در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

458. دروغ یا واقعیت؟!

قبلا یه پست گذاشتم درمورد اپلیکیشنایی مث طاقچه که چقدر کامنتای مسخره ای زیر هر کتاب میذارن ملت... اونجا آقاگل منو با گودریدز آشنا کرد. جایی که مردم واقعا کتابخون هستن و معمولا با دلیل و مدرک کامنت میذارن.
حالا امروز من با یه سری کامنتای عجیب زیر کتاب "استاد عشق / ایرج حسابی" رو به رو شدم! افرادی که ادعا دارن ایرج حسابی غلو کرده و دروغ گفته و... . که حتی نتیجه سرچ گوگل هم همینو میگه!!! من به شدت کتاب استاد عشقو دوست داشتم! حالا ولی..... نمیدونم!



+

۴۳۸. اندر احوالات ما

۱. ترس هر چه عمیق‌تر باشد درونی‌ترین قدرت ما را به حرکت وا خواهد داشت. هنگام ترس جسم نیز به حالت آماده باش در می‌آید. ... ترس وجود شما را مجهز میکند تا آن چیزی را که ما به آن نام "شکست" داده‌ایم به سرتان نیاید. پس ترس احساس بدی نیست، اما چون ناراحتی زیادی را بر سیستم عصبی تحمیل میکند بسیاری از مردم تمایلی به احساس آن ندارند. ... ترس در مواقع به جا احساس مفیدی‌ست. از ترس نترسید اما آن را محدود کنید. زیرا در غیر این صورت ترس شما را محدود خواهد کرد.

آنتونی رابینز / موفقیت نامحدود در ۲۰ روز


۲. مهمونا اومدن و رفتن. بچه‌هاشون به اون بدی که فک میکردم نبودن! هر چند مامان خانوم معتقده که اونا با من و همسر رودرواسی داشتن! ولی به هر حال خیلی راحت‌تر از تصورم بود. هر چند پسر بزرگه‌شون تمام عروق عصبی‌مو جوید!

وقتی رفتن زندگیم کن‌فیکون بود! (چرا میگیم کن‌فیکون؟! چه ربطی داره اصن؟!!) تا به خودم اومدم و جمع و جور کردم خیلی طول کشید!


۳. داشتم براشون آب میذاشتم تو فریزر که تو راه برگشت ببرن با خودشون. یه تعارف الکی هم اومدم و گفتم خب اگه مرخصی دارین بیشتر بمونین. خانومش گفت مرخصی که داریم ولی چون شما خیلی به زحمت افتادین نمیمونیم! سریع ساکت شدم! :| یه کوچولو اصرار میکردم اوکی میداد!!! و موقع رفتن هم که گفتن این یکی از بهترین سفرای زندگیمون بود و بازم میایم! :( یعنی فهمیدن رنگم پرید؟!!!!


۴. همچنان در انتظار ساختمانی برای کارگاه!!! قرار بود چهارشنبه هفته پیش مزایده باشه، مسئولش رفته بود مرخصی!!!! واقعا دلم میخواد ببینم تهش چی میشه!

۴۳۶.

۱. زندگی هیچ وقت عادل نبوده است. حقیقت این است که هر گاه کسی از آنچه دارد استفاده کند به او بیشتر داده خواهد شد. ... اغلب مردم میگویند به حد کافی از آنچه برای موفقیت لازم است ندارند.  ... پس از انجیل بیاموزید. اگر آنچه را به شما داده شده است به کار نگیرید، آن را از دست خواهید داد.

آنتونی رابینز / موفقیت نامحدود در ۲۰ روز



۲. مهمونام فردا میرسن! التماس دعا :))))

۴۳۰. بیاین با هم یه تمرین جالب کنیم.

۵ ثانیه وقت دارید!

به دور و برتون نگاه کنید و هر چیزی که به رنگ قهوه‌ایه رو به ذهنتون بسپرید.

حالا زود چشماتونو ببندید و هر چیز سبز رنگی که دیدید رو نام ببرید! تقلب نکنیدا!


این مساله رو خیلی وقته میخوام براتون توضیح بدم! چیزی که دارن هاردی تو یکی از سمینارهاش جور دیگه‌ای گفته بود، حالا آنتونی رابینز توی کتاب "موفقیت نامحدود در ۲۰ روز" اینطوری بیانش کرده. اینکه ما تو زندگی همون چیزایی رو میبینیم که بهشون تمرکز داریم و دیدن بقیه چیزا رو از دست میدیم! توضیحی برای قانون جذب! که میگه به هر چی فکر کنی جذبش میکنی... در واقع جذبش نمیکنی، همیشه بوده، فقط تو تا حالا ندیده بودیش!

