گذاشتی 50 تومن فلان پیج همینو میده 270 !

میگفت نمیخرن!!!

خلاصه گذشت و گالری ای که تو کوچه پس کوچه های شیراز گرفته بود (که اصلا این خودش جای بحث داره) سوددهی چندانی نداشت.

تصمیم گرفت یه جشنواره فروش بزنه.

کلی تبلیغات کرد و کلی تخفیف گذاشت.

فردای روزی که تخفیف گذاشت ما رفتیم پیشش.

بهش گفتیم ما حساب کردیم این قیمتی که گذاشتی به سختی هزینه های اولیه تو تامین میکنه!

گفت گرونتر بدیم نمیخرن!

کرونا شد! راه ها بسته شد و همه چی گرون و نایاب شد!

برای حل این مشکل باز جشنواره فروش زد و باز ارزون فروخت که بخرن!

تعداد سفارشا زیاد شد و نیروی تولیدش ثابت بودن.

و اصلا نمیتونم تصور کنم این یه سال بهشون چی گذشت...

.

وقتی سفارشاشون زیاد شد تو حرکت اول گالریشونو بستن.

اتفاقی که افتاد ما تنها مشتری مونو از دست دادیم!

اینجا بود که با یه چالش حسابی مواجه شدیم.

مبلغ زیادی رو برای خرید دستگاه هزینه کرده بودیم و دیگه جای پا پس کشیدن نبود.

شروع کردیم به خریدن آموزشهای اینستا و فروش.

و خب بقیه شو هم که خودتون در جریانید.

و حالا، تو این نقطه فقط یه کلمه دارم که به اون آقا بگم:

میخرن!


533. وی هر روز یه دلیلی برا حرص خوردن پیدا میکنه!! :)))

من واقعا ازتون عذر میخوام که از اینجا برای خالی کردن ناراحتیام استفاده میکنم (آیکون خجالت)

ولی نمیدونین چقدر آروم میشم وقتی با شما حرف میزنم :)

دیروز رو به انفجار بودم. اما یه کم که با شما حرف زدم اونقدر حالم خوب شد که انگار بهم تیتاپ دادن!! :))))

پس با اجازه امروزو هم براتون تعریف میکنم!

.

دختره کامنت گذاشته که جالبه تا فروشتون خوب شد قیمتاتون رفت بالا!!! :/

حمیدرضا گفت براش بنویس هزینه تولیدمون زیاد شده.

که زیاد شده واقعا.

جدا از اینکه قبلا همه کارا رو حمیدرضا یه تنه میکرد و کمرش نابود میشد، و الان سه تا کارگر گرفتیم که سه تاشون با هم اندازه حمیدرضا خروجی میدن! و دستمزد باید بدیم؛ قبلا یه گازور میخریدیم 15 تومن یه سال کار میداد. الان میخریم 300 تومن یه هفته کار میده!

اما واقعا یعنی اونقدر نمیفهمن که هر کسب و کاری زمان شروع مجبوره حتی رو ضرر محصولشو ارایه بده تا شناخته بشه؟!!

دوره اینستایی که من خریدم دو میلیون، شیش ماه قبل اینکه من بخرم، 500 هزار تومن بود، شیش ماه بعد اینکه من خریدم شد 4 میلیون.

دفتر حسابای منو اگه ببینید تا قبل اسفند، تماما هزینه هامون از فروشمون بیشتر بود!

بعد اصلا از اینا بگذریم...

اخلاقی نیست که من پیجای دیگه رو معرفی کنم و بگم برید قیمتاشونو ببینید و فلان... ولی واقعا طرف خودشم نمیتونه بره قیمت بپرسه بعد بیاد سنگ بندازه؟! :/

گاهی که با حمیدرضا میشینیم قیمتای بقیه رو نگاه میکنیم، یا با پیج شخصیمون از بعضیا قیمت میگیریم، میگیم واقعا چرا ما داریم اییییین همه ارزون میفروشیم همه چی رو؟!!

یه بار یه خانمه دایرکت داد گفت من داداشم بلده از این ظرفا درست کنه ولی چون وقت نداره به تو سفارش میدم. ولی داداشم گفته تو داری گرون میدی!

بهش گفتم برو از جایی خرید کن که بهت ارزون بدن!

پنج شیش تا ظرف ازم خرید! چرا؟! چون حتی داداشش حاضر نشد با قیمتی که ما میگفتیم براش ظرف بسازه! که اگه میساخت هم به این کیفیت نبود!

.

یه سری یه استوری گذاشتم که بابا مادر ترزا هم 5 میلیون کامنت منفی داره. پس گوشتو به حرفای منفی ببند... بعد یکی از دوستانمون که خیلی آدم حسابیه گفت منم با عقاید مادر ترزا مخالفم! بعد من رفتم درمورد مادر ترزا سرچ کردم دیدم خودمم قبولش ندارم :))))

ولی کلا حقیقت همینه. که تو هیچ وقت و هیچ زمانی نمیتونی همه رو راضی نگه داری و همیشه آدمایی هستن که حرفایی بزنن که دلخورت کنن.

هر چند من به شدت زود ناراحت میشم و تا یه مدت برام جنگ اعصاب میشه و طول میکشه تا باهاش کنار بیام...


مثلا یه روز اونقدر خسته بودم که کپشنم رو اشتباهی کپی پیست کردم. قسمت قیمت کپی نشده بود. و اینکه خب یه مشتری دایرکت داد و قیمت پرسید و جوابشو دادم و خرید کرد. بعد متوجه شدم که کپشن اشتباهه. ادیتش کردم و زدم فروخته شد. یه نفر اومد کامنت زد که چون اینطوری شده پس معلومه پیجت فیکه!


یا یکی دیگه که اومده بود نوشته بود لایکات کمه پس فیکی!

خب من واقعا نمیدونم چرا فالوورا کم لایک میکنن. اکثر مشتری های ثابتم اصلا لایک نمیکنن!!! واقعا دلیلشو نمیدونم! اما اینو میدونم خیلی از همکارا لایکاشونو از گروههای حمایتی میگیرن. خب من اهلش نیستم واقعا... خوشم نمیاد هر روز چند ساعت وقتمو بذارم کسایی که هیچ حسی به کارشون ندارم رو لایک کنم که اونا هم بیان متقابلا لایک بزنن!


یا یه سری یه نفر کامنت گذاشته بود از پیجای ایرانی متنفرم همشون از هم کپی میکنن!

حالا ما بهمون میگن فلان محصولتونو میشه سفارش بدیم؟ میگیم همه کارا تک اجراست و تکرار نداریم. از خودمون نمیتونیم کپی کنیم، میگه از بقیه کپی کردی!!! اصلا کو اون پیجی که ما ازش کپی کردیم؟!!!


.

اما میدونید... شاید اینم یه جور تمرینه... من قبلا به شدت عجول بودم و برای هیچ چیزی نمیتونستم صبر کنم. اونقدر پوستم کنده شد تو این کار که الان خب میشه گفت بهتر شدم.

حالا شاید باید بیشتر روی روحیاتم کار کنم. ساده تر بگیرم... به هر حال هر چقدر تعداد مخاطبا بیشتر بشه این جور کامنتا هم بیشتر میشه. امیدوارم بتونم یه ذره راحت تر از کنار این مسایل بگذرم....

532. مثلا یه روزی بیاد که از صبح همه چی مث بچه آدم خوب پیش بره...

بیاین یه ذره باهاتون درددل کنم بلکه آتیش درونم بخوابه! :(

.

