تقریبا میشه گفت منم درگیر "خب بنویسم که چی بشه" شدم...
فکر اینکه بنویسی و بعد یه عده بخونن و بگن "خب که چی" خیلی وقته تو سرم چرخ میخوره.
وقتی هم درگیر این جور فکرا باشی حتی دو کلمه حرف حساب هم به ذهنت نمیرسه محض خالی نبودن عریضه!!
این روزا خیلی پیش اومد از خودم بپرسم که یعنی فلانی هم حال منو داشت که بست و رفت؟!
که اگه منم مث بعضیا بودم الان باید وبلاگمو تخته میکردم؟!!
این مدت دوس نداشتم بیام وبلاگ!!
نه پنلمو باز کنم... نه وب بخونم و نه هیچی...
ولی فکر حذف نبودم... چون حذف کنندهها رو نمیدوسم اصلا!! :/
این روزا خبری هم نبود در واقع...
جز اینکه یه نیمچه بنایی داشتیم دوباره...
اونی که خونمونو تعمیر کرده بود، همون که قبلا ازش نوشته بودم، تیر رو انداخته بود رو دیوار... ستون نزده بود!!
هی ملت اومدن و رفتن و گفتن مگه گندم نمیدونست که باید ستون
بزنین؟!! و گندم همهی "مگه کسی هم از گندم نظر خواست"هاشو ریخت تو دلش!!
گاهی فک میکنم اگه آقای پدر یه کوچولو میتونست به من اعتماد کنه احتمالا دنیا رو فتح میکردم!!
یه خبری هم پخش شده که نمیدونم واقعیه یا شایعهست...
که میانگین آیکیوِ ایرانیا از ۱۰۰ به ۸۵ رسیده، چین و ژاپن ۹۰ و ۹۵ هستن و آمریکا و اروپا ۱۰۰!!! یه کشوری هم ۱۰۳ بود که یادم نیست کجا بود... ایرلند یا یه همچین اسمی...
دیگه نمیتونیم ادعای صدر نشینی کنیم انگار!!
زیادم دور از ذهن نمیتونه باشه... با اون فوج فوج فرار مغزهامون که واسه هیشکی هم مهم نبود!!!
به هر حال زیاد مطمئن نیستم راسته یا نه!!
- دوشنبه ۲۱ فروردين ۹۶ , ۰۰:۴۱