به چیزای خوب فکر کنیم :)


۴۲۷.

کاش میدونستید هر چی بیشتر یه چیزی رو فیلتر و سانسور میکنید ما بیشتر کرممون میگیره که بریم ببینیم اون چی بوده! :/ بعدشم ما میمونیم و یه عالمه سوال که نمیدونیم جوابش چیه!!!! 


+ نگارنده به تازگی کتابی خوانده که از افشای نام آن معذور است! :))

۴۲۲. حالا اینا رو ولش کن... سحری چی بپزم؟!!

یه چندتا اپلیکیشن هست، واسه کتابه. من هر بار کتابی رو تموم میکنم، یا میخوام شروع کنم، یا یه جایی توصیه شده میخوام ببینم چیه به بخش نظردهی این اپلیکیشنا سر میزنم.
چند تا نکته عجیب رو متوجه شدم این وسط...
۱. اینکه شاید یه کتابی برای من به شدت موثر باشه و نگاهمو به زندگی تغییر داده باشه و ازش یه عالمه چیز یاد گرفته باشم، ولی واسه یکی خیییلی معمولی باشه و عقیده داشته باشه که پولشو هدر داده! مثل اون فردی که زیر "اثر مرکب" کامنت گذاشته بود که کل این کتاب تکرار واضحاته و همه اینو میدونن!!
۲. اینکه یه کتابایی هست در عین سادگی به شدت پر مغز و پرمعنا، ولی یه عده فقططط متنو خوندن و یه چیزایی میگن در حدی که مثلا کلیله و دمنه بخونی و برات عجیب باشه که چرا حیوونا حرف میزنن! مثل اون دوستی که زیر "چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد" نوشته بود چرا ننوشتین این کتابه مال نوجوانانه؟!!!
۳. و امااا قشر عجیب‌تر اونایی هستن که اصصصصلا کتابو نخوندن ولی میان اظهار فضل میکنن! مثل اون پیر عزیزی که زیر "حکایت دولت و فرزانگی" نوشته بود من ۶۰ سالمه و فلان قدر درس خوندم و فلان قدر تجربه دارم و میدونم دولت و فرزانگی هیچ وقت هم‌زمان اتفاق نمیوفته! (که حالا کاری نداریم حرفش چقدر درسته... ولی اگه کتابو خونده بود فکر نمیکرد قراره دولت و فرزانگی کنار هم قرار بگیرن!)
۴. ولییییی یه عده‌ای هستن اینا عاااالین! یعنی عاااالیاااااا!! طرف اومده زیر کتابای ترامپ نوشته گور بابای اون موفقیتی که از ترامپ بخوایم یاد بگیریم! :/ یا اومده نوشته اصلا چرا باید کتابای اینو نشر بدین؟!!! یا اومده نوشته افکار این فلانه و چنانه و ما نباید بخونیم و ... :| و حتی اومده نوشته انسانم آرزوست! :))))))

هیچی دیگه! یه همچین آدمایی وجود دارن خلاصه! :)))
ضمن اینکه دارم کتاب "چگونه مثل یک بیلیونر فکر کنید" ترامپ رو میخونم. تا اینجاش که حرف بی‌تربیتی‌ای نزده :)))))

+ قسمت سخت ماه رمضون همین سحری و افطاری‌شه!!!

۴۱۲. فروشنده

رابرت کیوساکی توی کتاب "پدر پولدار، پدر فقیر"ش میگه من اسم اولین کتابمو گذاشتم "اگر میخواهید پولدار و شاد باشید به مدرسه نروید" . ناشر بهم پیشنهاد کرد که اسمشو بذارم "اقتصاد تحصیلات" ولی من گفتم اگه این اسمو بذارم اون وقت فقط دو جلد از این کتاب فروخته میشه، یکیشو خونواده‌م میخرن و یکیشو بهترین دوستم! اما با اسمی که خودم انتخاب کرده بودم این کتاب بارها و بارها چاپ شد و به فروش رسید! 

یه برند هست توی هرمزگان، به اسم "کلثوم کاملیا"!! از روز اولی که پا تو میناب و بندر گذاشتیم، این برند برای من جالب بود. اونقدر که بالاخره ما که هیچ وقت ترشی نمیخریدیم رفتیم ازشون دو تا شیشه ترشی خریدیم!


اینا رو گفتم که بگم درسته برند میتونه نشونگر خیلی چیزا باشه، اما مهم‌ترین نقشش برای فروشنده، بازاریابیه! جمله‌ای که همین رابرت کیوساکی به رمان‌نویسی که از یاد گرفتن فن فروشندگی اکراه داشت، گفت، اینه: "تو بهترین نویسنده‌ای، ولی من صاحب پر فروش‌ترین کتاب سال هستم"!

مطمئنم "مکانیکی برادران جعفری به جز اصغر" خیلی بیشتر از "مکانیکی استاد احمد" مشتری داره! حالا بذار مسخره‌ش هم بکنن! :)

البته اینا رو نگفتم که بگم میخوام هنوز روی اسم "حمیدرضا و عیال" پافشاری کنم، نه! هم اینکه همسر راضی نبود، هم اینکه منم هنوز اونقدر قوی نیستم که بعد این همه مخالفت هنوز دلم قرص باشه به انتخابم! :)))

اینا رو گفتم که بگم برای هر شغلی یه سری مهارتا لازمه. مثلا برای کاری که من میخوام شروع کنم بازاریابی و فروشندگی و حسابداری و مدیریت لازمه... که مهم‌ترینشون بازاریابی و تبلیغاته. که امیدوارم بتونم یاد بگیرمش...

۴۰۸. من مث آقاگل نیستم که بیام بگم برید فلان کتابو بخونید!!

در ادامه عنوان... آره من نمیام بگم برید فلان کتابو بخونید، که شمام نرید بخونید! من هی میام هر چی خوندم براتون تعریف میکنم! بسکه خوبم! ^__* :))))


میگه کهههه دیدید وقتی یه ماشین جدید میخرید یهو انگار تعداد اون ماشین تو خیابون زیاد میشه؟ (البته تجربه شخصی من اینه که وقتی یه مانتو میخرم یهو همه میرن همونو میخرن!!) ... اما مساله اینجاست که تعدادشون زیاد نمیشه، بلکه فقط توجه مغز شما به اون مدل ماشین بیشتر از قبل جلب میشه.

مغز روزانه میلیاردها بایت اطلاعات تصویری و صوتی و... دریافت میکنه، اگه بخواد به همش توجه کنه ما مجنون میشیم!! در نتیجه فقط به اونایی توجه میکنه که برای ما مهمه. پس اگه دنبال چیزی هستید با تمام وجود روش تمرکز کنید تا راه به دست آوردنشو پیدا کنید.

یه جا دیگه از کتابه هم نوشته بود ما اگه بدونیم دقیقا چرا میخوایم یه کاری رو انجام بدیم، راه انجام دادنشو پیدا میکنیم.


یه بخش دیگه‌ای هم بود که یه داستان تعریف کرده بود. نوشته بود به سربازا آموزش تیراندازی میدادن، بعد هدفو میذاشتن تو ۳۰ متری و میگفتن حالا کیو کیو بنگ بنگ! بعد اکثرا نمیتونستن هدفو بزنن. اینام نتیجه میگرفتن که زدن هدف یه استعداد ذاتیه. یه آقایی که یادم نیست اسمشو ولی گویا آدم خفنی بوده رو میارن، طرف روز اول هدفو میذاره تو فاصله ۳ متری، روز دوم میذاره تو فاصله شیش متری و همینطور ادامه میده تا روز دهم. بعد میبینن اکثر سربازا هدفو میزنن.

هدف این داستان هم این بود که هر کار سختی رو به قسمتای کوچیکتر تقسیم کنید تا بتونید انجامش بدید. مثلا خود من! آقا من از اتو کردن بدم میومد همیشه. بعد عروسیم لباسامو ریختم تو یه کیسه بزرگ و با خودم آوردم ته دنیا. در نتیجه از روز اول یه عالمه لباس چروک داشتم. بعد اونم هر بار رفتیم شیراز، موقع رفتن لباسا رو میزدیم به چوب‌لباسی و تر و تمیز میبردیم، موقع برگشتن همه رو میچپوندیم تو ساک و میومدیم! خلاصه حجم لباسا هر روز بیشتر میشد. هر بار هم میخواستم اتوشون کنم کمردرد میگرفتم و بی‌خیال میشدم! هفت ماه همینطوری گذشت! تا اینکه تصمیم گرفتم روزی فقط دو سه تیکه لباسو اتو کنم. و اینطوری بود که بعد ده روز همه لباسا اتو شدن ^__^



+ اسم این کتاب "انسان ۲۰۲۰" هستش. مال برادر جو بود. ولی چون من خیلی ازش خوشم اومده بهش گفتم که اینو با کتاب "هنر شفاف اندیشیدن" عوض میکنم! اون متنش سخته، متن سخت دوس ندارم من :))

۴۰۶.

۱. نمایشگاه

این روزا فکر و ذکرم شده نمایشگاه. از انتخاب محصول بگیر تا اینکه کارت‌خوان از کجا گیر بیاریم! :/ میخوایم هر جوری شده تا نمایشگاه بعدی کلی کار آماده کنیم تا بتونیم یه غرفه بگیرم! دعا کنید برامون.


۲. رمان آرزوهای بزرگ / چالز دیکنز

فقط یه کلمه میتونه توصیفش کنه: "مزخرف"!!


۳. جمع بندی مدیریت زمان

در وهله اول یه هدف رو مشخص کنید. مثلا میخواید پولدار بشید!! مهمه که دقیقا مشخص کنید چقدر پول مد نظرتونه. مثلا مینویسید تا ۵ سال دیگه میخوام درآمدم ماهی فلان قدر باشه یا تا ۱۰ سال آینده تو فلان منطقه یه خونه بخرم و...

اهداف رو که مشخص کردید لازمه هر روز مرورش کنید تا ذهنتون آماده بشه برای تلاش. اون‌وقت هر فرصتی رو بهتر از قبل به دست میارید! (مثلا من تا حالا هزار بار نمایشگاه‌های مختلف رو دیده بودم و حتی بارها از نمایشگاه‌های ته دنیا خرید کرده بودم. اما الان که هدف پیدا کردم یهو زد به سرم که لازم نیست حتما مغازه داشته باشم، میشه غرفه گرفت!)

بعد از اینکه هدف اصلی مشخص شد، اونو به اهداف کوچیکتری تقسیم میکنید و اهداف سالانه و ماهانه و هفتگی و روزانه رو به وجود میارید. (بستگی به نوع اهداف داره. مثلا من روزانه و هفتگی و شش ماهه مشخص کردم، جو کارای شغلشو هفتگی و روزانه مشخص کرده و کارای خونه رو فقط هفتگی. اما هدف اصلی حتما باید باشه)

وقتی برنامه‌ریزی میکنید چند تا اتفاق خوب میوفته. اول اینکه از وقتتون بهترین استفاده رو میکنید. من که روزای اول اصلا باورم نمیشد به این همه کار میرسم!  دوم اینکه دقیقا تو مسیر هدف قدم برمیدارید. مثلا وقتی هدفتون سلامت جسمی و تناسب اندام باشه نمیرید فست‌فود بخورید! سوم اینکه کاراتون رو منطقی انجام میدید نه احساسی!! مثلا من اتو کردن اصلا خوشم نمیاد! ولی وقتی جزو برنامه روزانه قرار میگیره بدو بدو میرم انجامش میدم که از لیست کارام خط بخوره!!

بعد از تموم شدن زمان هر لیست، (برای لیستای روزانه، شب و برای لیستای هفتگی بعد از تموم شدن هفتمین روز - لازم نیست از شنبه شروع کنید! من خودم از پنجشنبه شروع کردم!!) به خودتون نمره بدید. و دلایل موفقیت یا عدم موفیتتونو بنویسید.


۴۰۴. هدف انگیزه میاره

چند هفته پیش یه کتابی خوندم به اسم "خاطرات مستر همفر". یه کتاب سیاسی درمورد خاطرات یه جاسوس انگلیسی، که کاملا معلوم بود خیلی سانسور شده!! یکی از جمله‌هاش خیلی توجه منو جلب کرد. توی یه نشست، وقتی یه عده از جاسوسا اظهار ناامیدی میکنن از رسیدن به اهدافشون، کشیش‌شون یه حرف جالبی میزنه، میگه ما نباید امیدمونو از دست بدیم و باید با تمام وجود تلاش کنیم، حتی اگه قرن‌ها بعد به هدفمون برسیم!!! وقتی به خودم رجوع کردم دیدم نه تنها کاری رو شروع نمیکنم که بعدها بچه‌ها و نوه‌هام نتیجه‌شو ببین، بلکه حتی کاری رو شروع نمیکنم که بیست سال بعد خودم نتیجه‌شو ببینم!!!! خلاصه که تلنگر خوردم واسه فکر کردن به اهداف بلند مدت...
یه چند روز بعدش کتاب "حکایت دولت و فرزانگی" رو میخوندم. یه جور رمان انگیزشیه، که یادت میده هدف داشته باشی. یادت میده خودتو باور کنی.
ولی خب برای رسیدن به هدف هم نیاز به برنامه‌ریزی‌ه. واسه همین الان دارم کتاب "مدیریت زمان / مارک منسینی" رو میخونم که میگه حتما باید برنامه روزانه، هفتگی، و سالانه و بلند مدت داشته باشی.
این روزا خیلی بیشتر از قبل دارم از وقتم استفاده میکنم. و روزی صد بار به این فک میکنم که چقدر قبلا وقت هدر میدادم!! :(

شدیدا به کتابای انگیزشی همسر علاقمند شدم! و دلم میخواد تند تند همه‌شو بخونم!
من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan