در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

قسمت سوم "متهم گریخت" یا "بوشهر"

یکی از ویژگیای نظامی بودن اینه که پا تو هر شهری بذاری یه آشنا داری حداقل!

همسر با یکی از دوستاش درمورد مساله ماشین صحبت کرده بود و قرار بود این آقا موتورشو این مدت بده دست ما. روزی که رسیدیم اومد دنبالمون، گفت چراغ خطر موتورم گیر کرده به یه چیزی خراب شده! گفتم گیر کرده به شانس ما! داشتیم دنبال مهمونسرا میگشتیم و پیداش نمیکردیم... همسر پیاده شده بود از چند نفر آدرس بپرسه که من خلاصه قسمت اول و دوم متهم گریختمونو براش تعریف کردم. خیلی معمولی برخورد کرد و گفت ما نظامیا عادت داریم به این جور اتفاقا! بعد رفته بود به همسر گفته بود شماها چه طاقتی دارین! :/

از وضع و اوضاع مهمونسرا براتون گفته بودم قبلا... خبر رسید که یکی از خونه‌ها خالی مونده و چون من تنها زنی بودم که دنبال شوهرش پاشده اومده بوشهر تصمیم گرفتن بدنش به ما! کلی ذوق کردم و گفتم خب اینم از اولین بارقه‌های امید! :) رفتیم خونه رو دیدیم، طبقه چهارم بود. تک خواب. خیلی کوچیک و دلگیر. با دیوارایی که تا نصفه کرم مایل به زرد هستن و بالاش فیلی. با چهارچوبایی که نفرات قبل صورتی خیلی بدرنگی بهش زدن! با یه در شکسته... کلا همه چیزش خیلی توی ذوق میزد. باورم نمیشه خونه مث دسته گلمو ول کردم اومدم اینجا!

از اونجایی که بوشهر هم مشکل آب داره و فقط روزی چند ساعت آب شهر رو داریم، اون شب آب نداشتیم و باید روز بعد میومدیم. اما از اونجایی که این سلسله داستان ما ادامه داشت معلوم شد کلید مهمونسرا پیش هیچ کدوممون نیست! همسر برگشت بالا و کل خونه و پله‌ها رو گشت. احتمال دادیم که شاید درو قفل نکردیم یا کلید روی در مونده... اما نبود. زنگ زدیم دفتر مهمونسرا، گفت همه اتاقا کلید زاپاس دارن الا این یکی! :/ زنگ زدیم کلید ساز، گفت ۷۵ تومن میگیرم درو باز میکنم، ۵۰ تومن هم مغزی و کلیدش میشه! :/ یه نگا به آسمون انداختم و تو دلم زمزمه کردم خدا یا میشه بسه؟؟؟ همسر توی فکر بود. این همه تعللش برام عجیب بود! انتظار داشتم سریع زنگ بزنه کلیدساز و خلاصمون کنه از اون هوای فاجعه بوشهر! یه دفعه گفت شاید کلید خونه‌مون بهش بخوره! کلیدو در آورد و درو باز کرد!!!!!!!!!! O_o  بعد دیدیم کلید مهمونسرا رو سر یخچالش بوده و از اول همسر با کلید خونه درو قفل کرده!!!!


فرداش آبگیری کردیم و اومدیم توی خونه ساکن شدیم. اما پمپ درست کار نمیکرد! معلوم شد پمپ ما برعکس کار میکرده! و دوباره کل بعد از ظهر تا شب رو آقای لوله‌کش داشت با پمپ و لوله‌ها کلنجار میرفت.

پیام اومده از دادگاه که شما آدرس خوانده رو اشتباه وارد کردید و اگه اصلاحش نکنید رد دادخواست میشید! حالا جریان چیه؟ اینکه ما آدرسو درست نوشتیم، اما تو دفتر پیشخوان آدرس مشهد زدن براش. بعد من گفتم عه چرا آدرسشو زدین مشهد؟ گفت تو سیستم بوده! عوضش کنم؟ ما هم گفتیم نه دیگه اگه تو سیستم بوده لابد خودش این آدرسو اعلام کرده! :/ حالا خوبه این یکیو استثناعا تو دادگاه اینترنت کشف شده و میشه تو بوشهر اصلاحش کرد... البته امیدوارم.


یه حس غم تو همه لحظه‌ها باهامه. احساس میکنم بوشهر اومدن اشتباه بود. احساس میکنم تمام نقشه‌ها و برنامه‌هامون داره نقش بر آب میشه. حالم خوش نیست این روزا...

نیــ روانا
۰۸ مهر ۹۸ , ۱۰:۳۴
این قدر بنده خوب خدا بودنم خوب نیستا
داره ازتون امتحان می گیره تشریحی استنباطی در حد اوپن بوک ولی حتی بدون گفتن عنوان درس
ایوب هم بود صداش در اومده بود
فقط منتظرم ببینم تهش چه پاداشی قراره بده بهتون

پاسخ :

والا من که بنده خوب خدا نیستم! شاید به خاطر همسره که خدا داره اینجوری جام بلا میریزه تو حلقمون! :/

خسته شدم نیروانا... دلم میخواد برگردم به خونه آبی خودم ته دنیا.
سجاد آشنا
۰۸ مهر ۹۸ , ۱۲:۵۸
جاداره یه خداقوت به شما و همسر گرامی بگم. فکر کنم صبرتون خیلی زیاد شده باشه.
ان‌شاءالله تمام مشکلاتتون هر چه سریع‌تر حل بشه.
حالتون خوش بشه ان‌شاءالله

http://dl.next1.ir/files/2017/03/tak/RoozbehBemani-HalamKhoshNist-128(www.Next1.ir).mp3

پاسخ :

ممنون :)
این اواخر داشت تحمل کردن خیلی سخت میشد...
ان‌شاءالله. ممنونم
نیمه سیب سقراطی
۰۸ مهر ۹۸ , ۱۳:۱۰
الهی بگردم، حق داری گندم...
توکل بخدا ایشالله ک زودی برگردی ب روزهای آروم و بی دغدغه تر...

پاسخ :

ان‌شاءالله
ممنون عزیزم :*
نیــ روانا
۰۸ مهر ۹۸ , ۱۳:۳۹
ببین کاملا و صد در صد حق داری که خسته شده باشی
ولی من حس میکنم خدا ی جایزه توپ برات در نظر گرفته که قراره تو بوشهر نصیبت بشه و هی بگی خدایا شکرت به همه سختیایی که کشیدیم می ارزید و چقدر خوب که این مسیر رو طی کردیم
حالا ببین کی گفتم
فقط سهم من از جایزه فراموش نشه :دی

پاسخ :

امیدوارم جایزه صبوریای ته دنیا رو هم یادش نره! :)))
ان‌شاءالله... چی بگم والا :)
رو چشمم ^__^
شارمین امیریان
۰۸ مهر ۹۸ , ۱۴:۱۳
سلام.

آخه چرا اینجوری میشه؟!😥😥😥

پاسخ :

شهریور برای ما قیامتی بود برا خودش! :))
پریسا ..
۰۸ مهر ۹۸ , ۲۳:۴۱
اون کلید خودش نشونه خوبی بود دیگه، من که داشتم می خوندم گفتم ای ول، دمش گرم که کلید خورد به در مهمانسرا :) دیگه درباره شانس هی نرو تو مود غصه اونطوری تو چاهش غرق میشی گندم

بیا بیرون سعی کن نشونه های کوچیک رو ببینی فقط

پاسخ :

آخه اگه اون کلید نمیخورد به در همون اول همسر درو با اون کلید قفل نمیکرد که اوضاع اونجوری بشه! :)))

واقعا چند مدت بود بدجووووور بد میاوردیم. ان‌شاءالله دیگه تموم شده اون وضعیت.
مهتاب
۰۹ مهر ۹۸ , ۰۰:۰۵
گندمی اینجارو که میخونم جدیدا یا خانواده دکتر ارنست میوفتم 😯😎
نمیدونم چی بگم ان شالله که خیره صدقه بذارین کنار و توکلتون بخدا خودش درس میکنه

پاسخ :

:))))
ان‌شاءالله. ممنون عزیزم
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۱۱ مهر ۹۸ , ۰۹:۳۹
فکر کنم تهش باید مسئولیت نوشتن قصه‌ یا فیلم‌نامه‌ش رو هم برعهده بگیری:-)
امیدت رو از دست نده. خداروشکر کن که کنار هم هستید:-)

پاسخ :

تموم شد خدا رو شکر :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan