در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

۴۲۲. حالا اینا رو ولش کن... سحری چی بپزم؟!!

یه چندتا اپلیکیشن هست، واسه کتابه. من هر بار کتابی رو تموم میکنم، یا میخوام شروع کنم، یا یه جایی توصیه شده میخوام ببینم چیه به بخش نظردهی این اپلیکیشنا سر میزنم.
چند تا نکته عجیب رو متوجه شدم این وسط...
۱. اینکه شاید یه کتابی برای من به شدت موثر باشه و نگاهمو به زندگی تغییر داده باشه و ازش یه عالمه چیز یاد گرفته باشم، ولی واسه یکی خیییلی معمولی باشه و عقیده داشته باشه که پولشو هدر داده! مثل اون فردی که زیر "اثر مرکب" کامنت گذاشته بود که کل این کتاب تکرار واضحاته و همه اینو میدونن!!
۲. اینکه یه کتابایی هست در عین سادگی به شدت پر مغز و پرمعنا، ولی یه عده فقططط متنو خوندن و یه چیزایی میگن در حدی که مثلا کلیله و دمنه بخونی و برات عجیب باشه که چرا حیوونا حرف میزنن! مثل اون دوستی که زیر "چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد" نوشته بود چرا ننوشتین این کتابه مال نوجوانانه؟!!!
۳. و امااا قشر عجیب‌تر اونایی هستن که اصصصصلا کتابو نخوندن ولی میان اظهار فضل میکنن! مثل اون پیر عزیزی که زیر "حکایت دولت و فرزانگی" نوشته بود من ۶۰ سالمه و فلان قدر درس خوندم و فلان قدر تجربه دارم و میدونم دولت و فرزانگی هیچ وقت هم‌زمان اتفاق نمیوفته! (که حالا کاری نداریم حرفش چقدر درسته... ولی اگه کتابو خونده بود فکر نمیکرد قراره دولت و فرزانگی کنار هم قرار بگیرن!)
۴. ولییییی یه عده‌ای هستن اینا عاااالین! یعنی عاااالیاااااا!! طرف اومده زیر کتابای ترامپ نوشته گور بابای اون موفقیتی که از ترامپ بخوایم یاد بگیریم! :/ یا اومده نوشته اصلا چرا باید کتابای اینو نشر بدین؟!!! یا اومده نوشته افکار این فلانه و چنانه و ما نباید بخونیم و ... :| و حتی اومده نوشته انسانم آرزوست! :))))))

هیچی دیگه! یه همچین آدمایی وجود دارن خلاصه! :)))
ضمن اینکه دارم کتاب "چگونه مثل یک بیلیونر فکر کنید" ترامپ رو میخونم. تا اینجاش که حرف بی‌تربیتی‌ای نزده :)))))

+ قسمت سخت ماه رمضون همین سحری و افطاری‌شه!!!

۴۲۱. یک معجزه در حال وقوع است!

میشه لطفا چشماتو ببندی و یه انرژی مثبت به سمت من بفرستی؟ و میشه از خدا بخوای اون اتفاق خوبی که منتظرشم بیوفته؟ فقط اندازه دو سه ثانیه! ممنونم 🌷


+ این معجزه که اتفاق بیوفته خیلی حرفا دارم برای زدن!

پاره‌ای از توضیحات

یکی از دوستانِ جان نگرانه که من به خاطر گفتن جمله "من تا اول خرداد کارگاهمو افتتاح میکنم" چشم بخورم!!! برای رفقای چشم‌شور احتمالی این توضیح رو میدم که... من هنوز مکانی برای کارگاهم پیدا نکردم. مشکلات خیلی زیاد سد راهمو حل نکردم. و حتی وضعیت این روزا به شدت سخت شده. این جمله‌ها صرفا جمله‌های انگیزشی‌ای هستن که قراره روحیه منو حفظ کنن. همین :)



۴۱۹.

ماه رمضون پارسال برام یادآور خاطرات خوبی نیس...

ماه رمضون امسال هم احتمالا...!

۴۱۸. اگر رویاهایت را نسازی، افرادی تو را استخدام میکنند تا رویاهای آنها را بسازی.

+ هدف هر چی بزرگتر باشه تلاش بیشتری رو هم میطلبه.

+ همسر از قول جول اوستین میگه اگه از آینده خبر داشتیم دیگه ایمان معنایی نداشت، اینکه نمیدونی قراره چی بشه و ایمان داشته باشی ارزش داره...

+ دارم کتاب بنویس تا اتفاق بیوفتد رو میخونم. کتابی نیست که توصیه کنم بخونید! اینکه دقیقا این روزا رسیدم به اون بخش از کتاب که درمورد فردی حرف زد که روی شغل و آینده‌ش ریسک کرد تا به رویاهاش برسه، و این ریسک زندگیشو خیلی بهتر از قبل کرد، آیا فقط یه اتفاقه؟؟؟

+ و دارم کتاب اثر مرکب رو برای همسر میخونم!! این یکی کتابیه که توصیه میکنم همه بخونن. اینکه بازم دقیقا همین روزا رسیدم به بخشی که میگه همه ما به یه اندازه خوش‌شانسیم. فقط مهم اینه که وقتی شانس اتفاق میوفته از فرصت پیش اومده استفاده کنیم، اینم اتفاقه؟!! 

+ باید یه تصمیم بزرگ بگیریم، یه تصمیم بزرگ سخت! و چقدر گرفتن تصمیمای بزرگ سخت کار سختیه!!

+ و به قولی، همه چی اون‌ور ترسه.

+ ترس هست، نمیشه که نباشه. اگه جلوش واستادی و تصمیم درستو گرفتی اون وقته که مَردی!

+ چهارشنبه اول خرداده... روزی که من بااااید در کارگاهمو باز کنم، لباس‌کار تنم کنم و بسم‌الله بگم.

+++ آیا کسی هست که از نزدیکانشون نجار باشن؟؟ یکی دو تا سوال کوچولو دارم!

+ من میتونم. همه چیز داره به بهترین نحو پیش میره! همه چی سر جای خودشه! من قوی‌ام! در حد یه چشم به هم زدن با موفقیت فاصله دارم... همه چی درست میشه... من اول خرداد کارگاهمو افتتاح میکنم. تو بهترین موقعیت سوق‌الجیشی حتی :)


- این مذهبیون پر تلاشو که میبینم واقعا دلم میخواد یه چیزی رو ازشون بپرسم... تو ماه رمضون چیکار میکنید که راندمانتون نیاد پایین؟؟ من که از گشنگی دارم میمیرم! :/

۴۱۷.

یه سال امن و امان گذشت، ولی... دائما یکسان نباشد حال دوران!! انگار باید کم‌کم به "شب تنها موندن" عادت کنم!! چه سخت...

۴۱۶. این لحظه‌ها، لحظه‌های سختی‌ان

همیشه اولین قدم سخت‌ترین قدمه. وقتی هزارتا چاله پیش پات ردیف شدن و مغزت هزارتا فکر داره که چجوری این چاله‌ها رو رد کنی. میری با هزار مکافات یه تیکه الوار پیدا میکنی واسه رد شدن از چاله پیش روت، میای میبینی ای دل غافل! چاله‌هه ریزش کرده و این الواری که پیدا کردی ردت نمیکنه! به هزار تا راه ممکن و غیر ممکن فکر میکنی! به پریدن! به پایین رفتن و بالا اومدن از چاله! هزار بار هر راهو بالا پایین میکنی و میگی این بهترین راهه... بعد صبح که بیدار میشی اولین فکری که به مغزت میاد بزرگترین ایراد راه انتخابی‌ته!!
اینا قصه این روزای منه! همه وجودم بال و پره، ولی وزنه گنده به پاهام بسته‌س! هر بار با پیدا کردن راه حل مشکل عین همون دختر بچه‌ای که اولین کفش تقی‌تقی قرمزشو خریده ذوق میکنم و بالا پایین میپرم لبام دو برابر پهنای صورتم کش میاد... ولی دقیقا فردای همون روز تمااام چاله‌های دنیا ردیف میشن جلوی راه حل طفلکی من... در واقع راه حلِ منِ طفلکی!
این روزا چقدر دلم یه همراه از جنس خودم میخواد! که مردا هر چی هم همراه، هر چی هم همدل، هر چی هم مهربون، بازم مردن! وقت تصمیم گیریا سکوت میکنن، حرفاشونو تو مغزشون واسه خودشون میزنن، حرفات تمرکزشونو به هم میزنه و افکارشون خط‌خطی میشه!
دلم یه همراهی میخواد که حرف بزنه حرف بزنه حرف بزنه حرف بزنم حرف بزنیم! این خونه ساکت برای این "منِ پر از هیجانِ پر از دلهره‌ی پر از حرف" زیادی کوچیکه!
ولی میدونی چیه؟ من اول خرداد کارگاهمو افتتاح میکنم! این خط این نشون...

۴۱۵. کانفِس ...!!

بذارین اعتراف کنم که تنها دلیلم برا اون تلاش نافرجامم واسه ارشد این بود که چند تا از دانشجوهای ورودی قبل که ده ترمه شده بودن ارشد قبول شده بودن و من برام گرون تموم میشد که اونا فوق بگیرن و من رو لیسانس استپ کنم!

