چهار سال پیش بود حدودا
تازه معرق یاد گرفته بودم و افتاده بودم به جون اینستا و هر چی پیج معرق بود فالو میکردم.
یه پیجی بود اون روزا خیلی چشممو گرفته بود.
یه دختره بود که رو باکس های چوبی، طرح خط نوشته در میاورد که به عنوان جاکلیدی و طاقچه و اینا استفاده میشد.
چقدر من عاشق کارش بودم.
شاید بعضیاتون دیده باشین که تو اینستا جاکلیدیمو نشون دادم، یه کپی خیلی خیلی آماتور از همون پیجه بود.
...
امروز، یهو یه عکس آشنا دیدم بین فالوورهای جدید...
دمش گرم، با اینکه عکس پروفایلش واقعا داغونه ولی سه چهار ساله عوضش نکرده! :)))))
بدو بدو رفتم بهش دایرکت دادم و براش تعریف کردم که یه زمانی چقدر عاشق کارش بودم.
گفت منم امروز محو پیج شما بودم و خوشحال بودم که پیجتونو پیدا کردم!
چقدر دنیا کوچیکه واقعا!
چقدر آینده میتونه غیر قابل پیش بینی باشه...
حس عجیبی بود.
...
...
یه داستان دیگه هم هست مال اون اوایل که تازه پیج اینستا زده بودیم.
این یکی خیلی شرم آوره :))))))))
ولی تعریف میکنم براتون!
آقا اون اولا خب من اصلا اصلا هیچی از اینستا نمیدونستم.
یکی از دوستام یه پستی از یه پیجی برام فرستاد و گفت اینو برام میسازی؟
از همون جاکلیدی خونه ای ها بود...
براش ساختیم و بعد رفتم کامنتای اون پست رو خوندم و دیدم هوووووو چقدر دارن التماس میکنن که ما هم میخوایم و ادمین گفته نداریم دیگه!
طی یه حرکت کاملا غیر اخلاقی و غیر حرفه ای رفتم به همه شون دایرکت دادم و گفتم من میسازم براتون! :)))))
چقدر ساده بودم که فکر میکردم ممکنه به یه پیج نوپا اعتماد کنن! :)))))
کلی جاکلیدی ساختم که تا مدتها همه شون رو دستم موند!
البته به جز دو تاش که متر برادری کرد و ازم خرید ^___^
خلاصه حاصل حرکت اون روزم این شد که اون پیجه منو بلاک کرد! :))))
تازه پیش خودم میگفتم اووووه از دماغ فیل افتاده! خب چی میشه حالا؟! :))))
به خدا نمیدونستم این بدبخت کلی زمان گذاشته، کلی پول تبلیغ داده و کلی زحمت کشیده! (آیکون خجالت)
واقعا هیچی از فروش نمیدونستم... چه برسه به فروش مجازی...
ولی همیشه دلم میخواد برم ازش عذرخواهی کنم... نمیدونم چی بگم بهش ولی :))))
- پنجشنبه ۲ ارديبهشت ۰۰ , ۱۷:۴۵