بعد از اینکه کارگاه هوایی منتفی شد ما گفتیم خب یه هفته مونده تا مزایده دریایی، دوباره رفتیم اون سوله متروکه رو بررسی کردیم و گفتیم جهنم و ضرر، صبر میکنیم تا مزایده، همینو میگیریم و ترمیمش میکنیم و توش کار میکنیم.
اون یه هفته کلا به این گذشت که به این فکر کنیم که سوله بهتره یا خونه های متروکه همون شهرک، سوله بزرگتر بود و خنک کردن کردن خونه راحت تر...
یادم نیست تصمیممونو گرفتیم یا نه... اما مزایده یه هفته عقب افتاد!!! از اونجایی که قبلا به خاطر مرخصی رفتن مسئولش عقب افتاده بود، حالا نزدیک شده بود به سر آمد موعد بقیه مغازه ها. اینام گفتن خب چه کاریه دو بار مزایده برگزار کنیم؟! اینو عقب میندازیم خب!
حدود ده روز دیگه هم به همین منوال گذشت... موعدش که رسید گفتن اوپس! قیمتا بالا بوده بعضی مغازه ها اصلا متقاضی نداشته. خب یه هفته دیگه هم صب کنیم و کلی پوستر بزنیم تو شهرک، شاید بعضیا حواسشون نبوده که مزایده س!!! بعد یه هفته انتظار دیگه، قرار شد چهارشنبه هفته پیش مزایده باشه. اس ام اس اومد برا همسر که فردا صبح بیا جلسه مزایده. صبح رفت و گفتن فلان فرمانده رفته ماموریت و جلسه عصر برگزار میشه! عصر رفت و گفتن فرماندهه خسته س جلسه افتاد واسه شنبه!!!! :/
اون مسئوله که اون سری رفته بود مرخصی، به همسر گفته بود آقا چرا میخوای تو زمینی کارگاه بزنی؟! بیا و تو همین دریایی فلان کارگاهو بردار متقاضی هم نداره راحت هر قیمتی دادی میدن بهت.
اون کارگاهه کوچیک بود. اما خیییلی نزدیک خونه مون بود. کلی بهش فکر کردیم، جوانبشو سنجیدیم، مترش کردیم، پشت و روشو نگاه کردیم و تهش گفتیم خب ما که میخواستیم اون سوله رو ترمیم کنیم، همون زمان رو صرف بزرگتر کردن همین کارگاه میکنیم، نزدیکتر هم هست بهتره. خوشحال از تصمیمی که گرفته بودیم، عصر جمعه رو رفتیم پیاده روی. تو راه برگشت همسر همون مسئول مرخصی رفته هه رو دید و رفت ازش بپرسه که میشه اون کارگاهو گسترش داد؟ اجازه شو میدن؟ مسئوله بهش گفته بود تو نگفتی اونجا رو میخوای، منم به یکی دیگه گفتم بیاد بگیره کارواش بزنه، حالا دیگه رقیب دارید! :////
نمیدونم میتونید حس اون لحظات ما رو درک کنید یا نه؟!
تو این مصیبت عجیب و غریب دلم به یه جمله گرم بود... دارن هاردی تو سمینار کارآفرین قرن 21 میگه تو مسیر موفقیت 95 درصد اوقات واقعا سخت و مزخرفن... اما باور کنید اون 5 درصد واقعا عالی هستن! ... دلگرمم میکرد چون فهمیدم این اوضاع نشونه این نبوده که از جاده خارج شدیم. چون میفهمیدم این فقط من نیستم که این همه سخت میگذره بهم!
بالاخره امروز اون مزایده لعنتی انجام شد... و به خاطر همون رقیب عزیز یه اجاره کت و کلفت رفت تو پاچه مون! :/ ... درست حدس زدید! این همون پستیه که قرار بود تیترش "رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند" باشه. :)
به هر حال، به هر مکافاتی بود، بالاخره کارگاه گرفتیم!! ^__^
- شنبه ۱۵ تیر ۹۸ , ۱۱:۵۳