چند وقت پیش دو تا پیج مطرح نجاری یه لایو برگزار کردن و گفتن میخوان یه دوره کامل(1) رنگ چوب بسازن که شامل سالها تجربه شونه و هر کی این دوره رو بخره دیگه همه چی یاد میگیره و خلاصه از این مدل بازار گرمی ها.

وقتی کامنت لایوشونو باز کردن ازشون پرسیدم آموزش رزین هم دارن؟ و گفتن بله بله رزین هم هست...

اون روزا تو اوج خرج شروع کسب و کار بودیم و تو اوج نفروختن! میانگین فروش ماهانه مون زیر 100 هزار تومن بود!

اما میدونی... هیچ سرمایه گذاری ای بهتر از سرمایه گذاری روی خودت نیست... نمیدونم اینو کی گفته. اما به شدت بهش معتقدم.

...

دوره رو پیش خرید کردیم. چون به هر حال قیمت پیش خرید از قیمت واقعی دوره خیلی کمتر بود.

چند وقتی گذشت و سرفصل های دوره اعلام شد. رزین جزو سرفصلها نبود!

به یکی از پیجا دایرکت دادم و گفتم من به امید اینکه رزین هم توی مباحث دوره ست، این دوره رو خریدم.

وویس داد ... که ما میخواستیم تو این دوره یه اشاره ای! به رزین بکنیم. اما حالا تصمیم بر این شد که یه دوره کامل(2) رزین بسازیم. این دوره مجزا به فروش میره اما برای کسایی که دوره قبلی رو خریدن رایگانه.

.

خلاصه گذشت و دوره اولیشون آماده شد و به هیچ درد ما هم نخورد و همینطوری هر از چندی یه دایرکت میدادم که رزین آماده نشد و جواب میومد هنوز نه...

.

تا اینکه دیروز متوجه شدم دوره رزین هم آماده شده.

به همون پیجی که همیشه دایرکت میدادم، دایرکت دادم و گفتم فرموده بودین به کسایی که دوره قبلی رو خریدن این دوره رو رایگان میدین.

گفت اصلا همچین چیزی نیست و اینا دو تا دوره مجزا هستن!

از وویسش اسکرین رکورد گرفتم و براش فرستادم. سین کرد و جواب نداد.

تو واتساپ پیام دادم به شماره ای که زمان پیش خرید بهمون داده بودن که شماره کارت بگیریم و اینا.

گفتم شما خودت تو لایو بودی و ویدیوی اون لایو هم الان تو پیجتونه. و اینم وویس همکارتون که چنین وعده ای به من داده.

گفت ما قرار بود یه آموزش مختصر! درمورد رزین بسازیم خودمون. ولی دیگه با فلان پیج همکاری کردیم و یه آموزش کامل(3) ساختیم و الان نمیشه که این آموزش رو رایگان بدیم بهت! حالا ما فوقش میتونیم از سهم خودمون بزنیم اما سهم اون پیجه میشه 700 تومن، بریز به حساب تا لینک دانلود دوره رو بهت بدم! :/

.

( دقت کردید که تا اینجا با سه تا مفهوم کاملا متفاوت از کلمه کامل آشنا شدیم؟!!)

.

بهش گفتم سه تا مرد نشستین جلو دوربین به من گفتین آموزش رزین جزو دوره ایه که دارم میخرم. وویس همکارتونم که موجوده. من اصلا بقیه قسمتای اون دوره به دردم نمیخورد، فقط رزین رو لازم داشتم. حالا به من میگین چون دوره مون گرون تر شده دیگه باید دوباره پول بدی؟!

گفت انصاف داشته باش! انتظار داری این دوره رو به عنوان آپدیت دوره قبلی بهت بدم؟! این فلانه و چنانه و گرونه و...

گفتم انصاف؟!! سه تا مرد نشستین یه حرفی زدین میخوام ببینم وجودشو دارین رو حرفتون بمونین یا نه؟! من دوره ای خریدم که قرار بوده حاوی آموزش رزین باشه. دیگه شرط و شروطی نبوده که این آموزش گرون باشه یا ارزون! من اصلا بقیه مباحث دوره تون به دردم نمیخوره. مردی، حرف زدی پاش وایسا!

لینک دانلود رو فرستاد اما گفت درست نیست آدم برا به دست آوردن چیزی که میخواد این کارا رو بکنه و خوبه یه کمی اخلاق داشته باشی!!!!

میگفت تو گفتی چون دوره رنگ به کارت نیومده پس حالا باید بهت دوره رزین بدیم! و به من چه ربطی داره که از اون دوره استفاده نکردی! :/

بهش گفتم ویدیوی لایوتون موجوده! وویس همکارتون موجوده! اگه تو یه کدوم از اینا گفتین که به فلان شرط دوره رزینو میدیم برام اسکیرین بگیرین بفرستین من کل مبلغ دوره رو میریزم!

گفت من وقتم با ارزش تر از اینه که بخوام صرف متقاعد کردن تو بکنم! :/

.

.

.

من یه زنم...

اما سرم بره حرفم نمیره.

اما سرم بره، نمیذارم حقمو بخورن!

اما اگه بمیرمم چیزی که حقم نباشه رو نمیخوام.

.

یه جا اون وسط مسطا بهش گفتم تو به من قول آموزش رزین دادی.

حالا منظورت این دورهه نبوده. اوکی میگفتی یه آموزش دیگه برات میسازیم بعدا.

هر چند تا همین الانم حدود یه سال از روزی که پول دادیم و واقعا به این آموزشه احساس نیاز میکردیم میگذره!

شاید الان دیگه از این آموزشه استفاده ای هم نکنیم.

اما باید میگرفتمش... چون حقم بود. چون بابتش پول داده بودم.

.

یه جمله ای هست که میگه فروشنده ها قول میفروشن.

من بابت اون قول پول داده بودم و منتظر عملی شدنش بودم.

آیا بی انصافی کردم؟ بی اخلاقی کردم؟ طمع کردم؟ یا فرصت طلب بودم؟؟؟؟

.

دیشب به زور دو سه ساعت خوابیدم.

و توی خوابمم مدام داشتم با این آقا بحث میکردم.

.

بهش گفتم اگه نمیتونین پای حرفتون وایسین سکوت کنین. نه اینکه به کسی که حقشو میخواد توهین کنین...

گفتم اون روزی که برای گرفتن پول ما قول دادی آموزش رزین هم جزو مباحث آموزشیت باشه فکر عملی کردن قولت نبودی چرا؟

.

خیلی حرفای دیگه باید بهش میزدم...

اما هر چی بیشتر میگفتم بیشتر به شعورم توهین میشد.

خیلی ناراحتم. خیلی زیاد.



531. چقدررررر دنیا کوچیکه!!

چهار سال پیش بود حدودا

تازه معرق یاد گرفته بودم و افتاده بودم به جون اینستا و هر چی پیج معرق بود فالو میکردم.

یه پیجی بود اون روزا خیلی چشممو گرفته بود.

یه دختره بود که رو باکس های چوبی، طرح خط نوشته در میاورد که به عنوان جاکلیدی و طاقچه و اینا استفاده میشد.

چقدر من عاشق کارش بودم.

شاید بعضیاتون دیده باشین که تو اینستا جاکلیدیمو نشون دادم، یه کپی خیلی خیلی آماتور از همون پیجه بود.

...

امروز، یهو یه عکس آشنا دیدم بین فالوورهای جدید...

دمش گرم، با اینکه عکس پروفایلش واقعا داغونه ولی سه چهار ساله عوضش نکرده! :)))))

بدو بدو رفتم بهش دایرکت دادم و براش تعریف کردم که یه زمانی چقدر عاشق کارش بودم.

گفت منم امروز محو پیج شما بودم و خوشحال بودم که پیجتونو پیدا کردم!

چقدر دنیا کوچیکه واقعا!

چقدر آینده میتونه غیر قابل پیش بینی باشه...

حس عجیبی بود.

...

...

یه داستان دیگه هم هست مال اون اوایل که تازه پیج اینستا زده بودیم.

این یکی خیلی شرم آوره :))))))))

ولی تعریف میکنم براتون!

آقا اون اولا خب من اصلا اصلا هیچی از اینستا نمیدونستم.

یکی از دوستام یه پستی از یه پیجی برام فرستاد و گفت اینو برام میسازی؟

از همون جاکلیدی خونه ای ها بود...

براش ساختیم و بعد رفتم کامنتای اون پست رو خوندم و دیدم هوووووو چقدر دارن التماس میکنن که ما هم میخوایم و ادمین گفته نداریم دیگه!

طی یه حرکت کاملا غیر اخلاقی و غیر حرفه ای رفتم به همه شون دایرکت دادم و گفتم من میسازم براتون! :)))))

چقدر ساده بودم که فکر میکردم ممکنه به یه پیج نوپا اعتماد کنن! :)))))

کلی جاکلیدی ساختم که تا مدتها همه شون رو دستم موند!

البته به جز دو تاش که متر برادری کرد و ازم خرید ^___^

خلاصه حاصل حرکت اون روزم این شد که اون پیجه منو بلاک کرد! :))))

تازه پیش خودم میگفتم اووووه از دماغ فیل افتاده! خب چی میشه حالا؟! :))))

به خدا نمیدونستم این بدبخت کلی زمان گذاشته، کلی پول تبلیغ داده و کلی زحمت کشیده! (آیکون خجالت)

واقعا هیچی از فروش نمیدونستم... چه برسه به فروش مجازی...

ولی همیشه دلم میخواد برم ازش عذرخواهی کنم... نمیدونم چی بگم بهش ولی :))))


530. چالشا به وجود نمیان و از بین نمیرن، بلکه....

1. الهی شکر... انگار داریم به روزای خوب کسب و کار نزدیک میشیم.

یادتونه چه غرغرا که اینجا نکردم! :))

تازه نمیخواستم از سختیا بگم براتون...

سخت گذشت، اما خوب و مفید بود.

دارن هاردی (نویسنده محبوب من^__^) میگه 95 درصد جاده کارآفرینی سخت و مزخرفه، اما باور کنید اون 5 درصد واقعا شیرینه :)

فک نکنم بشه هیچ وقت کاملا تو اون 5 درصد قرار گرفت...

همیشه کلی چالش جدید هست،

اما لابه لای سختیا، شیرینی های خوشمزه ای داره :)

مثلا قبلا مشکل این بود که اتاق پر از محصول بود و خریدار نبود.

الان خریدار هست و محصول نداریم!

اما به هر حال اگه زندگی بدون چالش باشه که بی مزه میشه، نه؟؟


2. راستش منم مث خیلی دیگه از ایرانیا از چشم خوردن میترسم...

اما اگه الان دارم براتون از موفقیت کوچولومون میگم،

نه برای فیس و افاده ست و نه اینکه بی اعتقاد باشم به چشم و نظر.

میخوام اگه کسی اول راهه بدونه که رسیدن به هر چیزی صبر میخواد...

صبر و البته علم و عمل.

هزار سال هم با صبوری بشینی چشم به جاده بدوزی، هدف نمیاد بهت برسه!

یا اگه برای رسیدن به گیلان خیلی صبور باشی اما بری سمت اصفهان، حدس بزن چی میشه؟!! :)

اینا رو میگم چون اون اولا یه کامنتی داشتم که نوشته بود:

"دوست دارم ببینم آخر این همه تلاش به کجا میرسه"

و خب دلم میخواد اون دوست، که متاسفانه یادمم نیست کی بوده، ببینه که داره به جاهای خوبی میرسه...


3. هر روز و هر لحظه نگرانم بیدار شم و ببینم جمهوری اسلامی زده اینستا رو ترکونده!

و خب تصور دوباره از صفر شروع کردن سخته راستش...

مثلا دارم تلاش میکنم یه زیرساخت آماده کنم!

میدونید که سایت زدم...

و میدونید که هیچی از سایت نمیدونم :))))

و چقدر بی ربطه سایتمون به کاری الان داریم انجام میدیم.

و خب وقتی قالب سایتو انتخاب میکردم کلا یه کسب و کار دیگه تو ذهنم بود...

نمیدونم والا...اینا هم چالشای جدیدمونه! :)))


4. یه احتمالی وجود داره که تا چند ماه دیگه منتقل بشیم...

و خب قطعی نیست متاسفانه...

نمیدونم چقدر تو همچین شرایطی بودین...

آدم وقتی قراره یه مدت طولانی یه جایی بمونه، خیلی صبورتره به نظرم.

الان هر اتفاق ناخوشایندی میوفته میگم بریم راحت شیم از اینجا!!!

و اگه کنسل بشه، احتمالا خیلی اذیت بشم!

هر چند هر روز با خودم تکرار میکنم که هنوز معلوم نیست و ممکنه بمونیم همیشه...


5. بهار با همه قشنگیاش یه بدی داره...

اونم این خوابالودگی و خماری و خستگی دائم.

اینکه میدونی اگه بری بخوابی چه حالی میده! :)))

اما باید به این فکر کنی که بهتره بری بشینی دوباره آموزش وردپرس رو ببینی و تلاش کنی سایتتو رو به راه کنی...

البته اگه مجبور نباشی قبلش جارو کنی و ظرف بشوری :/

اعتراف میکنم از کارای خونه متنفرم! :/


6. و اما ماه رمضون...

بازم اعتراف میکنم که هیچ وقت درک نکردم چطور ممکنه یکی ماه رمضونو دوست داشته باشه! :))

خب بعضی حال هواهاش نوستالژی بودن و جالب... اما نه اونقدری که خوشم بیاد یه ماه از گشنگی بمیرم! :/

که خب با حذف ربنا و با ممنوعیت خوردن زولبیا بامیه (چون دیگه دارم زیادی چاقالو میشم!) نوستالژی دوست داشتنی ای باقی نمونده...

بعد نکته عجیب ماه رمضون اینه که خیلی طول میکشه تا تموم بشه اما خیلی زود دوباره برمیگرده! انگار که یازده ماه رمضونه و یه ماه بقیه ماه هاست!!!!

خلاصه که کی بشه بیایم بگیم:

"صد شکر که این آمد و صد شکر که آن رفت!"

حتی دو صد شکر! یا بیشتر!


7. چرا من امروز این همه نوشتنم میاد؟!! :))

ساعت داره میشه یازده و من هنوز کار مفیدی نکردم!!!

از برکات بهار!

۵۲۹. کی بشه من یاد بگیرم اینقد حرص نخورم:)))

همسر زنگ زد گفت خانم فلانی اومده کارگاه، بیا که تنها نباشه.

آقای فلانی چند روزیه میاد کارگاه یه بخشی از کارو انجام میده. قبلا با خانمش یه بار برخورد داشتم، ابدا برخورد جذابی نبود. دلم نمیخواست برم.

تمام سعی‌ام رو کردم که باهاش هم‌کلام نشم. هر چند حمیدرضا از اینکه با یه سلام و علیک سر و ته قضیه رو هم آوردم و نرفتم نزدیک خانومه ناراحت بود...

اما خب، منم زیاد نتونستم از هم‌صحبتی فرار کنم...

فکر میکنید فضول‌ترین آدم دنیا، وقتی برای بار دوم شما رو میبینه، در حالی که از دیدار قبلی بیشتر از دو سال گذشته، ممکنه چه سوالی ازتون بپرسه؟!

خب اینکه پرسید چرا بچه‌دار نمیشی، سوال عجیبی نبود. همه آدمای فضول دنیا اینو میپرسن.

اما اینکه وقتی گفتم «فعلا بچه نمیخوایم» با طعنه گفت نمیخوای یا نمیشه؟... این رو هنوز نتونستم هضم کنم.

هنوز نمیتونم بفهمم چرا برای بعضیا نهایت هنر آدم بودنشون، تولید مثله فقط! اگه زاییدن هنره که گوسفند هم هر سال میزاد! خب این کجاش افتخار داره؟ اگه بلد بودی به بچه‌ت انسانیت یاد بدی، اون وقته که هنر کردی.

به بچه‌ش نگاه کردم، بچه‌ای که تا دو سالگی شناسنامه نداشت. چون مامانش زن صیغه‌ای باباش بود! چون باباش یه زن دیگه هم داشت. چون حتی یه نفر از خانواده پدریش تا دو سالگی از وجود خودش و مامانش خبر نداشتن.

تو همچین شرایطی این خانم بچه‌دار شده، و حالا چقدر ممکنه بفهمه که «آدم باید برای بچه‌دار شدنش هدف داشته باشه» یعنی چی؟

آدمی که میگه «بچه‌دار شو تا سرگرم بشی»چقدر ممکنه درک داشته باشه از اینکه بچه یه انسانه، اگه میخوای سرگرم بشی خب سگ بخر؟!

دلم میخواست خیلی چیزا بهش بگم... اما به هر حال نمیشد.

ولی یه چیزی بهش گفتم که تو دلم نمونه... گفتم بچه‌های بقیه رو که میبینم از بچه زده میشم.

بچه‌ش از اون رو اعصابا ست!

جوابم بچگانه بود. ولی دلم خنک شد.:/

۵۲۸. همیشه یه دلیلی پیدا میشه که تو دل آدم یه حس بد باشه:/

بهتون گفتم همون روزای اولی که برگشتیم ته دنیا، قرار شد دوستامون بیان کارگاه کار یاد بگیرن و کار کنن و...

خب من وقتی دیدم به جای یه کارگر معمولی،قراره رفقامون بیان کارگاه، همون رگ احمقانه «کمک کردن بدون اینکه ازم خواسته باشن» گرفت و گفتم خب اینا کارو یاد بگیرن نتونن بفروشن که فایده نداره!پس بهتره هر چی از فروش تو اینستا میدونم به زناشون یاد بدم که وقتی ما از ته دنیا رفتیم، دستشون نمونه تو پوست گردو و بتونن کارشونو ادامه بدن!

این شد که دو تا خانما رو ترغیب کردم به پیج زدن و دیدن دوره‌های اینستا و فروش. دل به کار نمیدادن. باز رگ من باد کرد و گفتم اینا نباید اون سختیایی که من پای پیج کشیدم رو بکشن! برای اینکه انگیزه بدم بهشون گفتم هر چی بفروشید بیست درصد مبلغش رو به عنوان پورسانت فروشنده در نظر میگیرم! خب قطعا هیچ احمقی همچین مبلغی پورسانت نمیده، و این عدد «انگیزه» نشد،«طمع» شد.

.

یکی از همین خانما با یه اینفلوئنسری آشنا شده بود. قبل اینکه پیج بزنه بارها به من گفته بود بهش بگم پیجتو تبلیغ کنه، و من گفته بودم (پیج من آماده تبلیغ نیست الان). وقتی پیج زد، خب پیج من نسبتا رنگ و رخ گرفته بود، و فروشم هم به شدت پایین بود و گفتم حالا بهش بگو تبلیغ کنه.

گفت پیج خودمو تبلیغ کنه یا پیج تو رو؟(پیج خودش کلا سه تا پست داشت!)

بهش گفتم «اگه پول و محصول نخواست بگو پیج خودتو تبلیغ کنه، ولی اگه هزینه خواست پیج منو»

به طرف گفتو طرف در ازای تبلیغش چندتا ظرف خواست. خب من قبلا خیلی واضح بهش گفته بودم که من برای پیج خودم فقط حاضرم هزینه کنم. اما اون انتظار داشت این تبلیغ رو روی پیج خودش انجام بده. و به قول خودش «قیمت ظرفا رو با پورسانتی که از فروش به دست میاره بپردازه»!

بارها براش توضیح دادم که پیج تو آماده نیست و قطعا فروش نخواهی داشت که بخواد به پورسانت برسه. و اینکه الان وضعیت ما قاراش میشه، ما به اندازه کافی هزینه داریم و من وقتی میدونم پیج تو بازدهی‌ای از تبلیغ نمیگیره نمیخوام براش هزینه پرداخت کنم و اصلا مگه پول تبلیغ پیج یکی دیگه رو من باید بدم؟!

به خرجش نرفت! گفتم اوکی یه ماه زمان داریم تا روز تبلیغ این خانمه، تو این مدت ایرادات پیجتو رفع کن و برسونش به حد تبلیغ، بعد تبلیغ خودتو بده. دید حوصلش نمیشه یا هر چی، راضی شد که پیج من تبلیغ بشه. حالا بعد چند ماه از اون ماجرا، شنیدم رفته پشت سرم حرف زده و ناراحت بوده از اون ماجرا! حالا جالب اینجاست که ما نه تنها از اون تبلیغ فروش نداشتیم، بلکه حتی یه دایرکت هم نداشتیم که قیمت بپرسن! تازه پیج من که گرچه الان میگم اون موقع داغون بود، ولی خب خیلی جلوتر از پیج این دختره بود!

اون یکی خانمه هم پیج زد. بعد یکی دو هفته از پیج زدنش من برای اینکه بتونم یه ذره فروش داشته باشم تخفیف زدم و چندتا محصول فروخته شد بعد مدت‌ها. بعد این خانمه کلی زورش گرفته بود و گفته بود خب ما هم تخفیف بزنیم میتونیم بفروشیم!

.

همه اینا در حالیه که من روز اول اول کاملا براشون مشخص کردم که یه پیج تا به درآمد برسه ماه‌ها طول میکشه و هر روز دونه دونه نواقص پیجاشونو گوشزد میکردم و اونا هیچ وقت اون مشکلات پیجشونو حل نمیکردن!

بهشون گفته بودم که دلیل پیج زدنشون اینه که وقتی من از اینجا رفتم بتونن روی پای خودشون بایستن و کارشونو ادامه بدن.

بهشون گفته بودم حتی اگه هم نخواستن ظرف بفروشن، اگه تکنیکای اینستا رو یاد بگیرن بعدا میتونن برای هر کاری استفاده کنن...

اما خب...

نرود میخ آهنین در سنگ.

.

میدونید، بی‌نهایت منتظر روزی‌ام که از اینجا برم! دیگه نه هوای همیشه بهاریش، نه دریا و ساحل بی‌نظیرش و نه حتی خونه دوست‌داشتنیم نمیتونن دل منو اینجا گیر بندازن. میخوام برم جایی که دیگه هیچ آدمی نباشه که اینقدر نبینه نیت منو! مث کارگاه بوشهر که همیشه در کارگاهو میبستیم و کار میکردیم، در کارگاه و خونه و دلم رو ببندم روی همه آدما!

.

.

این روزا اختلافات آبجی کوچیکه با مامان اینا هم خیلی روح و روانمو به هم میریزه. گرچه مامانم میگه اقتضای سن‌شه و نگران نیست. اما من نگرانم و حالم خراب میشه از حرفایی که میشنوم:(

.

قشنک دم عیدی یه عالمه نق و نوق ریختم به جونتون! ببخشید رفقا:*

527. حبابیم روی آب

اعتراف میکنم یه بخشی از خاطراتمو تو میهن بلاگ مینوشتم!!!

نه اینکه شما محرم نباشین... نخواستم فضای صمیمی و ساده وبلاگم بشه از اون مدل وبلاگایی که خودم هنوز که هنوزه حالم بد میشه از خوندنشون!

خواستم خودم باشم و خودتون و زندگی عادی...

ولی یه چیزایی بود که دوست داشتم بمونه برام.

نخواستم رمزدار بنویسم که حس غریبه بودن داشته باشید اینجا...

تو میهن بلاگ نوشتم...

و میهن بلاگ ترکید!!!

این بار دومه ...

چقدر ما رو هواییم واقعا.


526. کی بشه بیاین منو بزنید بگین بسه دیگه! کشتیمون! :)))

اگه تولید کننده صنایع دستی هستید، و توی اینستا کاراتونو میفروشید، این پست برای شماست! :)

.

یه سری از تولید کننده ها هستن که نمونه محصولشونو توی پیجشون میذارن و مردم از همون نمونه ها سفارش میدن و اینا هم عین همون قبلی میسازن و میفروشن. با اونا کاری ندارم.

حرف من با اون تولید کننده هاس که کاراشون امکان تکرار نداره و خیلی تک و منحصر به فرده هر محصولشون.

" از پیرزنا سفارش قبول نکنید به هیچ وجه!"

حالا چرا؟!

چون اولا خیلی معلوم نیست دقیقا چی میخوان! یه چیزی ته ذهنشونه ولی نمیتونن درست بیانش کنن.

دوما ،میدونم دوما غلطه! ولی دوس دارم بگم دوما! :)))

دوما، خیلی خیلی ایراد گیر هستن و کلی انرژی از شما میگیرن!

و سوما، از اونجایی که سلیقه شون با نسل بعدی خیلی فرق داره، و هم نسلاشون چندان اهل خرید اینترنتی نیستن اگه در نهایت سفارششونو نخوان، رسما اون کار رو دست شما میمونه! :/

.

حالا تجربیات خودمو براتون بگم که شریکتون کرده باشم تو حرص و جوشایی که خوردم! :))))

1. خانمه عکس یه شکلات خوری مربعی برام فرستاد، پرسید این موجوده؟

گفتم نه. یه محصول مشابهشو براش فرستادم و گفتم اینو دارم الان.

گفت نه من همون قبلی رو میخوام.

گفتم نمیشه مشابه سازی کرد. چون هر قطعه چوب نقشش منحصر به فرده. اما چشم یکی دیگه میسازیم براتون. (آشنا بود خانمه)

یه شکلات خوری مربعی ساختیم. و عکسشو فرستادم.

گفت این کوچیکه. من میوه خوری میخواستم! :/

(حالا همه پستای من ابعاد داره تو کپشن! )

گفتم اوکی سبک پیج ما تغییر کرده و الان نمونه های خیلی روستیک تر میسازیم از اینا نمیخوای؟

گفت نهههه من از همون مدل منظما میخوام!

(از اون مدلا که واقعا به سختی فروش میره و با اینکه تخفیفای تپل زدم بازم چندتاش مونده و نمیخرن!)

گفتم خب ببین برای نمونه مد نظر شما در حال حاضر فقط یه دونه چوب داریم که  ابعادش 25*30 هستش.

گفت مثل همون میشه؟

گفتم نه، مستطیلی میشه.

گفت میخوام مربع بشه.

گفتم اگه مربعش کنیم میشه اندازه همون کار قبلی که گفتین کوچیکه.

گفت پس مستطیل بشه عیب نداره.

کارو ساختیم و عکس نهایی براشون ارسال شد.

گفت من فک میکردم مث همون قبلی مربعی میشه! ://///////

(مگه مربع و مسطیل رو کلاس اول یاد نمیدادن؟؟؟؟)

(این خانم متولد اوایل دهه پنجاه بودن. میدونم پیرزن به حساب نمیاد، اما کلا شما قبل شصت رو پیرزن حساب کنید تو فروش اینترنتی!!!)

.

2. خانمه یه اردوخوری چهارقسمتی مربعی برام فرستاد و گفت من اینو میخوام.

گفتم این فروخته شده و براتون میسازیم بعدا.

یکی از جیگرترین تولیداتمونو براش فرستادیم، گفت نه من میخوام کاملا مربعی باشه!

یه نمونه کاملا مربعی براش ساختیم، و ارسال کردیم.

وقتی به دستش رسید از یه گره کوچولو توی ظرف عکس گرفته بود و نوشته بود اینجاش صاف نیست! ://////

(ایشونم متولد اوایل 50 )

(بخش سوال جواباشو سانسور کردم دیگه! حوصله سربر میشد!)

.

.

.

خلاصه که اگه با همچین موردایی برخورد کردین زود بگین امکان ساخت سفارش شما رو نداریم و خلاااااص! :/

525. یه قدم کوچیک لازمه شاید

تازگیا پیجمو دیدین؟

تغییراتشو حس کردین؟

یعنی به خدا اون سیصد تومن حق مشاوره ای که به اون عکاسه دادم حلالش! :)))

باورتون نمیشه که این همه تغییر فقط حاصل چند تا قدم کوچیکه... خودمم باورم نمیشه راستش :)))

خوشحالم که این قدما رو برداشتم...

خوشحالم که هزینه کردم برای یاد گرفتن...

.

اون دوستمو یادتونه؟  که گفتم حاضر نشد 200 تومن هزینه کنه برا یاد گرفتن عکاسی؟

این روزا پیجشو میبینم دلم میسوزه!

رفیقمه... دلم میسوزه این همه زحمت میکشه و امیدواره نتیجه بگیره...

.

میدونین  حکایت چیه؟

حکایت کشاورزیه که بذر کاشته، آب میده، کود میده، هرس میکنه، به امید رشد محصولش.

اما اگه کشاورزه بذر نکاشته باشه چی؟

آب بده، کود بده، علفای هرز رو در بیاره... اما بذر نکاشته باشه. چی درو میکنه؟!!

آموزش، بذر کسب و کاره. 

.

اگه شما هم صاحب کسب و کار هستید، نترسید از هزینه کردن. باور کنید خیلی بیشتر از مبلغی که هزینه میکنید برمیگرده بهتون.

.

از بس کپشن نوشتم و هشتگ زدم، الان یه جوریمه ته متنم هشتگ نباشه! :))))

چشم‌هایش

دنیایی که نشه رفیقت رو بغل کنی و بچلونی، مفتش گرونه!

دنیایی که نتونی دستای دوستتو لمس کنی و لبخندشو ببینی، مفتش گرونه...

من از این دنیا طلب دارم...

من از این دنیا، یه ماچ از چال لپ بهار نارنجم رو طلب دارم 💔


522. حمیدرضا میگه همه چی شبیه فیلماییه که درمورد آخر دنیا میسازن!

اینکه حتی آمار کرونا هم بر اساس سیاستشون بالا پایین میره تهوع آوره :(

ما تلویزیون نمیبینیم، نه اینوری نه اونوری.

به خاطر همین، اتفاقا برامون خیلی کمرنگ تر هستن.

مثلا میدونستیم که فلان روز به مناسبت بیست و دو بهمن تعطیله، اما وقتی مامانم گفت وضعیت شیراز آبی شده، مغزم آلارم نداد که به خاطر بیست و دو بهمنه!! :/

خیلی وقته شیراز نرفتم. میخواستیم همین روزا بریم خونواده هامونو ببینیم... که خب الان نمیدونیم باید چیکار کنیم... میگن کرونای جدید خطرناک تره.

به شدت دلم میخواد خانواده مو ببینم، و به شدت از اینکه هر غریبه ای رو ببینم فراری ام!! نمیدونم چرا!

مثلا چند روز پیش حمیدرضا گفت یکی از دوستام که تو نمیشناسیش قراره شام بیاد خونه! نشستم کلی گریه کردم!!! گفتم چرا آدمی رو که نمیشناسم دعوت کردی؟! بعد یهو عموم اومد! انگار روح به بدنم دمیده شد اصلا!!

حالا یکی از دوستام گفته دوستش اومده اینجا و میخواد بیاد کارگاه ما رو ببینه! جدا از اینکه من واقعا نمیدونم چی رو میخواد ببینه اینجا، اصلا اصلا اعصاب روبرو شدن با هیچ غریبه ای رو ندارم. فقط مامانمو میخوام! :(

کاش زنده باشم و ببینم روزی رو که دوباره بتونیم کسایی رو که دوسشون داریم بغل کنیم...


+ چقد هر جمله به جمله بعدی هیچ ربطی نداره!!!

تنبل نرو به سایه، سایه خودش میایه! :/

شاید این جمله رو شنیده باشین که آدما وقتی میبینن یکی موفق شده، هیچ وقت به زحمتایی که کشیده و خون دلایی که خورده فک نمیکنن. با خودشون میگن شانس آورد، منم اگه موقعیتشو داشتم فلان میکردم و چنان میکردم.
اما حالا بیا بهشون بگو راه رسیدن به فلان نقطه این جاده س... حتی نگا نمیکنن ببینن این جاده ای که میگی خاکیه یا آسفالت!! :/
این خلاصه حرفام بود! :)))
مفصلش از این قراره که،
من ته دنیا یه رفیقی دارم، که خب واقعا همیشه دلم میخواسته بتونم بهش کمک کنم که چیزی بیشتر از یه زن خونه دار معمولی باشه!! شاید چون خودم همیشه حس میکردم اینکه فقط بشوری و بپزی و بزایی نمیتونه همه هدف زندگی باشه!
"من" وقتی میرفتم بوشهر، با "من" وقتی از بوشهر برگشتم خیلی فرق میکرد. انگار با یه دنیای جدید آشنا شده بودم که دلم میخواست همه رو با هیجانش آشنا کنم!
وقتی شوهر دوستم اومد توی کارگاه شاگردمون شد، به این دوستم پیشنهاد دادم یه پیج بزنه و هر روز هر پستی من میذارم اونم بذاره تا وقتی ما از اینجا میریم یه پیج قوی و معتبر داشته باشه که بتونن کارشونو ادامه بدن... کاری ندارم به مسایلی که پیش اومد... اما جالب بود که این دوستم حتی حوصله نکرد یه پیج رو با عکس و کپشن آماده بیشتر از دو روز ادامه بده!!!!!
اون زمان من واقعا مشکل فروش داشتم، چند تا دوره خریدم و با اونم به اشتراک گذاشتم، گفتم بشین ببین که با هم رشد کنیم. ولی اگه فک میکنید حتی یه قسمت از اون آموزشا رو دیده، باید بگم کاملا در اشتباهید!!
خلاصه اون روزا گذشت و من با اطلاعات جدیدم بالاخره موفق شدم پیج رو به فروش برسونم. اینجا بود که دوستم گفت عه!!! چقدر خوبه تو خونه کار کنی تو پیج بفروشی!!! منم بعد اسباب کشیمون حتما فلان کارو شروع میکنم!
بهش گفتم ببین برای کار توی اینستا لازمه یه قواعدی رو بدونی. حالا که میخوای از چند ماه بعد استارت بزنی بیا و این مدت این قواعدو یاد بگیر... اما دریغ!
خلاصه گذشت و چند روز پیش چند تا عکس برام فرستاد و گفت ببین شروع کردم. خب اصولا ما ایرانیا عادت نداریم بگیم اوا اینا چه آشغالاییه! بلکه همیشه میگیم به به و چه چه!
منم به رسم ایرانی بودن گفتم آفرین چقدر خوبه. ولی فوری پشتش گفتم ببین این لینک رو، در مورد پالت رنگه، این که چه رنگایی رو بذاری کنار هم قشنگتر میشه. و دوباره چند تا از قواعد اصلی اینستا، از جمله ساعت پست گذاری و اینا رو براش تکرار کردم.
بعد یهو دیدم عکسای پیج شخصیشو از بیخ پاک کرده و عکس کارای جدیدشو رگباری پست کرده! با اینکه درمورد رگباری پست نذاشتن و زمان درست پست گذاری بهش گفته بودم!
یه بار دیگه براش پیام فرستادم. هر چند که واقعا احساس میکردم دارم میخ به سنگ میکوبم!
وقتی دیدم دوباره توی یه ساعت مرده پست گذاشته رسما تسلیم شدم!
تا اینکه اون عکاس تبلیغاتی روی دوره عکاسیش تخفیف زد و قیمت دوره ش از یه تومن شد چهارصد تومن. بهش گفتم موافقی شریکی این دوره رو بخریم؟ فقط یه کلمه برام نوشت... نه!
میدونی، آدم نه هم که میشنوه دلش میخواد تو لفافه بشنوه! یه توضیحی، یه بهانه ای... همینقدر صریح و خالی، نه؟ اونم من که اوووون همه زمان گذاشته بودم و از زیر و بم تجربیاتم گفته بودم براش؟!!
و تازه جالب ماجرا اینجاست که این بانو چند میلیون پول داد آیفون نمیدونم چند که عکسای خوبی بگیره، یک و خورده ای داد میز چوبی که بک گراند عکسش قشنگ باشه... اما دویست تومن نداد برای اینکه یاد بگیره که اصلا چجوری باید عکس بگیره!!!!! زیبا نیست؟!!
این جمله از من به شما نصیحت:
هر وقت تونستی بدون هیچ آموزشی زبان چینی رو بخونی و بنویسی، از اینستا هم بدون آموزش میتونی پول در بیاری!
.
پ.ن: اون پکیج آموزشی رو خودم تنهایی خریدم. هنوز هیچ قسمتیشو ندیدم ولی مطمئنم بی فایده نخواهد بود... اصلا از قدیم گفتن کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من! :)
.
پ.ن: چیز دیگه ای که واقعا واقعا بهش رسیدم تو این مدت، اینه که هیچ کس هیچ وقت قدر چیزی که مجانی به دست میاره رو نمیدونه! شاید حتی خود من!!! پس بهتره اجازه بدیم آدما فرصتاشونو از دست ندن، اونم فقط به خاطر اینکه ما خواستیم بهشون کمک کنیم! :)
.
پ.ن: یکی از عیبای خیلی بزرگ من همینه که وقتی میبینم یکی چیزی رو نمیدونه که من میدونمش میدوم سمتش و تلاش میکنم بهش همه چیزایی که بلدم رو یاد بدم! یه بار یکی از دوستای دانشگاهم در برابر این حرکت من گفت تو فقط میخوای به همه نشون بدی که خودت خیلی بلدی و بقیه رو تحقیر میکنی! ://// حالا من تو کل صد و چهل واحد عمران فقط دو واحد برنامه نویسی رو خوب بلد بودم و سعی میکردم به دوستام کمک کنم! :/ 
امیدوارم یه روزی یاد بگیرم افسار بزنم به این میل بی صاحاب و صبر کنم آدما فقط وقتی فهمیدن کمک منو لازم دارن از تجربیاتم بهره ببرن! :))))

520.

از خرداد، تا الان که اواخر بهمنه من فقط یه بار رفتم شیراز،

اونم خانواده م همگی کرونا گرفته بودن و نشد ببینمشون... از دور فقط چند دقیقه همو میدیدم.

هشت ماهه... هشت ماااااه

دلم بدجوری تنگه

دو شبه خواب بد میبینم... حمیدرضا میگه ساعتی که خواب میبینی تعبیر نداره (شیش، شیش و نیم صبح)

اما روح و روانم که به هم میریزه...

شب اول خواب دیدم آبجی کوچیکه کرونا گرفته مرده! و دیشب خواب دیدم با یه اتوبوس تصادف کرده :(

519. واقعا فکر نمیکردم مسائل پیج براتون جالب باشه ^__^

اینستا واقعا واقعا برنامه قدرتمندیه.

یعنی بهتون اجازه میده به هر هدفی که دارید برسید!

چه دنبال مطالب دینی باشید، چه مطالب بی تربیتی!

چه دنبال آموزش باشید، چه وقت گذرونی

چه بخواید بفروشید، چه بخواید بخرید

احساس میکنم اینستا عصای موسی ست تو دستامون! و هر بار حرف از فیلتر شدن یا اینترنت ملی میشه واقعا چند روز به هم میریزم و احساس وحشت میکنم :)))

.

یه بار به نرگس گفتم " اینستا مثل یه کتاب ژاپنیه"! بعد کلی خودم حال کردم با مثالی که زدم :))))

مث بچگیامون که سعی میکردیم داستان کتابا رو از روی عکساشون حدس بزنیم، اینستا رو هم میشه با ظاهرش یه کم شناخت.

اما اصل قصه رو فقط کسی متوجه میشه که بتونه ژاپنی بخونه!

اینستا الگوریتم های سختی داره.

منظورم از سخت، این نیست که یاد گرفتنش سخته، که آسونه اتفاقا. منظورم اینه خود اینستا قوانینشو خیلی سختگیرانه اجرا میکنه.

این سختگیری اینستا تو کشورای دیگه زیاد مشکل ساز نیست. چون پیجای فروشگاهیشون چند دلار ناقابل میریزن به حساب اینستا و فررررت میرن تو اکسپلور (همون علامت ذره بینی که همیشه پر از چیزاییه که اکثرشون براتون جالبن )

اما خب ما که اسیر این جبر جغرافیایی هستیم و خسر الدنیا و الاخره! باید پاااره بشیم تا بتونیم یه جای کوچولو تو اون ذره بین پیدا کنیم :)

که مثلا راه ورود به اون ذره بینی که برای تمام کسب و کارای اینستایی غایت القصوای مقصوده! اینه که وقتی پست میذاری فالوورات لایک کنن و کامنت بذارن که تو دوست داشتنی به نظر بیای! پس اگه از فالوورات ری اکشن نگیری نشونه اینه که اونقدرا خوب نبودی!

یا اینکه حتما باید تا چند ماه هر روز پست بذاری و بعدشم حداقل هفته ای سه چهار تا پست رو بذاری که نشون بدی همیشه هستی. اگه شل کن سفت کن در بیاری اینستا نمیتونه بهت اعتماد کنه و به کسی معرفیت هم نمیکنه!!

یکی از بخش های همون دوره آموزش این قوانین بود. که کلا یاد گرفتنشون نیاز چندانی به دوره هم نداره و اکثر پیجای آموزش اینستا اینا رو مجانی یاد میدن. ولی خب توی این دوره هه خیلی شسته رفته تو توضیح داده بودن.

.

بحث بعدی تو کار اینستایی، بحث فروشه. حتی این پیجای فان هم بالاخره با هدف تبلیغ گرفتن پیج زدن دیگه. پس اونام درگیر فروشن.

این بخشش برای من که سخت ارتباط میگیرم همیشه، یه کم سخت بود.

ولی خب فروشندگی، تو بعضیا ذاتی و برای بقیه میتونه اکتسابی باشه.

دارم سعی میکنم این کارو یاد بگیرم. گرچه سخته. گرچه واقعا گاهی سر در گم میشم. اما دارم تلاش میکنم.

مثلا هنوز برام خییییلی سخته به جای قیمت 200 تومن، بنویسم 199 ! ولی خیلیا بهم گفتن که واااقعا این قضیه اثرش روی ناخودآگاه زیاده! :/

اینم یکی دیگه از بخشای دوره بود که خب از این بخششم راضی بودم.

.

امااااا

میرسیم به بحث عکس!

اون دوره ای که من خریدم ادعاش این بود که صفر تا صد اینستا رو آموزش میده.

اما تو بخش عکس واقعا حرفی برای گفتن نداشت. و باور کنید که صفر تا نود اینستا عکسشه! نود تا نود و نه تبلیغاته. و اون دو بخش قبلی فقط یه درصد از اهمیت کار رو دارن!!! چرا؟؟ چون وقتی تو عکست خوب نباشه و حس رو منتقل نکنی دیگه کسی انگشت مبارکشو روی عکست نمیزنه که بزرگتر ببیندش، کپشنشو بخونه، پیجتو باز کنه و تصمیم بگیره فالو کنه!

پس وقتی عکس لنگ بزنه، تویی که داری لنگ میزنی!

چند مدت اول روی راهنمایی های کوچ دوره حساب باز کردم. عکسا بهتر شد، اما هنوووووز داغون بودن و هنوز پیجای تبلیغاتی خوب تبلیغات منو قبول نمیکردن.

از یه جایی به بعد گفتم آقا اینا این کاره نیستن!!! پیام دادم به یکی از رفقای دبیرستان و یکی از رفقای بلاگر که نمیدونم بخواد اسمش فاش بشه یا نه! :)))

بعد دیدم اون رفیق بلاگرم این کاره تره... پس خیلی چتر طور تا یه مدت مزاحمش بودم! :)

خلاصه نور و ادیت و رنگبندی عکسام درست شد... اما بازم مشکلاتی بود... خب این رفیق جانمون عکاس پرتره بود. و عکاسی تبلیغاتی داستانش جدا بود.

اینجوری شد که سیصد تومن پول بی  زبونو ریختم به حساب یه عکاس تبلیغاتی! و البته قبلشم چهارصد تومن دیگه با چند تا محصول براش فرستاده بودم تا هم تو پیجش برام تبلیغ بذاره و هم اصلا یه ویدیو آموزشی بسازه که ببینم از این لامصبا چطوری میشه عکاسی کرد! :/

.

عکسا یه کم بهتر شده، اما هنوز به اون استاندارد عکاسی نزدیک هم نشدم :)))

کوچ دوره م رو شستم! گفتم تماسات بی فایده ست! گفتم همه حرفات تکراریه! من خودم از کل دوره جزوه برداشتم و صد بار جزوه رو مرور کردم و تو باز داری همش حرفای دوره رو میزنی! گفتم من تو عکاسی و تبلیغات کمک میخوام و تو نتونستی هیچ کمکی بکنی!

گفت ما گفتیم صفر تا صد اینستا، عکاسی ربطی به اینستا نداره!

گفتم صفر تا نود و نه اینستا عکاسیه!

و میدونید... اغراق نکردم!

واقعا از وقتی عکسا بهتر شدن رشد پیجم هم بهتر شده...

تهش بهش گفتم ایراد از تو نیست. ایراد از رییسته!

شاید فکر کنید طلبکارانه حرف زدم... اما اگه بهتون بگم قیمت دوره شون چهار میلیون تومنه بازم فک میکنید طلبکارانه حرف زدم؟؟؟؟

518. خیلی وقتا خیلی چیزا رو دوست داشتم اینجا تعریف کنما... ولی گفتم هی همش از پیجم و دردسراش بگم خب خسته میشین!

یکی از فامیلامون پنج سال پیش برای پسرش زن گرفت.
خونه‌ش دو طبقه بود، یه طبقه رو داد پسره،
خرج عقد و عروسی و خرید و اون تیکه‌های جهیزیه‌ای که ما رسم داریم پسر بده، همه رو بابای پسره خرید.
بعد عروسیشونم پسره رو برد تو مغازه خودش کار کنه و چند برابر حقوق یه شاگرد مغازه بهش دستمزد میداد.
مامان پسره هم وقتی اینا رو تعریف میکرد کلی خوشحال بود که عروسش گفته نذاشتین هیچی تو دلم بمونه و همه کار برام کردین...
حالا مامان میگه دختره چند ماهه رفته خونه باباش و طلاق میخواد، گفته من با این پسره آینده‌ای ندارم.
بیشتر برام عجیبه که چرا الان به این نتیجه رسیده؟ بعد پنج شیش سال! مگه از روز اول ندید پسر مذکور بی جوهره؟ اون زمان فقط قیمت لباس عروس و آرایشگاهش براش مهم بود، مهم نبود پولش از جیب کی در میاد... حالا یادش افتاده اگه پدرشوهرش نباشه شوهرش دست راست و چپش رو هم نمیشناسه!
.
راستش دلم خیلی براشون میسوزه، برای همه‌شون. دختر خوبی بود. همه دوسش داشتن. خانواده پسره هم خانواده خوبی هستن. پسره هم درسته بی عرضه ست، اما بچه بدی نیست...
چقدر از یه جایی به بعد بچه‌ها بد بار اومدن... کاش با عرضه‌تر بودیم.

517

ویزیت یه پزشک متخصص ساعتی چنده؟

یا حق مشاوره یه دکترای حقوق؟

مهندسا هم که کلا خسر الدنیا و الآخرت هستن طفلیا :))))

من دیشب برای یک ساعت مشاوره تلفنی با یه عکاس سیصد هزار تومن پول دادم!!!!

میدونی میخوام بهت چی بگم؟

قدرت اینستا!

قدرت دنیای مجازی...

کافیه یه حرفه رو خوب بلد باشی،

و صد البته همه اون چیزایی که تو پست قبلی گفتم...

که یاد گرفتنشون هر چند دنگ و فنگ داره،

اما مطمئنا به سختی متخصص شدن نیست...

.

یه بار یکی از اون چندین نفری که ازشون دوره های مختلفی خریدم یه چیز جالبی گفت...

گفت روش کسب و کار فرق کرده.

یه روزی مردم مبادله کالا به کالا میکردن...

یه روزی هم مغازه داشتن...

امروز اون دوره ها گذشتن... شکل کسب و کار فرق کرده.

برای همینه که ما همیشه فکر میکنیم کار نیست!

چون کار به اون شکلی که همه میشناختنش داره منقضی میشه...

چون باید دنبال کاری باشید که مال این دوره ست.

.

این عکاسی که براتون گفتم،

برای هر یک ساعت مشاوره سیصد هزار تومن میگیره،

برای ضبظ یه ویدیو روند عکاسی از محصول، چهارصد هزار تومن.

و یه پکیج داره که قیمتش یه میلیون تومنه و تا حالا به خیلیا فروخته...

و کلی کار دیگه میکنه...

شاید اونم روزای اول فک میکرده نمیشه، نمیتونه!!

.

دیروز برای من روز سختی بود.

پر از احساس دلسردی و درموندگی

پر از خستگی و بی انگیزگی...

اما دیروز تموم شد.

امروز یه روز جدیده.

میخوام بازم تلاش کنم.

بیشتر از قبل...

شاید زیادی از خودم انتظار دارم....

از یه زمانی به بعد میفهمی که نمیتونی همه کارا رو خودت انجام بدی...
و البته میفهمی که نمیتونی از کسی هم کمک بخوای؛ حالا یا فرد مناسبشو پیدا نمیکنی، یا به لحاظ اقتصادی برات به صرفه نیست.
توی اون لحظه، کار درست چیه؟
چرا اینا رو میگم؟ چون خسته م!
تو یه سال گذشته میدونی چندتا کار یاد گرفتم؟ چقدر تلاش کردم؟ نگو میدونم! تا توی کار نباشی نمیفهمی!
کار... هر کاری با کار توی اینستا فرق میکنه باور کن!
تو کارای دیگه خب تکلیفت با خودت معلومه. حرفه ت رو یاد میگیری، تمرین میکنی، کتاب میخونی... پروسه ش معلومه.
اما وقتی کارو میاری تو اینستا فرق میکنه همه چی.
علاوه بر اینکه باید حرفه ت رو بلد باشی،
باید عکاسی، فیلم برداری، ادیت عکس و ویدیو، نحوه برخورد با مشتری، قیمت گذاری، تبلیغات، نوشتن متن تبلیغی، روابط عمومی، صبر، انگیزه، الگوریتم های اینستا، کار با سایت (به دلیل اینکه داری تو کشور داغونی زندگی میکنی که هر لحظه ممکنه زیر پاتو بکشه!) و هزار تا چیز دیگه رو بلد باشی! و باز ببینی هنوز هیچی بلد نیستی!
خسته ام، میدونی؟
بعد همه اون تلاشا، زحمتا، باز پیجای تبلیغاتی پیج منو به خاطر ضعیف بودن عکساش ریجکت میکنن!
من هیچ وقت عاشق عکاسی نبودم!
آبجی کوچیکه از وقتی دو سه ساله بود عکسای باحالی میگرفت... از نور شمع توی تاریکی! از لاکپشتش وقتی داشت بهش غذا میداد!
من ولی ذوق نداشتم!
حالا برام بدتر از شب امتحان درسایی که دوسشون نداشتم شده...
خسته ام. میدونی؟
خسته ام از دوره خریدن و یاد گرفتن و نکته نوشتن...
خسته م از نتیجه نگرفتن...
خود پیدا کردن پیجی که نتیجه تبلیغاتش خوب باشه، خیلی کار پر زحمت و زمان بریه...
اینکه بعد این همه زحمت اون پیج بهت بگه عکاسیت خوب نیست پس من نمیتونم برات تبلیغ بذارم، کنار همه زحمتایی که برای عکاسی کشیدی، هر چند کم ثمر، یه حس سخت و سنگینی داره.
گاهی دلم تنگ میشه برای روزایی که دغدغه م پست و استوری و کپشن نبود...
برای روزایی که وقت داشتم غصه گرونیا رو بخورم...
برای روزایی که دغدغه ها و مشکلاتم شبیه آدمای دور و برم بود.
که یکی بود باهاش حرف بزنم، بفهمه چی میگم، کمکی هم نکنه، فقط گوش بده و بفهمه...
این روزا کسی نیست بفهمه،
میبینم این نفهمیدنا رو تو نگاههاشون...
میدونم شما هم خیلی شاید متوجه احساسات جدید من نباشید...
شاید همه اینا رو فقط برای خودم نوشتم!
.

من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan