چند سال پیش با دوستای دبیرستانم دور هم جمع شده بودیم.
یکیشون که متاهل بود و خارج از کشور زندگی میکرد جملهای گفت که خب اون موقع واسه من قابل درک نبود...
گفت " تا مجردین با دوستاتون برید سفر، برید بیرون، برید کلاس، فیلم ببینید، هر کاری که دوست دارید بکنید... چون بعد ازدواج هیچی بدون همسر دلچسب نیست!!"
یه خواستگار داشتم که شغلش اینجوری بود که بیست روز میرفت عسلویه و بیست روز خونه بود. یادمه اون موقع فک میکردم که عه چه خوب... بیست روز میتونم پیش خونواده خودم باشم!!!
یا وقتی دیدم جو ماموریتای چند هفتهای و دریاهای چند ماهه داره، فک میکردم این یه موقعیت خوبه که میتونم یه مدت خونه باشم...
امروز جو قراره دو سه ساعت دیرتر بیاد خونه؛ نشستم فیلم ببینم، ولی فقط فولدرا رو باز کردم و بستم. آخرشم لپتاپمو خاموش کردم!
گفتم تا بیاد لباسا رو اتو میکنم، ولی تنها کاری که تا الان کردم زل زدن به اتو و میز اتو بوده!!
و ایضا زل زدن به لباسای نشستهای که میخواستم امروز بشورم!!
و فک کردن به اینکه " چه خوبه اگه پاشم اون خربزه تو یخچالو قاچ کنم که پای فوتبال با هم بخوریم"
و هییییییی زل زدن به ساعت و عقربههای سفیدش!
اسمشو رد کردن واسه دریای شهریور... از همین الان، قلبم زیر فشار دلتنگیه!!! چجوری تاب بیارم؟!
- دوشنبه ۴ تیر ۹۷ , ۱۳:۵۹