و بذارین اعتراف کنم که الانم حسودیم شده که یکی از همکلاسیامون که همیشه بهش میخندیدیم الان عکس گذاشته اینستا و فهمیدم که دکترا گرفته! همونی که به "سِرفِیس" میگفت "سورفَس"! همونی که به "اَلفِبِت" میگفت "اَلِف‌بِت"!!!! :/

هر چند که الان با تمام وجودم میدونم که تو نقطه پرتاب زندگیمم... هر چند تصمیم گرفتم از همه هم‌کلاسیام موفق‌تر بشم، حتی از آرمیتا که برق شریف در اومد بعدشم رفت آمریکا با بز عکس گرفت گذاشت اینستا!!!

آره من به شدت نزدیکم به اون تکانش بزرگی که "دارن هاردی" میگه وقتی اتفاق بیوفته دیگه برو حالشو ببر! ولی خب هیچ‌کدوم اینا باعث نمیشه که من الان زورم نگیره که اون پسره دکترا گرفته!!! که براش نوشتم چقدر عوض شدین! که جواب داده ولی باطن‌مو نذاشتم عوض بشه! :/ که من یادم میوفته که ترم یک چقدر مسخره‌ش کردیم که اومد جزوه کلاس حل تمرینو از پریا گرفت! که اون کلاس اونقد الکی بود که جز پریا هیشکی جزوه نمینوشت! که حتی اون جزوه جزو حذفیات ترم بود!

البته رابرت کیوساکی بارها تو کتاباش گفته که بابای پولدارش تا کلاس هشتم بیشتر تحصیل نکرده بوده و یه عالمه موفق بوده و بابای فقیرش که دکترا داشته آخرش تو فقر مرده... ولی باز من حسودیمه!

هر چند همه نویسنده‌های کتابای انگیزشی معتقدن که تو تهش همونی میشی که همیشه از خودت انتظار داشتی و بهش باور داشتی، و من از وقتی راهنمایی بودم قصد نداشتم بیشتر از لیسانس بگیرم، و هیچ وقت هم واقعا هدفم نبوده، و اصلا هم معتقد نیستم کسی که دکترا میگیره زندگی موفق‌تری در انتظارشه یا حتی آدم باارزش‌تریه... ولی بازم باعث نمیشه که مغز من خودشو نخوره که "عه عه عه! این پسره دکترا گرفته!!!" :///

بعد رتبه یک و دو کلاسمون ارشد دارن فقط! اووووف این چجوری قبول شد اصلا؟! :)))


و بازم بذارین اعتراف کنم که همسر ماموریته... واسه همین جغد شدم! وگرنه من و پست ساعت یک؟!!

۴۱۴.

اصلا دلیل اینکه زمان اینقدر تند میگذره اینه که هی برسه به ماه رمضون بعدی!! چقد زود دوباره ماه رمضون شد! :'((

این روزا همسر همش عکسا و ایده‌های جالب رو دانلود میکنه. من همش کتابای فروش و کسب و کار میخونم. و هی دنبال تجهیزات لازم برای شروع کاریم... مغزم پر از شتاب برای شروعه، ولی چون وسایل برقی پر سر و صدا و جاگیر هستن دیگه نمیشه تو خونه کار کرد. و این پروسه "پیدا کردن جا برای کارگاه" عین یه سنگ گنده‌س که نمیدونم بگم افتاده جلو پامون یا بگم افتاده وسط مغز من! :/

این وسط هم که به هر کی میرسی یه خبر بد از گرونیای اخیر میده و کل روح و روانمونو مورد عنایت قرار میده ://

یه دلهره عجیب و غریبی تو دلمه. جو میگه طبیعیه. اما خودش اونقدر آرومه که من همش فک میکنم من غیر طبیعی‌ام! :)))

خدا کمکمون کنه... آمین

شاید اینجا نقطه عطف زندگی منه

۱. یه شیرازی دو تا خوراکی رو نباید جز تو شیراز، جای دیگه‌ای بخوره! فالوده و آش سبزی!


۲. برایان تریسی تو یکی از کتاباش گفته بود که ماشینتون رو به دانشکده کسب علم تبدیل کنید. کتابای صوتی و سخنرانی و ... گوش کنید. به نظرم فکر خوبیه، شمام استفاده کنید :)


۳. بی‌نهایت منتظرم برسم خونه و این یه عالمه فکری که تو سرم‌ه رو عملی کنم!


۴. چرا آدما معمولا متوجه رفتارای خودشون نیستن؟؟ آدمایی که هزارتا انتقاد از دیگران دارن و هر هزارتا رو توی رفتار و اخلاق خودشون میشه دید!! 


۵. هر وقت و هر جا بیش از حد فداکاری کنید، بقیه فک میکنن دارین وظیفه‌تونو انجام میدین! 


۶. عادت کردم به کنترل و مدیریت زمان... این سفر اجباری باعث شده به یه عالمه از کارام نرسم و همش حسرت ساعتایی رو بخورم که دارن میگذرن!


+ لازمه چندتا مهارت یاد بگیرم. میشه اگه اطلاعاتی در این موارد دارین باهام در میون بذارین؟

فروش

حسابداری

بازاریابی

تبلیغات

من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan