همه چیز به طرز مسخره ای داره پیش میره!!!
وقتی درست تو بحبوحه انقلاب خانواده کیمیا میرن تهران و کاملا توی متن حوادث انقلاب قرار میگیرن! (به قولی همه اتفاقا دم در خونه شون میوفته!)
و درست زمانی که قراره جنگ بشه کیمیا از شوهرش قهر میکنه و میره خرمشهر پیش مادرش!
و شروع جنگو کیمیا و فک و فامیلش مدیریت میکنن!
بعد اصن کاری به این ندارم که با همه ادعایی که داشتن چند روز بیشتر نجنگیدن و به محض اسیر شدن کیوان برگشتن تهران...
یا اینکه کیوان دقیقا بین اون اسرایی بود که خیلی زود آزاد شدن!
یا اینکه پیمان با همه ادعایی که داشت فقط یه سری رفت جبهه و با شهادت داداش نرگس دیگه نرفت...
مساله مهم تر اینه که چطوریه که اونجا همه با هم فامیلن؟!!!
مشفق شوهر سابق زن دایی کیمیا، با عموی ناتنی پسر عمه کیمیا با هم برای قاچاق اسناد مملکتی توطئه میکنن!
و از بین این همه آدم پدر کیمیا برای انجام این عملیات انتخاب میشه!
بعد مشفقی که باعث مرگ شهرام و زنش میشه پسرشونو بزرگ میکنه!
اما عجیب تر اینه که شهریار دقیقا عاشق دختر دوست کیمیا، که از قضا آرش بزرگش کرده میشه!
حالا همه اینا به کنار....
من موندم آزاده چطور با دیدن یه عکس، خاطرات قبل یه ماهگی خودشو یادش اومد!!!!! :|
- پنجشنبه ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۹:۱۷