در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

۳۰۲. مستر جو :)

۱. جو: روح ما خنگه‌ها!!! خب ما خوابیدیم تو هم بگیر بخواب دیگه!!! :/


۲. جو: رفیقم پرسید مهریه رو چقدر گرفتید؟ گفتم ۳۱۴ تا. گفت واااای خیلی زیاد گرفته، چرا راضی شدی و ... گفتم تو چند گرفتی مگه؟ میگه ۳۱۳ تا!!! :|


۳. به جو میگم پایه‌ای مهریه‌مو بذارم اجرا، پولشو بگیرم بریم خونه بخریم؟! ^__*


۴. همیشه اول پست بنویسید بعد کامنت بخونید!!!! باحال‌ترین مطلبو یادم رفته!!! :///

۲۹۸. چالش‌طور

در جام جهانی چشمان تو... من ایرانم در برابر اسپانیا


دعوت از لافکادیو و جولیک :)

۲۹۵. این روزا

۱.دلم شروع کرده به تنگ شدن!! تا قبل عروسی انگار همه‌چی یه جور دیگه‌س! میدونی قراره برگردی، حتی اگه خیلی طول بکشه! ولی بعدش دیگه رفتی... شاید واسه همینه که دفعه قبل که اومدم اینجا و یه ماه و خورده‌ای موندم دلتنگ نشدم، ولی حالا بعد دو سه هفته...


۲. آبجی کوچیکه پرسپولیسی شده!! از اون دو آتیشه‌هاش!! از اونا که عکس پروفالشونو میزنن "پرسپولیسی‌ام" و میرن لباس پرسپولیسی میخرن!! و من حتی واسه دیدن جام جهانی برنامه‌ای ندارم!!! :/


۳.همکارای جو یه جوری دارن بچه‌دار میشن که انگار هر کی تا شهریور بچه‌دار نشه گیم‌اور میشه!! و در واقع همینطور هم هست!! هر یک سال خدمت تو منطقه خیلی محروم دو امتیاز داره، و بچه ۵ امتیاز!! و هر که امتیازش بیش، شانسش واسه خونه‌دار شدن بیشتر!!!


۴. عموم یه نقاشی واسم فرستاد، گفت خودم کشیدم. خب عموم نقاشیش خوبه، و اون تصویر اونقدررررر شبیه من بود که اصلا شک نکردم... بعد که گذاشتمش اینستا و به همه گفتم عمو کشیده، فهمیدم عمو باهام شوخی کرده بوده! :/ دیده بوده شبیه منه، واسم فرستاده... فک نمیکرده باور کنم خودش کشیده! :///


۵. ساحل اینجا، از ساحل تمام شهرای ایران قشنگتره!! اونقد قشنگه که هیچ ساحل دیگه‌ای برام قشنگی نداره!! بعد تازه خرچنگم داره ^__^

میدونستین خرچنگا بلدن رو به جلو هم حرکت کنن؟؟ ولی وقتی میخوان خیلی تند برن از بغل میدون!! و اگه بدوین دنبالشون خیلی تند میرن :))) موجودات با نمکی‌ان.

ساحل پر بود از خرچنگ اولش... ولی وقتی داشتیم برمیگشتیم همه‌شون قایم شده بودن!! از بس دنبالشون دویده بودم! :دی


۶. نویسنده‌های "گیم آف ترونز" ذهن کثیف و وحشی‌ای دارن!!! کثیف و وحشی، اما به شدت خلاق!!!

به جو میگم حالا که من هم‌پای تو دارم گیم آف ترونز میبینم، بعدش تو هم با من هری پاتر ببین!! ^__^


۷. گشنه‌مه!! خریدا تموم شده و دیگه مسافر حساب نمیشم!

به جو میگم اگه نیت ده روز کنم و بخوام روزه بگیرم، دیگه نمازامو هم باید کامل بخونم!!! :(

میگه دیگه دوران خوشی تموم شد! :)))

مث یه خواب شیرین...

یک ماه گذشت!! چه باور نکردنی!

و من دقیقا یک ماهه که میخوام از اون شب بنویسم!!

میدونین... من همیشه اعتقاد داشتم که عروسی گرفتن اشتباهه!! و این اعتقاد تا دم در تالار با من بود!! 

نه خب... یه کمی قبل‌تر از دم تالار!!! تا اونجایی که هنوز ماشینا با دیدن ماشین گل‌کاری شده‌مون بوق نزده بودن!! (واسه ماشین عروسا بوق بزنید!! به عروس و دوماد خیلی حس خوبی میده! ^__^ )

جو رانندگی میکرد و من تند تند بادکنک باد میکردم!!! :))) خودمم وقتی یه عروسو در حال بادکنک باد کردن تصور میکنم خنده‌م میگیره!! :دی

باورم نمیشه یه ماه گذشته از اون شب... گاهی فیلمای اون شبو میذاریم و با یه عالمه حس خوب از اون شب یاد میکنیم. جو میگفت بهترین شب زندگیم بود :) 


+ ماه عسلو هم میخوام بنویسم!! به زودی :))

++ شب عروسیتون یه ژلوفن بخورید و بدون پا درد برقصید!

+++ عروسیایی که عروس و دومادش کم میرقصن خوش نمیگذره!!!

۲۹۳. مرد باس بانمک باشه :)

جو گفت امروز غیبتتو کردم!! بچه‌ها داشتن درمورد خرید رفتن زناشون میگفتن، منم گفتم همه جنسای مغازه‌ها رو میخواد نگا کنه، کمرم داشت میترکید ولی باز میخواست بره تو یه مغازه دیگه و...

عززززیزم!! متاهل شده قربونش برم!

بهش گفتم دوستات نگفتن بذار یه ماه از عروسیت بگذره بعد بیا نق بزن؟!! ^__^


+ بومیای اینجا یه نوع میوه‌ای مصرف میکنن که تا حالا ندیده بودم، همینطوری داشتم سعی میکردم میوه‌هه رو شناسایی کنم که یهو جو گفت "این دایره‌ها چیه اینا میخرن؟!!) :)))

۲۸۰. شکر

روزی که تو زندگیت یکیو داشتی که تو رو خط به خط حفظ بود...

روزی که یکی بود که ریز به ریز تغییرات حس و حالتو بفهمه...

کسی که کلمه به کلمه فکرتو بخونه...

کسی که بدونه کی بیشتر از همیشه منتظرشی... که بیاد... که زنگ بزنه...

اون روز تو خوشبخت‌ترین آدم رو زمینی!

شاید گاهی بگی آخ کاش نفهمیده بود...

ولی تهش میبینی که اتفاقا خوب شد فهمید.

اصلا به خاطر همین فهمیدنش بود که یه حس شیرین دوید زیر پوستت. 

به خاطر همین توجهش بود که همه دلتنگیات، همه دل‌گیریات چیکه چیکه چکیدن از دلت.

اون روز یادت باشه شکر کنی خدا رو ...

۲۷۸. زنده‌ام!

جدیدا یه قول معروفی هست که میگه اینجا اگه کسی زنده بمونه باس بهش تبریک گفت!!!!
حالا من زنده‌ام!!

۱. یه قانونی پیدا کرده این پروازای من و جو، که قضیه‌ش اینه:
اگر پرواز مربوطه به وصال بیانجامد، حتما با تاخیر بالای یک ساعت انجام خواهد شد. (فعلا هم رکورد دست پرواز خودمه با شیش ساعت تاخیر)
اما اگر پرواز مربوط به ایجاد فراق باشد، یک حس خارجی‌ای کل فرودگاه را فرا خواهد گرفت که بیا ببین!!! (صبح چنان رعد و برقایی میزد که من گفتم تاخیر که هیچی، پرواز کنسله کلا. ولی یه ساعت قبل پرواز همچین آسمون آفتابی شد قدرت خدا!.... و چنان سر ساعت و دقیقه و ثانیه پریدیم که اصن ژاپن زنگ زد رمز موفقیتمونو پرسید!!! )

۲. من تا همین اواخر فک میکردم به اون چیزی که ما میگیم پشه تهرونیا میگن مگس!!! بعد الان نه تنها فهمیدم این مشکلو شهرای دیگه هم دارن، بلکه حتی فهمیدم به اون چیزی که ما میگیم پشه کوره - و در برخی موارد پشه کورک - میگن پشه!!!!! ماذا فازا واقعا؟! :/
( خانم دوست جو خیلی تلاش کرد واسم تفاوتهای پشه و مگس رو روشن کنه، گفتم عزیزم همه این تفاوتا رو قبول داریم خب. به اونا میگیم پشه، به اون یکیا پشه کوره. ولی خب گاهی هم کلی صحبت میکنیم دیگه... مثلا من از پشه‌ها متنفرم! یعنی هم پشه‌ها و هم پشه کوره‌ها! ولی شما مجبوری بگی من از پشه‌ها و مگسا متنفرم! عه خب چه کاریه؟!!!)

۳. نیرو دریایی ارتش سنگ تموم گذاشت!! فریدون آسرایی رو آوردن واسه جشن خانواده‌ها برامون چندتا آهنگ اجرا کرد! واقعا دمش گرم! فک نمیکردم همچین کسی تا آخر دنیا بیاد واسه اجرای موسیقی!!

۲۷۷.

۱. زندگی متاهلی اونجا سخته که باید پیاز رنده کنی!


۲. اگه ماهی درست کردین و خیلی شور شد، با سیب‌زمینی و تخم‌مرغ به عنوان کتلت بازیافتش کنین!! (احتمالا واسه گوشت و مرغ هم جواب بده!)


۳. و اگه ژله درست کردین و دو سه روز بعد خواستین بخورین و دیدین خیلی سفت و لاستیکی شده، دو سه ساعت بیرون یخچال نگهش دارین، مث روز اول میشه.


۴. فردا برمیگردم شیراز. اگه هواپیمام سقوط کرد حلال کنید! (احساس امنیت بیداد میکنه لامصب!!)


۵. مستر جو حدود شیش ساله که رسما به عنوان یه مهندس داره کار میکنه، بعد دیروز که بهش تبریک میگم، میگه عه امروز روز مهندسه؟!!!! بعد ما سال دوم دبیرستان که رفتیم رشته ریاضی به همدیگه روز مهنرسو تبریک میگفتیم!!!! :)))


تک جمله‌ای‌ها (رمز به کسی داده نمیشود)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۲۷۵. خاله بازی طور!

یلدا پیام داد که کجایی گندم؟!

گفتم این سر دنیا! 

گفت بابا عکس بگیر بذار تو وبلاگ!!! 

بفرمایید!! مستر جوی زرد پوش رو میبینید و یک عدد لوس آبی‌پوش که هر جا شن میبینه حرف اول اسم جو رو کنار حرف اول اسم خودش مینویسه و بعدم دورشو قلب قلبی میکنه :)) اون وسط مسطای تصویر هم یه نقطه قرمز میبینید که کیف منه!! جو میگه بندازش یه گوشه تو عکس نیوفته! ولی تو همه عکسا هس! :دی





یه جایی اون ته‌مه‌های ایران ما دو تا داریم تمرین زندگی میکنیم!!

یه مثقال برنج میشه غذای ظهرمون... اونقد کمه که خنده‌م میگیره!! واسه عروسکام بیشتر غذا درست میکردم! :))

دلخوشم به شمردن دقیقه و ثانیه تا ساعت دو بشه و جو بیاد خونه.

زندگیم شده عین همون رمانایی که میخوندم و میگفتم هووو چقد حادثه! بعد نگا میکردم به خودم که وسط یه تکرار بی انتها گیر افتاده بودم!

برعکس زندگی من، زندگی جو یه رمان پر حادثه‌س... که حالا من جفت پا پریدم وسط این حادثه‌ها و همش منتظرم ببینم بعدش چی میشه!

به معنای واقعی کلمه، دیگه از فردای خودم هم خبر ندارم!!


+ یه حادثه تلخ دیگه :(

فرمودن ناوگان هوایی اولویت نیس!!!

چی اولویته پس؟!!

+ هواپیما. سانچی. معدن. سعید طوسی!

+ لعنت


این انتظار طولانی...

آقای پدر گفت اوه اوه برف اومده پرواز کنسل میشه!

گفتم تهران برف اومده! چه ربطی به پرواز ما داره؟؟

آقای پدر: اوه اوه! مشهدم برف اومده! دیگه حتما کنسل میشه! :)))

من: عه!! چه ربطی داره خب.؟؟ :((


حالا هواپیمای مذکور قراره از تهران بیاد! :/

برفش واسه شماس و تاخیرش واسه ما :/

۴ ساعت تاخیر :(((( 


+ بعدا نوشت: شش ساعت و نیم تاخیر داشت!!!

باورم نمیشه بالاخره گذشت!!

۲۷۲. یادم بمونه ناشکری نکنم!

جو میگفت واسه ثبت‌نام خونه سازمانی خیلیا تقلب میکنن...

میگفت با زیرآبی امتیازاشونو میبرن بالا...

میگفت یکی دو نفر بهش گفتن میتونن واسش پارتی‌بازی کنن...

اما قرار گذاشتیم ما تقلب نکنیم.

فقط از خدا بخوایم و راضی باشیم به رضاش.

از غیر خدا، جز دعا، هیچی نخوایم.

تقسیم خونه‌ها عقب افتاد... عقب افتاد... عقب افتاد...

چند روز پیش که جو رفته بود مدارکو کامل کنه بهم زنگ زد...

گفت چند نفر که بعد من بودن توی این مدت بچه‌دار شدن، امتیازشون از من بیشتر شده...

گفت سی تا خونه‌س، من نفر چهل و هشتم‌ام!

گفت اگه تقلب کرده بودم الان قبل از سی بودیم...

شایدم همین نقطه، همینجا ... لحظه آزمایش ماست...

سخته عروسی کنی و خونه نداشته باشی...

این خونه نداشتن با خونه نداشتنای معمولی فرق داره‌ها...

این خونه نداشتن یعنی ۱۴۰۰ کیلومتر فاصله...

یعنی چی بشه جو بیاد مرخصی...

یعنی چی بشه یکی از همکاراش بره ماموریت طولانی یا مرخصی طولانی و اجازه بده از خونه‌ش استفاده کنیم...

سخته...

و مساله اینه که خدا امتحان آسون نمیگیره.

دعا کنید برامون... که دلمون نلغزه.

اول دعا کنید خونه گیرمون بیاد.

بعد دعا کنید که اگه نیومد خدا طاقتمونو زیاد کنه...



+ امشب مسافرم ^__^

۲۷۱. هیچ بیهوده‌ای بیهوده نیست!

همیشه فک میکردم حکمت گواهینامه گرفتنم این بوده که تو بانک و سر جلسات امتحان به عنوان کارت شناسایی ازش استفاده کنم و از ارائه دادن کارت ملی و شناسنامه‌م با اون عکسای فاجعه در امان بمونم!!

اما جریان خیلی فراتر از این حرفا بوده!!

یعنی خب اگه گواهینامه نبود یا با هزار بار سرخ و سفید شدن همون کارت ملی‌مو میدادم. یا نهایتا اراده‌مو جمع میکردم و میرفتم ثبت احوال دو کورس پایین‌تر از خونمون و کارت ملی و شناسنامه‌مو عوض میکردم! اماااا...

اینکه دوشنبه بلیط هواپیما دارم و شناسنامه و کارت ملیم پیش جو جا مونده و یهویی وسط نماز یادم افتاد که کارت شناسایی ندارم و یهویی‌تر یاد گواهینامه‌م افتادم، جز حکمت خدا چی میتونه باشه؟؟ :دی


+ به جو میگم خوب شد گواهینامه گرفتمااااا ... نه؟؟

میگه کارت پایان خدمتم نداری! نه؟!!

:|


۲۷۰. دیگه همسر گندم شدن همچین تبعاتی هم داره :)

آقا من دیروز، تریپ ادبی و علم بهتر است از ثروت و اینا برداشتم و رفتم کتابخونه‌ها رو زیر و رو کردم دنبال کتاب قلندر و قلعه!!!! هیشکی نداشت! :/

بعد کلی تلاش و پیگیری و اینا، بالاخره یه کتابخونه پیدا کردم که داشت... دو ثانیه قبل از اینکه پولشو بدم دیدم جلدش یه کم پاره شده!! به خانومه گفتم ببخشید میشه یه سالمشو بدید؟؟ میخوام هدیه بدم آخه!

گفت فقط دو جلد داریم، اون یکی جلدش اونجاس... اون یکی جلدشم پاره بود :'(

به مامان اینا گفتم اون طرف خیابون لباس مردونه داره... بریم ببینیم.

رفتیم.

مامان گفت این تیشرته خوبه‌ها...

گفتم آخه سایزشو نمیدونم!

مامان گفت این صندلا هم خوبه...

گفتم آخه سایزشو نمیدونم!!

آبجی کوچیکه گفت: تو که سایز نمیدونی چرا اومدی اینجا؟!! :/

تو یکی از مغازه‌ها جوراب دیدم!! ^__^

گفتم وااای مامان جوراب بخرم براش!! سوپرایز باحالی میشه :دی

آبجی کوچیکه نذاشت!!!

گفت با کلی ذوق کادوشو باز میکنه ببینه جورابه حالش گرفته میشه!!

هر چی براش توضیح دادم که بابا، کادویی که اغلب واسه مردا میخرن جورابه، تو کتش نرفت!!! نذاشت بخرم :(

دیگه کاملا ناامید شده بودم و داشتیم برمیگشتیم خونه که چشمم خورد به یه اسباب‌بازی فروشی!!!

یه پک بیست تایی بازی!! که دو تاش منچ و مارپله بود!! :)))

هیچی دیگه... بالاخره کادومو خریدم ^__^

به غرغرای آبجی کوچیکه هم توجه نکردم :))

خو یه ماه اونجا حوصله‌م سر میرفت :پی

۲۶۹ . به جز جوراب(!!) چه پیشنهادایی دارین؟!!

وقتی آدرس اینجا رو به مستر جو میدادم اصلا به این فک نمیکردم که ممکنه یه روز دلم بخواد غافلگیرش کنم و نیاز به هم‌فکری داشته باشم!!!

فک نمیکردم دلم بخواد واسش هدیه بخرم و ندونم چی!!!

چندین مناسبت در راهه و من نمیدونم چیکار کنم!!

۲۶۸. رویای صادقه!

آبجی کوچیکه خواب دیده معلمش یه ماه رفته مسافرت!

مامان خانوم بهش گفته حواست هست تو یه معلم دیگه هم داری؟!! :))

حالا نشسته غصه میخوره که چرا همچین خوابی دیده :))


+ قراره برم پیش جو

یه ماه پیشش میمونم، البته اگه خدا بخواد

267

مامانم بهم گفت اگه بچه ت دختر شد از همون اول بذارش کلاس رقص!!!!!
به نظرم کلا از من ناامید شده!!! :/

+ این روزا جو خیلی کاراش زیاده!!
بدجوری دلتنگش میشم و دسترسیم بهش کمه...
حوصله هیچی رو ندارم... :(

۲۶۳. شایدم سناریویی در کار باشه!

گاهی میشینیم فکر میکنیم که آخ اگه من فلان سال اون کارو نکرده بودم چه خوب میشد!
آخ اگه فلان رشته رو خونده بودم...
آخ اگه فلان کار جور شده بود...
اگه اون روز مریض نشده بودم...
اگه... اگه‌... اگه...
ولی میدونی، روزی که تو نقطه‌ای قرار بگیری که عمیقا احساس خوشبختی کنی، حتی سیاه‌ترین اشتباهات گذشته‌ت هم باعث نمیشه دلت بخواد به عقب برگردی و فرمون زندگیتو یه ور دیگه بچرخونی!!

+ داشتم برای یه دوست جدید تعریف میکردم که چی شد که گند زدم به کنکور ارشدم. گفت شاید اگه ارشد قبول میشدی با یه پسر دیگه آشنا میشدی و هیچ وقت با جو ملاقات نمیکردی...
من تمام راه‌های زندگیمو اومدم، همه صحیح و خطاها رو، تا برسم به اینجا... و واقعا دلم نمیخواست جایی جز اینجا بودم!

+ آرزو میکنم همه خیلی زود تو این نقطه از زندگیتون قرار بگیرید.

+ ساعت نزدیک دو و نیم بعد از نیمه شبه... و من بی خوابی زده به سرم!!

۲۶۱. میگفت کسی درک نمیکنه! راست میگفت! درکش سخته...

بعد جلسه دوم خواستگاری، یه ماموریت دریا برای مستر جو پیش اومد.
دو ماه از اون ماموریت گذشته بود که اون ماجرا اتفاق افتاد...
ماجرای یه هفته بی خبری من از جو...
با اینکه میدونستم نمیتونه به من زنگ بزنه.
با اینکه بهم گفته بود ممکنه آنتن نداشته باشه...
اما قلبم تو دهنم بود.
پر از استرس و دلهره بودم.
با اینکه هنوز نسبتی نداشتیم...
با اینکه هیچ خاطره مشترکی با هم نداشتیم...
با اینکه همش دو هفته با هم چت کرده بودیم، یه ماه و نیم بعدش، یه روز در میون نهایتا سه دقیقه صحبت کرده بودیم...
اما اون یه هفته واقعا بهم سخت گذشت.
امروز همسر یکی از مهندسای اون کشتی نفت‌کش رو تو یه برنامه تلویزیونی دعوت کرده بودن.
یه هفته‌س میدونه کشتی‌ای که شوهرش توش بوده آتیش گرفته....
یه هفته‌س نمیدونه شوهرش زنده‌س یا مرده...
شوهری که ۱۴ سال باهاش زندگی کرده...
قلبم فشرده شده :(

۲۵۹. اینکه بپذیریم ممکنه دیگران با ما فرق کنن، هم به خودمون کمک میکنه و هم به اونا!!

این بار رفتن جو برام خیلی سخت بود!!

البته به قول جو، من هر بار همینو میگم!! اینکه این بار سخت‌تر از دفعه‌های قبل بود!

خب عادی هم هست... هر بار وابستگی عاطفی بیشتر میشه خب.

اما این بار علاوه بر وابستگی عاطفی، یهو خودمو وسط یه سری کار مربوط به عروسی تک و تنها دیدم!!

ذهنم یک ریز یه سری اطلاعاتو مرور میکرد:

قرارداد تالارو با کی برم امضا کنم؟؟ گفته فردا بیا... بابا فردا کلا کار داره، مامان پا درد داره، دفترش تو یه ساختمونه... نمیشه که تنها برم !!

آرایشگاهها رو با کی برم ببینم؟؟ نکنه دیر بشه! نکنه جا گیرم نیاد!!

آتلیه رو کی برم؟؟

کارت دعوتا!!

آرایشگاه دوماد و گل فروشی رو کی باید اقدام کنم؟؟ اصلا با کی برم؟؟

اوه!! لباسمم باید ببرم خیاطی زیپشو درست کنه...

وای مزونا!!

وای نوبتای تزریقم!!

جو چرا واسه وام اقدام نمیکنه؟؟ نکنه دیر بشه!!

وای نکنه قبل عروسیمون یکی از پیرمرد پیرزنای فامیل بمیره!! 😲

وبعد دوباره مغزم میرفت سراغ مورد اول!!

عصبی و بی حوصله بودم و با کوچیکترین اتفاقی قاط میزدم...

جو زنگ زد... گفت "خب تعریف کن"

گفتم ذهنم درگیر چیزاییه که میدونم الکیه، ولی دارن اذیتم میکنن!!

گفت خب بگو!

گفتم.

گفت اینا چیه بهش فک میکنی؟؟؟ بهش فک نکن!!

موندم تو بهت جمله‌ش!! خب چجوری فک نکنم؟؟ مگه دست خودمه خب؟؟ :(

یکی دو ساعت بعد دوباره زنگ زد.

گفت میدونم زنا اینجورین... تو حق داری!

آروم شدم.

گفت همه کاراتو بنویس تو کاغذ. و بنویس چه روزی و با کمک کی باید انجام بشن!

کاری که گفت رو انجام دادم.

انگار مغزم خیالش راحت شد که دیگه چیزی فراموش نمیشه!! دست از مرور کردن بی وقفه برداشت!

به نظر میاد خیلی آرومتر شدم!

روش خوبی بود.

من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan