در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

۴۴۵.

۱. دهن بانک ملت سرویس!

بعد این همه وقت خوابوندن پولمون حالا میگن به نجاری کارت‌خوان نمیدیم!!! :/


۲. پت و مت‌وار

وای یه اشتباه‌های عجیبی میکنیم که بیا و ببین!!! همسر میگفت همچین موقع‌هایی طرف باید شاگردت باشه که بگیری بزنیش!! (منو میگفت!!! :| )


۳. #نفت‌کش #پهباد

باز ته دنیا یه طوری شد که همه جوک بگن براش و ما... :/


۴۴۴. به وقت سحرگاه! (یا سپیده‌دم!) (نمیدونم!! بعد اذون میشه کی؟!!)

همسر... همونی که کنارش انگشتتو تکون میدادی بیدار میشد... این روزا اونقدر خسته‌س که یه ساعت تمام کنارش ناله زدم و بیدار نشد!!!


+ ولی من اگه خدا بودم مریضی نمی‌آفریدم!! ... شایدم می‌آفریدم! ولی خب انصافا آدم وقتی سالمه خب خوشحاله که سالمه دیگه... وقتی هم مریضه به جون خودم قدر سلامتی رو نمیدونه!!! صرفا ناشکری میکنه و ناله میزنه!!

443. شغل رو نوشتم کارآفرین! ^___^

وقتی از دور به هدفت نگا میکنی همه چی آسونه، همه چی دم دسته، همه چی راحته...

مث من که میگفتم خب یه کارگاه میگیریم و اره رو میبندیم روی میز و یه عالمه چیزای خوشکل میسازیم. حالا برای اینکه بدنم هم آماده باشه هر روز ورزش هم میکنم. کتاب هم میخونم که سر در بیارم چی به چیه...

اما خب واقعیت یه جور دیگه س.

کارگاه کوچیک ما، قبلنا تعمیرگاه ماشین بوده. و یه چاله هم داره وسطش! :)) یه مدت هم جوشکاری بوده، یه مدت هم تعمیرگاه کولر... کلا مدلش مدل تعمیرگاهی طوره... و خب یه چالش بزرگ اینه که اون چاله رو چیکارش کنیم که هم خطر نداشته باشه و هم بشه ازش استفاده کرد؟!!

این چند روزاینطوری گذشت که وقتی کارگاهو دادن باید منتظر میشدم نفر قبلی تخلیه کنه. و درست زمانی که میخواست تخلیه کنه یه کاری بهش سپرده شده بود و یه روزی معطل شدیم. وقتی هم کارگاه خالی شد برای همسر کاری پیش اومد و یکی دو روز دیگه معطل شدیم باز!! ولی خب، دیگه برام مهم نبود! انگار راستی راستی صبورتر شدم!!

بالاخره این پنجشنبه جمعه رفتیم سراغ کارگاه... یه عالمه کار داشتیم. یه عالمه آزمون و خطا، یه عالمه هوای گرم و کولر به درد نخور، یه عالمه خطاهای دو میلیمتری که مکافات داشتیم تا درست شد... یه عالمه خستگی و خستگی... و شما نمیدونین همه اینا چقدر شیرین بود برام!! :)


+ درخواست کارتخوان دادیم. توی فرمی که پر کردم شغل رو زدم کارآفرین :))) ولی فک کنم یه ده روزی شده و خبری نشده... این کارتخون گرفتن هم شده قوز بالا قوز... :/

442. این خودشه! همونه!

تا اونجا براتون گفتم که اون کارگاه توی هوایی هم منتفی شد...
بعد از اینکه کارگاه هوایی منتفی شد ما گفتیم خب یه هفته مونده تا مزایده دریایی، دوباره رفتیم اون سوله متروکه رو بررسی کردیم و گفتیم جهنم و ضرر، صبر میکنیم تا مزایده، همینو میگیریم و ترمیمش میکنیم و توش کار میکنیم.
اون یه هفته کلا به این گذشت که به این فکر کنیم که سوله بهتره یا خونه های متروکه همون شهرک، سوله بزرگتر بود و خنک کردن کردن خونه راحت تر...
یادم نیست تصمیممونو گرفتیم یا نه... اما مزایده یه هفته عقب افتاد!!! از اونجایی که قبلا به خاطر مرخصی رفتن مسئولش عقب افتاده بود، حالا نزدیک شده بود به سر آمد موعد بقیه مغازه ها. اینام گفتن خب چه کاریه دو بار مزایده برگزار کنیم؟! اینو عقب میندازیم خب!
حدود ده روز دیگه هم به همین منوال گذشت... موعدش که رسید گفتن اوپس! قیمتا بالا بوده بعضی مغازه ها اصلا متقاضی نداشته. خب یه هفته دیگه هم صب کنیم و کلی پوستر بزنیم تو شهرک، شاید بعضیا حواسشون نبوده که مزایده س!!! بعد یه هفته انتظار دیگه، قرار شد چهارشنبه هفته پیش مزایده باشه. اس ام اس اومد برا همسر که فردا صبح بیا جلسه مزایده. صبح رفت و گفتن فلان فرمانده رفته ماموریت و جلسه عصر برگزار میشه! عصر رفت و گفتن فرماندهه خسته س جلسه افتاد واسه شنبه!!!! :/
اون مسئوله که اون سری رفته بود مرخصی، به همسر گفته بود آقا چرا میخوای تو زمینی کارگاه بزنی؟! بیا و تو همین دریایی فلان کارگاهو بردار متقاضی هم نداره راحت هر قیمتی دادی میدن بهت.
اون کارگاهه کوچیک بود. اما خیییلی نزدیک خونه مون بود. کلی بهش فکر کردیم، جوانبشو سنجیدیم، مترش کردیم، پشت و روشو نگاه کردیم و تهش گفتیم خب ما که میخواستیم اون سوله رو ترمیم کنیم، همون زمان رو صرف بزرگتر کردن همین کارگاه میکنیم، نزدیکتر هم هست بهتره. خوشحال از تصمیمی که گرفته بودیم، عصر جمعه رو رفتیم پیاده روی. تو راه برگشت همسر همون مسئول مرخصی رفته هه رو دید و رفت ازش بپرسه که میشه اون کارگاهو گسترش داد؟ اجازه شو میدن؟ مسئوله بهش گفته بود تو نگفتی اونجا رو میخوای، منم به یکی دیگه گفتم بیاد بگیره کارواش بزنه، حالا دیگه رقیب دارید! :////
نمیدونم میتونید حس اون لحظات ما رو درک کنید یا نه؟!
تو این مصیبت عجیب و غریب دلم به یه جمله گرم بود... دارن هاردی تو سمینار کارآفرین قرن 21 میگه تو مسیر موفقیت 95 درصد اوقات واقعا سخت و مزخرفن... اما باور کنید اون 5 درصد واقعا عالی هستن! ... دلگرمم میکرد چون فهمیدم این اوضاع نشونه این نبوده که از جاده خارج شدیم. چون میفهمیدم این فقط من نیستم که این همه سخت میگذره بهم!
بالاخره امروز اون مزایده لعنتی انجام شد... و به خاطر همون رقیب عزیز یه اجاره کت و کلفت رفت تو پاچه مون! :/ ... درست حدس زدید! این همون پستیه که قرار بود تیترش "رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند" باشه. :)
به هر حال، به هر مکافاتی بود، بالاخره کارگاه گرفتیم!! ^__^

۴۴۱. پستام جدیدا هی موردی میشن!!

