اگه پارسال ازم میپرسیدن به نظرت سال دیگه کجایی، احتمالا جواب میدادم ته دنیام. یه بچه هم تو بغلمه!!! ولی یهو سه ماه بعدش تصمیم گرفتم زندگیم یه جور دیگه ای باشه!! پس شاید شمام یه روزی به همین نتیجه برسید و بخواید همه چی رو یه جور دیگه بسازید... پس تجربه هامو براتون مینویسم :) احتمالا به اندازه پستای آبجی کوچیکه ازش لذت نبرید ولی امیدوارم یه جایی به دردتون بخوره.
بذارید با این خاطره شروع کنم:
آقایی به اسم احسان میخواست یه نمایشگاه صنایع دستی راه بندازه. بهش گفتم دختر داییم نقاشیش خوبه و اگه روی سفال براتون نقاشی بکشه میخواین و...؟ که گفت آره بگو بفرسته نمونه کاراشو. زنگیدم به دختر داییم و گفتم یه همچین مساله ای هست و نمونه کار بفرس براش. گفت آدرسش کجاس؟ گفتم شهرک صنعتی. گفت اووووه چه دوره! گفتم در جریانی که ما از بوشهر میایم میریم شهرک صنعتی؟!! :/ (1 )
گفتم اوکی آدرس پیجشو میفرستم اونجا باهاش بحرف...
دو هفته بعدش دیدم زنداییم زنگ زد. در حالیکه تازه رسیده بودیم شیراز و قبل از اینکه بتونیم بریم خونواده هامونو ببینیم باید چندتا جای پر ترافیک شهر دنبال چندتا کار میرفتیم. انتظار داشتم نتیجه مکالمه رو بشنوم. اما به جاش دوباره ازم آدرس پرسیدن! گفتم ما تازه رسیدیم شیراز. میایم نمونه کارا رو ازتون میگیریم فردا داریم میریم شهرک صنعتی میبریم با خودمون. گفت تازه کشیده و خیسه!! (2 و 3 )
گفتیم اوکی، فردا قبل رفتن میایم دم خونه تون کارا رو میگیریم میبریم. گفت فردا صبح من نیستم دخترم هم خوابه! :/ گفتم عیب نداره یه دقیقه بیدار شه دوباره بخوابه! :/ شنیدم که دختر دایی گفت آدرس بگیر ازش! :/ (4 و 5 )
گفتم خب آدرسش که تو پیجش هست ولی شماره شم برات میفرستم عکس کارا رو براش تو واتس اپ بفرست. ده روز بعد وقتی مامان زنگ زده واسه احوالپرسی شنیده که دختر دایی گفته واااای یادم رفت عکسا رو واتس اپ کنم! :/ (6 و 7)
بعد چند روز پیش زندایی زنگ زده گفته طرف سین کرده جواب نداده! (8)
حالا درسایی که از این خاطره میخوام یاد بگیرین ایناس:
1. مشتری نریخته!!! برای پیدا کردن حتی یه دونه مشتری گاهی مجبوری تا خود قله قاف هم بری و برگردی!! هیچی آسون به دست نمیاد هیچی! مخصوصا پول!
2. همیشه از کارایی که بلدین انجام بدین یه تعداد نمونه داشته باشین. گاهی یه مشتری با دیدن یه نمونه کار شیفته کار میشه و یه عالمه پول بابتش میده. اما اگه بهش بگی الان ندارم و برو فردا بیا، میره که میره که میره!!
3. وقتی کاری بهتون سپرده میشه - مخصوصا اگه قراره براتون منفعت مالی داشته باشه - تو اولین فرصت انجامش بدین. مثلا زمان لازم برای کشیدن یه نقاشی کوچیک نهایتا یه روزه. نه دو هفته. پس وقتی مشتری میبینه این همه طول دادی و کارتو اینقدر دیر انجام دادی قطعا ازت خرید نمیکنه. حتی موقعیتای بعدی رو هم از دست میدی. مثلا ما تو فکر بودیم که یه بخشی از کارا رو بسپریم به دختر داییم که خب پشیمون شدیم کاملا!
4. دوباره تکرار میکنم که مشتری نریخته!! مشتری، اونم از نوع عمده بخرش، دُرّ کمیابیه که وقتی پیداش کردی باید بمیری از خوشحالی! نه اینکه حاضر نباشی یه ذره زودتر (ساعت 9 صبح) از خواب بیدار بشی. این مساله خیلی بیشتر به پشیمونی ما اضافه کرد که بخوایم یه زمانی با دختر دایی کار کنیم!!!
5. برای موفق شدن سحرخیزی بیشتر از هر چیزی توصیه شده. کلا مکانیزم بدن طوری طراحی شده که صبحا برای کار و شبا برای استراحته. اگه طبق برنامه طبیعی بدنت پیش بری بیشترین راندمان رو خواهی داشت. و این چیزیه که با عادت و اینا تغییر نمیکنه که بگی من عادت کردم شبا بهتر کار میکنم. خودمونو گول نزنیم.
6. و باز لازمه بگم مشتری نریخته! :/
اگه شور و اشتیاق کافی برای کار نداشته باشید، ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم که جمع بشن فایده نداره...
7. مامان بعد اون مکالمه به من زنگ زد و گفت حالا دوباره بهش زنگ میزنم یادآوری میکنم. گفتم نمیخواد مامان. کلا دیگه نمیخواد. هم دیر شده خیلی. هم معلومه طرف خودش نمیخواد.
گفت بعضیا رو باس هل داد. گفتم این وطیفه من و شما نیست. هر کسی خودش تصمیم میگیره چجوری زندگی کنه...
8. واقعا انتظار داشتن جواب بده؟!!!
فرصتا تا ابد باقی نمیمونن. نمیگم فقط یه بار پیش میان... اما هر بار که فرصتای طلایی رو میسوزونید فرصتای خوب کمتری نصیبتون میشه در آینده...