از سری نصایح آقای پدر به آبجی کوچیکه:
هر کی بی تفاوت باشه همه نمره هاش بد میشه،
آدم باید همیشه تفاوت داشته باشه !!!!
- سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۵ , ۱۹:۲۳
نام تو مرا همیشه مست میکند
از سری نصایح آقای پدر به آبجی کوچیکه:
هر کی بی تفاوت باشه همه نمره هاش بد میشه،
آدم باید همیشه تفاوت داشته باشه !!!!
یه سری ویدئو منتشر کردن میگن اینا پشت صحنه برنامه فرزاد حسنیه!!!
اصن به فرض که شما درست میگین...
خوب اینکه خیلی بدتره که!!!
این از چاله در اومدن و تو چاه افتادنه!
این یعنی این فضاحت کار یه فرد نبوده، کاره یه تیم بوده!!!
بعد حالا فرضا که بوده...
هدفش چی بوده؟!!!
ترویج بی شعوری؟!!!!!
بعد
فرزاد حسنی هم اومده همچین مظلومانه میگه پارسال زنمو زدم فحشم دادین یه
قضیه شخصی بوده من بخشیدم، امسال این قضیه مربوط به حق مردمه نمیبخشم!!!!
عه عه عه!!!
شما شعور مخاطب واست مهمه؟؟؟!!!!
واسه همین اینجوری حرف میزنی تو رسانه ملی؟؟؟
واسه همین زرشک کادو میدی؟!!!
اصلا به فرض تو راست میگی...
یعنی اینقدر راحت به شعور مخاطبا توهین میکنی که یه آدمی رو میاری جلو دوربین که از قبل سوالا و جوابا رو باهاش طی کردی؟!!!!!
بزرگترین دلیل قضاوتای اشتباه، عدم آگاهیه...
روی پست قبل چندتا از دوستان کامنتایی گذاشتن که واقعا جای فکر داشت...!
شاید باید خیلی ویژه از فاطمه بانو تشکر کنم و بقیه دوستایی که نذاشتن به تفکرات قبلی ادامه بدیم...
ترنس...
واژه ای که باید قبل از قضاوت درموردش بدونیم....
اینکه ترنس ها چقدر عذاب میکشن و چه زندگیای سختی دارن...{کلیک}{کلیک}
ترنس
ها یا همون دو جنسیتی ها، افرادی که با روحیات زنونه در بدن یه مرد به
دنیا میان، و یا با روحیات مردونه در بدن یه زن به دنیا میان، گناهکار
نیستن!! حتی شاید یه مشکل روحی هم نباشه این قضیه! خدا خواسته و این اتفاق
افتاده!!
ترنس سکشوال یعنی نا هماهنگی جسم و روح.یعنی روحی
دخترانه در جسمی پسرانه و یا روحی پسرانه در جسمی دخترانه اسیر.رنج و درد
سختی است که جسمی را تحمل کنید که از ان نفرت دارید و تعلقی به آن ندارید
.ترنس سکشوال یعنی شوخی تلخ طبیعت با انسان...
خیلی متاثر شدم از خوندن مطالبی که درموردشون نوشته شده بود....
پارسال بود حدودا...
با آقای پدر داشتیم توی یه کوچه قدم میزدیم...
یه دفعه آقای پدر به جلو اشاره کرد و گفت:
به نظرت زنه یا مرده؟!!!!!
یه نگاه انداختم دیدم موجود مقابلم یه مانتو جلو باز پوشیده، با یه چیزی شبیه کلاه که موهاشو پوشونده، ناخنا همه لاک زده با یک عدد کیف زنونه.
گفتم: زنه!
آقای پدر: مطمئنی؟!!
یه دفعه اون موجود روشو برگردوند و به آقای پدر گفت:
زیاد کنجکاوی نکن!!!!!!
صداش به شدت کلفت و نخراشیده، با ابروهای هشتی وحشتناک، با آرایش غلیظی که روی پوست زمخت صورتش زار میزد!!!!! چنان وحشت کردم که زودی رفتم پشت بابام قایم شدم!!!!!!
خیلی برام عجیب بود!! خیلی زیاد...
وقتی رسیدم خونه اولین کارم سرچ کردن درمورد مردای زن نما بود!!!! و اولین باری که با واژه زن پوش برخورد کردم!!!
حتی یه پیج تو فیسبوک داشتن!!
یه جمله شو فراموش نمیکنم، نوشته بود ما باید به خودمون احترام بذاریم تا دیگرانم به ما احترام بذارن!!!!!! :/
با کامنت جناب امید روی پست قبل یاد این اتفاق افتادم!!!!
البته اونی که تو پست قبل گفتم فک نکنم جزو زن پوشا به حساب بیاد...
دنیا خیلی خیلی عجیب و غریب شده!!!! :/
من توهم دارم با واقعا پسرایی که لباس بالا ناف میپوشن میان تو خیابون وجود دارن ؟!!!! :/
وقتی بیشتر حرفا آفریده شدن برای نگفتن....
چرا خدا صدا رو آفرید؟!!!!
آبجی کوچیکه رو چه خفه کنی چه روسری سرش کنی،
جفتش یه حس بهش میده!!!
دیروز برگشته میگه پدرشوهر محرمه؟!
میگم آره!
یه لبخند رضایت بخش عجیبی نشست رو لبش!!!
میگم چطور مگه؟!
میگه اگه شوهرم داداش نداشته باشه ،
میتونم تو خونه شون بی حجاب باشم!!!!
:|
من یه تری دی کار حرفه ای نیستم...
حتی کلاسشم نرفتم...
و حتی معماری هم نخوندم...
اما اعتراف میکنم به خاطر قابلیت طراحی داخلی به معمارا حسودی میکنم!!!!!
و به همه تری دی کارای حرفه ای!!!!
یه دوست ازم خواسته براش مغازه شو مدل کنم...
و من با کلی ذوق قبول کردم ^__^
نمیدونید وقتی یه مدل از این حالت:
به حالتای زیر تبدیل میشه، چه حس عالی ای میده :)
اگه یه وقت یه معمار از این ورا رد شد، خواست ایرادی چیزی بگیره اینجانب سراپا گوشم ^___^
البته خودم میدونم که نورپردازی اشکال داره و مبلمان کافی نیست... :)
خسته ام...
دلم مشت و مال میخواد!!!!!
ولی جرات ندارم بگم!
چون میدونم دردم میگیره!!! :/
نمیدونم چرا دلم چیزی میخواد که تحملشو ندارم؟!!!!!
آبجی کوچیکه: آجی شُرکات یادم میدی؟!
من: چی چی؟!!
آبجی کوچیکه: شُرکات!
من: شُرت کات!!!
آبجی کوچیکه: شررررت؟؟؟!!!! O_o
گفت میدونی چرا روز زن طلا میدن و روز مرد جوراب؟!
چون مردا خودشون طلا هستن!!!!!!!
(مگه اینکه خودشون بگن! ؛-) )
خانوم «کاندولیزا رایس» وزیر امور خارجهٔ پیشین آمریکا میگه:
«تو بچگی، پدرم همیشه از کنار کاخ سفید منو میبرد مدرسه و میگفت: اینجا محل کار آیندهٔ تو است.
او حتی عکسهای کاخ سفید رو تو اتاقم نصب کرده بود...!»
.
.
.
خانم «کِیت وینسلِت» بازیگر نقش «رُز» در فیلم «تایتانیک»، وقتی به خاطر بازیِ زیباش جایزهٔ اسکار رو میگیره، میگه:
«وقتی بچه بودم و میرفتم حمام، شامپومو بغل میکردم و تصور میکردم جایزهٔ اسکاره!»
اشک از چشمهاش سرازیر میشه و میگه:
«اما اینیکی دیگه واقعاً شامپو نیست؛ جایزهٔ اسکاره!!!»
.
.
.
چند
وقت پیش داشتم یه روزنامهٔ انگلیسی میخوندم. از قول «زِلاتان
اِبراهیموویچ» بازیکن مشهور تیم ملی سوئد و باشگاه «پاری سن ژرمن»، که
جدیداً یه خیابونِ مهم تو سوئد به نامش زدن نوشته بود:
«باور کنید من رؤیای تمام موفقیتهایم را در بچگیهایم دیده بودم...!»
.
.
.
آقای
«هیلتون» سرایدار یک هتل بود و تمام جوانی و نوجوانیاش را صرف سرایداری
کرده بود...؛ اما الآن ٨۴ تا «هتل هیلتون» تو دنیا داریم!!! او بیشک
بزرگترین هتلدار زنجیرهای در دنیا است. در مصاحبه از ایشون سؤال میشه:
«تمام نوجوانی و جوانی سرایدار بودی...؛ چی شد که این شدی؟؟!»
جواب میده:
«من هتلبازی کردم!»
- «آقای هیلتون، هتلبازی دیگه چیه؟!! بگو ما هم به جای خالهبازی، هتلبازی کنیم!»
-
«در تمام اون دوره که همه میدونن من سرایدار بودم و کیف مشتریها رو
جابهجا میکردم...، شبها که رییس هتل میرفت خونه، من میرفتم تو اتاقش؛
لباسهامو درمیآوردم؛ لباسهای رییس رو میپوشیدم؛ پشت میز مینشستم و
هتلبازی میکردم!
مدام تصور ذهنی من این بود که یکی از بزرگترین هتلداران دنیا هستم...!»
.
.
.
حالا بعضی از ما تو خلوتمون «سرطانبازی» میکنیم...!
بعضیها تو ذهنشون روزی چند بار دادگاه خانواده میرن...!
روزی چند بار ورشکست میشن!
روزی چند بار چاقو تو شکمشون میره...!!!
رابطهٔ زیبا و عاشقانهشون رو تموم شده میبینن!
بچهها و عزیزانشون رو از دست رفته احساس میکنن!!!
خیلی وقتها نقش یک آدم شکستخورده، بیمسئولیت، نالایق، طَرد شده، زشت و غیردوستداشتنی رو بازی میکنن!
درسته!!!
به قول مرد بزرگ «آلبرت اینشتین»:
«انسان در نهایت شبیه رؤیاهایش میشود...؛ رؤیاهای زیبا و نیکخواهی برای خود و دیگران بسازید؛ همین!
همیشه
میتوانیم افکارمان را مدیریت کنیم و همانطور که دلمان می خواهد آینده را
ترسیم کنیم بیایید از امروز افکار و تصویر ذهنیمان را تغییر دهیم...
هیچ وقت یه عالمه ترشی نخورید!
اگه خوردید، بعدش یه عالمه خیارشور نخورید!
اگه اونم خوردید بعدش دیگه تمر هندی نخورید!!!!!
اگه اونم خوردید حداقل به خودتون رحم کنید و با غذاتون سالاد شیرازی آبغوره دار نخورید!!!!!
اگه خوردید و به دیار باقی نشتافتید رمز پیروزیتونو به منم بگین!!!!!
دارم به دیار باقی میشتابم!!! :/
زندگیم شده مث جهنم ایرانیا!!!!
همیشه یه چیزی کمه!
هرچند...
کار خوبه خدا درست کنه...
بارون خوشکل دیروز نتونست مانع بیرون رفتن ما بشه :)
قلات، اگه اشتباه نکنم تو جاده شیراز سپیدان
خوب من زیاد عکس نگرفتم... ولی جای بی نظیری بود...
ولی یه چیزی که من فهمیدم این بود که ارتفاعات جزو محدوده جمهوری اسلامی نیست احتمالا!!!!!!!!!
از کوه که رفتیم بالا انگار رفته بودیم خارج ^___^
اصن جای همه تون خالی بود :)))
آبجی کوچیکه میگه بیا کمکم کن کاردستی درست کنم،
میگم برو بگو بابا کمکت کنه.
میگه یادت رفته واسه مدرسه تو بابا چی درست کرد؟! :/
چند سالیه که آقای پدر همکلاسی های زمان دانشگاهشو پیدا کرده...
معمولا بیشتر از ماهی یه بار میرن همدیگه رو میبینن...
و معمولا ما هم همراه آقای پدر میریم!
یکی از خانوما مجرده هنوز،
یکی دیگه از خانومایه داداش مجرد داره که یکی دو سال از خانوم اولیه
کوچیکتره، ولی خانوم اولیه هر بار بیرون میریم به خانوم دومیه میگه نکنه
کسی جز منو برای داداشت بگیری!!!!
یکشنبه رفته بودیم حافظیه...
خانوم دومیه همراه خواهرش اومده بود،
خانوم اولیه به خواهر خانوم دومیه گفت منو میشناسی؟!
- نه!
- من عروستونم!!!!! :)))
+ اونقدر اولی دومی کردم خودمم نفهمیدم چی نوشتم!!!!!
+ با دیدن روحیه شاد خانوم اولی که سنش از چهل گذشته و لحظه ای لبخند از لباش دور نمیشه به آینده امیدوار میشم واقعا! کاش همه اینایی که هی میگن چرا ازدواج نمیکنی بیان با خانوم اولی آشنا بشن :)
+ مرسی از دعاهای خوبتون :)
+ عنوان برگرفته از قطعه ای از فریدون بیگدلی!
یادتونه گفته بودم دارم واسه عید شیرینی میپزم؟ {کلیک}
حالا حاصل این تلاش شبانه روزی(!) منو ببینید:
سری اول شیرینی نخودچی ها رو نشد قالب بزنم هر کار کردم!!!! دیگه همینطوری گردالی درستشون کردم و یکم با قالب روشو شکل دادم ^____^
و البته سفره هفت سین حاصل تلاش من و مامان گندمی :)
از شب کوک خواهشمندم واسه ترانه های دو نفره، از ترانه های عاشقانه مطلقا استفاده نکنه! :/ حس خوبی نیست دو تا مرد واسه هم عاشقانه بخونن :|
میمون هم یکی از اون کلمه هاست که آدم فک میکنه موقع نوشتن باید یه جور دیگه نوشته بشه!!!!
سال بز تموم شد...
سال میمون هم مث سال بز، اسم ضایعی داره!!!! :/
آبجی کوچیکه متولد سال خوکه... دو سه روز بابت این قضیه دپرس بود و گریه میکرد :)))
ولی خداییش من هیچی بهش نگفته بودم :دی
+ گیرپاژ مغز من همچنان ادامه داره، و کارای اضافه ای که برای خودم تراشیدم مزید بر علت شده که نرسم بیام نت!
+ کارای اضافه شامل پزیدن شیرینی عید میباشد!!!!!
+ (خودم میدونم باید مینوشتم "پختن" !!!!)
+ این یک پست انتشار در آینده ست!
+ دلم برای همه تنگ شده! زودی این تعطیلات تموم شه با خیال راحت بشینم نوشته های قشنگتونو بخونم :(
+ عیدتون خیلی مبارک باشه ❤