۱. من یه نگاه کارشناسانه به "عصر جدید" انداختم و به این نتیجه رسیدم که اگه مجری‌ش به جای احسان علیخانی، احسان کرمی باشه و اون مجری پشت صحنه‌ش یکی تو مایه‌های باربد بابایی باشه، داورا هم اینقد خشک نباشن، مثلا مهران غفوریان یا اون داور شب کوک که آهنگساز بود، باشن... واقعا برنامه خوبیه!


۲. اون روزایی که به شدددت دنبال جا بودیم، من هر روز کلی طرح میکشیدم. کلی کتاب میخوندم، کلی زندگیم نظم داشت و واقعا پیشرفت داشتم. تا اینکه رسیدیم به اینکه باید دو هفته صبر کنیم تا مزایده.... من تو این مدت حتی یه دونه طرح نکشیدم. به زور چند صفحه کتاب میخونم! صبحا دیر از خواب بیدار میشم. همش تو اینستا و پینترست ولو ام! و عنان زندگی از دستم در رفته!!


۳. خواهر زاده همسر منتقل شده به ته دنیا! البته با ۳۰۰ کیلومتر فاصله! در واقع همچنان ما اینجا کسیو نداریم! (خب میومدی نزدیکتر خب!:/)



۴۴۰. وی اعصاب ندارد!

۱. بهش میگم اینجوری نگام نکن، خجالت میکشم! میگه خجالت چرا؟! میگم خجالت نکشم یعنی؟ میگه نه! قبل از اینکه لبام تا بناگوشم کش بیاد میگه خجالت مال یکی دو بار اوله! :/
(ناهار نپخته بودم! :دی )

۲. اینکه رامبد جوان ممنوع‌التصویر شده نشون میده آزادی تو این مملکت موج میزنه!

۳. میگفت اتفاقا کار درستی کردن! من خوشحال شدم ممنوع‌التصویرش کردن!! اون که میره بچه‌شو اون‌ور دنیا متولد میکنه و از قضا ضرری هم به هیشکی نمیزنه میشه آدم بده، اون‌وخ تویی که تا دیدی ته دنیا استخدامی زدن بدو بدو زن‌تو استخدام کردی و از روز اول دنبال این بودی مامورش کنی شمال و همشم میگفتی ۶ سال تعهد داده که داده، ما خیلی زودتر منتقلی‌شو میگیریم و این همه آدمایی که دارن اینجا به خاطر کمبود امکانات به هزار مصیبت میوفتن برات هیچی حساب نمیشدن، تو... میشی آدم خوبه!!! عالیه دیگه! ما از جهان سوم دیگه چی میخوایم؟!!!

۴. اینکه ترامپ تصمیم گرفته بود پایگاه‌های نظامی رو بزنه نشون میده که دیواری کوتاه‌تر از دیوار ما نیست!!!! :/
دلم به این گرمه که آنتونی رابینز اعتقاد داره تا وقتی که نسبت به شرایط موجود به حس نفرت نرسی نمیتونی چیزی رو عوض کنی! و من دارم از حس نفرت منفجر میشم! و آماده‌ام دنیامو عوض کنم...

۵. این روزا خونه دلگیر شده... این خراب شده حتی یه شهر بازی هم نداره که بریم یه کشتی وایکینگها سوار شیم آدرنالین ترشح کنیم!!! (دیگه اوج ترشح آدرنالین من کشتی وایکینگ‌هاس. بازیای دیگه سکته‌م میده! :/)

۶. اینکه احسان علیخانی "آمریکاز گات تلنت" رو دیده، خوشش اومده، و گفته منم برم یه برنامه بسازم اسمشم بذارم "عصر جدید" ، (با اینکه کللللل دکور و همه‌چی رو کاپی کرده هم کاری نداریم حالا) ، قابل درک نیست اصلا!! نه به این دلیل که چرا کپی کرده‌ها.... واسه اینکه تماااااام چیزایی که "آمریکاز گات تلنت" رو باحال ‌کرده تو ایران ممنوعه :/
من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan