در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

۲۸۲.

نوشته :

" خود هری پاتر هم وقتی میخواد عینک بخره میگه از اون عینکایی که مهران مدیری تو باغ مظفر میزد بدین.

بعد ایرانیا بهش میگن عینک هری پاتری"!


دوست جو میخواست واسه خانومش عینک بگیره، من خیلی متعجب به جو گفتم " وااای نگا چقد عینک گربه نره!!!! چه گرونم هس! کی میخره از اینا؟! :/

بعد همسر دوست جو یه دونه از همون عینک گربه نره‌ها گذاشت رو صورتش گفت نظرت چیه گندم؟!!!

:|

گفتم خب میدونی، سلیقه من با تو فرق داره! ولی تو اگه دوسش داری بخرش :/ 


+ تا حالا از زاویه مهران مدیری و هری پاتر به این عینکا نگا نکرده بودم! :)))

۲۸۱. از خاطرات دانشگاهی

+ سوال پشت برگه رو چی جواب دادی؟

- مگه پشت برگه هم سوال بود؟!! O_o *


همین سوال و جواب ساده باعث شد من کل دانشگاهو زیر بارون بدوم! یعنی با یه وضعیت درب و داغونی رسیدم جلو استاد که برای قدردانی از این تلاشم اون یکی واحدی که باهاش داشتم و فک میکردم بیوفتم رو هم بهم ۱۸ داد!! :))



* به قول یه بنده خدایی، این چیزایی که واسه شما جوکه واسه ما خاطره‌س! :)

۲۸۰. شکر

روزی که تو زندگیت یکیو داشتی که تو رو خط به خط حفظ بود...

روزی که یکی بود که ریز به ریز تغییرات حس و حالتو بفهمه...

کسی که کلمه به کلمه فکرتو بخونه...

کسی که بدونه کی بیشتر از همیشه منتظرشی... که بیاد... که زنگ بزنه...

اون روز تو خوشبخت‌ترین آدم رو زمینی!

شاید گاهی بگی آخ کاش نفهمیده بود...

ولی تهش میبینی که اتفاقا خوب شد فهمید.

اصلا به خاطر همین فهمیدنش بود که یه حس شیرین دوید زیر پوستت. 

به خاطر همین توجهش بود که همه دلتنگیات، همه دل‌گیریات چیکه چیکه چکیدن از دلت.

اون روز یادت باشه شکر کنی خدا رو ...

۲۷۹. چرت و پرت

دلم یه جور بدی گرفته

چرا آدم نمیتونه سر قراراش با خودش بمونه؟!!

چرا زود یادش میره که قبلا صد بار در گوش خودش زمزمه کرده بوده که اینو نگو، اونو نپرس...

هر چی هم که سخت باشه، سخت‌تر از حس بعدش نیست که!

۲۷۸. زنده‌ام!

جدیدا یه قول معروفی هست که میگه اینجا اگه کسی زنده بمونه باس بهش تبریک گفت!!!!
حالا من زنده‌ام!!

۱. یه قانونی پیدا کرده این پروازای من و جو، که قضیه‌ش اینه:
اگر پرواز مربوطه به وصال بیانجامد، حتما با تاخیر بالای یک ساعت انجام خواهد شد. (فعلا هم رکورد دست پرواز خودمه با شیش ساعت تاخیر)
اما اگر پرواز مربوط به ایجاد فراق باشد، یک حس خارجی‌ای کل فرودگاه را فرا خواهد گرفت که بیا ببین!!! (صبح چنان رعد و برقایی میزد که من گفتم تاخیر که هیچی، پرواز کنسله کلا. ولی یه ساعت قبل پرواز همچین آسمون آفتابی شد قدرت خدا!.... و چنان سر ساعت و دقیقه و ثانیه پریدیم که اصن ژاپن زنگ زد رمز موفقیتمونو پرسید!!! )

۲. من تا همین اواخر فک میکردم به اون چیزی که ما میگیم پشه تهرونیا میگن مگس!!! بعد الان نه تنها فهمیدم این مشکلو شهرای دیگه هم دارن، بلکه حتی فهمیدم به اون چیزی که ما میگیم پشه کوره - و در برخی موارد پشه کورک - میگن پشه!!!!! ماذا فازا واقعا؟! :/
( خانم دوست جو خیلی تلاش کرد واسم تفاوتهای پشه و مگس رو روشن کنه، گفتم عزیزم همه این تفاوتا رو قبول داریم خب. به اونا میگیم پشه، به اون یکیا پشه کوره. ولی خب گاهی هم کلی صحبت میکنیم دیگه... مثلا من از پشه‌ها متنفرم! یعنی هم پشه‌ها و هم پشه کوره‌ها! ولی شما مجبوری بگی من از پشه‌ها و مگسا متنفرم! عه خب چه کاریه؟!!!)

۳. نیرو دریایی ارتش سنگ تموم گذاشت!! فریدون آسرایی رو آوردن واسه جشن خانواده‌ها برامون چندتا آهنگ اجرا کرد! واقعا دمش گرم! فک نمیکردم همچین کسی تا آخر دنیا بیاد واسه اجرای موسیقی!!

۲۷۷.

۱. زندگی متاهلی اونجا سخته که باید پیاز رنده کنی!


۲. اگه ماهی درست کردین و خیلی شور شد، با سیب‌زمینی و تخم‌مرغ به عنوان کتلت بازیافتش کنین!! (احتمالا واسه گوشت و مرغ هم جواب بده!)


۳. و اگه ژله درست کردین و دو سه روز بعد خواستین بخورین و دیدین خیلی سفت و لاستیکی شده، دو سه ساعت بیرون یخچال نگهش دارین، مث روز اول میشه.


۴. فردا برمیگردم شیراز. اگه هواپیمام سقوط کرد حلال کنید! (احساس امنیت بیداد میکنه لامصب!!)


۵. مستر جو حدود شیش ساله که رسما به عنوان یه مهندس داره کار میکنه، بعد دیروز که بهش تبریک میگم، میگه عه امروز روز مهندسه؟!!!! بعد ما سال دوم دبیرستان که رفتیم رشته ریاضی به همدیگه روز مهنرسو تبریک میگفتیم!!!! :)))


تک جمله‌ای‌ها (رمز به کسی داده نمیشود)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۲۷۵. خاله بازی طور!

یلدا پیام داد که کجایی گندم؟!

گفتم این سر دنیا! 

گفت بابا عکس بگیر بذار تو وبلاگ!!! 

بفرمایید!! مستر جوی زرد پوش رو میبینید و یک عدد لوس آبی‌پوش که هر جا شن میبینه حرف اول اسم جو رو کنار حرف اول اسم خودش مینویسه و بعدم دورشو قلب قلبی میکنه :)) اون وسط مسطای تصویر هم یه نقطه قرمز میبینید که کیف منه!! جو میگه بندازش یه گوشه تو عکس نیوفته! ولی تو همه عکسا هس! :دی





یه جایی اون ته‌مه‌های ایران ما دو تا داریم تمرین زندگی میکنیم!!

یه مثقال برنج میشه غذای ظهرمون... اونقد کمه که خنده‌م میگیره!! واسه عروسکام بیشتر غذا درست میکردم! :))

دلخوشم به شمردن دقیقه و ثانیه تا ساعت دو بشه و جو بیاد خونه.

زندگیم شده عین همون رمانایی که میخوندم و میگفتم هووو چقد حادثه! بعد نگا میکردم به خودم که وسط یه تکرار بی انتها گیر افتاده بودم!

برعکس زندگی من، زندگی جو یه رمان پر حادثه‌س... که حالا من جفت پا پریدم وسط این حادثه‌ها و همش منتظرم ببینم بعدش چی میشه!

به معنای واقعی کلمه، دیگه از فردای خودم هم خبر ندارم!!


+ یه حادثه تلخ دیگه :(

فرمودن ناوگان هوایی اولویت نیس!!!

چی اولویته پس؟!!

+ هواپیما. سانچی. معدن. سعید طوسی!

+ لعنت


من موندم و یه عالمه جیغ نکشیده ...

وسط سر شلوغیای رزمایش، برای جو تشویقی نیرو اومده... پرسنلش بدون ابلاغ بایگانیش کرده... جو بی خیر مونده از دو امتیاز تشویقیش... کمیسیون خونه برگزار شد و به ما خونه نرسید... اگه اون امتیازو رد کرده بودیم الان خونه داشتیم!!

اون همه دعا کردیم که معجزه شه خونه گیرمون بیاد.... معجزه شد که خونه گیرمون نیومد!!

این انتظار طولانی...

آقای پدر گفت اوه اوه برف اومده پرواز کنسل میشه!

گفتم تهران برف اومده! چه ربطی به پرواز ما داره؟؟

آقای پدر: اوه اوه! مشهدم برف اومده! دیگه حتما کنسل میشه! :)))

من: عه!! چه ربطی داره خب.؟؟ :((


حالا هواپیمای مذکور قراره از تهران بیاد! :/

برفش واسه شماس و تاخیرش واسه ما :/

۴ ساعت تاخیر :(((( 


+ بعدا نوشت: شش ساعت و نیم تاخیر داشت!!!

باورم نمیشه بالاخره گذشت!!

۲۷۲. یادم بمونه ناشکری نکنم!

جو میگفت واسه ثبت‌نام خونه سازمانی خیلیا تقلب میکنن...

میگفت با زیرآبی امتیازاشونو میبرن بالا...

میگفت یکی دو نفر بهش گفتن میتونن واسش پارتی‌بازی کنن...

اما قرار گذاشتیم ما تقلب نکنیم.

فقط از خدا بخوایم و راضی باشیم به رضاش.

از غیر خدا، جز دعا، هیچی نخوایم.

تقسیم خونه‌ها عقب افتاد... عقب افتاد... عقب افتاد...

چند روز پیش که جو رفته بود مدارکو کامل کنه بهم زنگ زد...

گفت چند نفر که بعد من بودن توی این مدت بچه‌دار شدن، امتیازشون از من بیشتر شده...

گفت سی تا خونه‌س، من نفر چهل و هشتم‌ام!

گفت اگه تقلب کرده بودم الان قبل از سی بودیم...

شایدم همین نقطه، همینجا ... لحظه آزمایش ماست...

سخته عروسی کنی و خونه نداشته باشی...

این خونه نداشتن با خونه نداشتنای معمولی فرق داره‌ها...

این خونه نداشتن یعنی ۱۴۰۰ کیلومتر فاصله...

یعنی چی بشه جو بیاد مرخصی...

یعنی چی بشه یکی از همکاراش بره ماموریت طولانی یا مرخصی طولانی و اجازه بده از خونه‌ش استفاده کنیم...

سخته...

و مساله اینه که خدا امتحان آسون نمیگیره.

دعا کنید برامون... که دلمون نلغزه.

اول دعا کنید خونه گیرمون بیاد.

بعد دعا کنید که اگه نیومد خدا طاقتمونو زیاد کنه...



+ امشب مسافرم ^__^

۲۷۱. هیچ بیهوده‌ای بیهوده نیست!

همیشه فک میکردم حکمت گواهینامه گرفتنم این بوده که تو بانک و سر جلسات امتحان به عنوان کارت شناسایی ازش استفاده کنم و از ارائه دادن کارت ملی و شناسنامه‌م با اون عکسای فاجعه در امان بمونم!!

اما جریان خیلی فراتر از این حرفا بوده!!

یعنی خب اگه گواهینامه نبود یا با هزار بار سرخ و سفید شدن همون کارت ملی‌مو میدادم. یا نهایتا اراده‌مو جمع میکردم و میرفتم ثبت احوال دو کورس پایین‌تر از خونمون و کارت ملی و شناسنامه‌مو عوض میکردم! اماااا...

اینکه دوشنبه بلیط هواپیما دارم و شناسنامه و کارت ملیم پیش جو جا مونده و یهویی وسط نماز یادم افتاد که کارت شناسایی ندارم و یهویی‌تر یاد گواهینامه‌م افتادم، جز حکمت خدا چی میتونه باشه؟؟ :دی


+ به جو میگم خوب شد گواهینامه گرفتمااااا ... نه؟؟

میگه کارت پایان خدمتم نداری! نه؟!!

:|


۲۷۰. دیگه همسر گندم شدن همچین تبعاتی هم داره :)

آقا من دیروز، تریپ ادبی و علم بهتر است از ثروت و اینا برداشتم و رفتم کتابخونه‌ها رو زیر و رو کردم دنبال کتاب قلندر و قلعه!!!! هیشکی نداشت! :/

بعد کلی تلاش و پیگیری و اینا، بالاخره یه کتابخونه پیدا کردم که داشت... دو ثانیه قبل از اینکه پولشو بدم دیدم جلدش یه کم پاره شده!! به خانومه گفتم ببخشید میشه یه سالمشو بدید؟؟ میخوام هدیه بدم آخه!

گفت فقط دو جلد داریم، اون یکی جلدش اونجاس... اون یکی جلدشم پاره بود :'(

به مامان اینا گفتم اون طرف خیابون لباس مردونه داره... بریم ببینیم.

رفتیم.

مامان گفت این تیشرته خوبه‌ها...

گفتم آخه سایزشو نمیدونم!

مامان گفت این صندلا هم خوبه...

گفتم آخه سایزشو نمیدونم!!

آبجی کوچیکه گفت: تو که سایز نمیدونی چرا اومدی اینجا؟!! :/

تو یکی از مغازه‌ها جوراب دیدم!! ^__^

گفتم وااای مامان جوراب بخرم براش!! سوپرایز باحالی میشه :دی

آبجی کوچیکه نذاشت!!!

گفت با کلی ذوق کادوشو باز میکنه ببینه جورابه حالش گرفته میشه!!

هر چی براش توضیح دادم که بابا، کادویی که اغلب واسه مردا میخرن جورابه، تو کتش نرفت!!! نذاشت بخرم :(

دیگه کاملا ناامید شده بودم و داشتیم برمیگشتیم خونه که چشمم خورد به یه اسباب‌بازی فروشی!!!

یه پک بیست تایی بازی!! که دو تاش منچ و مارپله بود!! :)))

هیچی دیگه... بالاخره کادومو خریدم ^__^

به غرغرای آبجی کوچیکه هم توجه نکردم :))

خو یه ماه اونجا حوصله‌م سر میرفت :پی

۲۶۹ . به جز جوراب(!!) چه پیشنهادایی دارین؟!!

وقتی آدرس اینجا رو به مستر جو میدادم اصلا به این فک نمیکردم که ممکنه یه روز دلم بخواد غافلگیرش کنم و نیاز به هم‌فکری داشته باشم!!!

فک نمیکردم دلم بخواد واسش هدیه بخرم و ندونم چی!!!

چندین مناسبت در راهه و من نمیدونم چیکار کنم!!

۲۶۸. رویای صادقه!

آبجی کوچیکه خواب دیده معلمش یه ماه رفته مسافرت!

مامان خانوم بهش گفته حواست هست تو یه معلم دیگه هم داری؟!! :))

حالا نشسته غصه میخوره که چرا همچین خوابی دیده :))


+ قراره برم پیش جو

یه ماه پیشش میمونم، البته اگه خدا بخواد

267

مامانم بهم گفت اگه بچه ت دختر شد از همون اول بذارش کلاس رقص!!!!!
به نظرم کلا از من ناامید شده!!! :/

+ این روزا جو خیلی کاراش زیاده!!
بدجوری دلتنگش میشم و دسترسیم بهش کمه...
حوصله هیچی رو ندارم... :(

۲۶۶. کوچولوی من، میخوره غصه، که نمیتونه "نره" مدرسه!!

آبجی کوچیکه: واااای باز فردا شنبه‌س باید برم مدرسه!! :(

من: میخوای ترک تحصیل کنی، بی سواد بمونی؟؟

آبجی کوچیکه: من که از خدامه!! نمیذارن ولی!!

من:   :|

۲۶۵. لوس آبی پوش!!

این جو کارش خیلی زیاد شده...

کمتر وقت میکنه به من زنگ بزنه یا چت کنه باهام...

حتی کمتر وقت میکنه بخوابه!!

و همه وجود من پر شده از دلتنگی!

و اینکه حس میکنم بدنم داره خودشو لوس میکنه تا مثلا جو رو مجبور کنه بیشتر بهم توجه نشون بده!!!!!

مثلا دردای عجیب غریب میاد سراغم! بعد قشنگ معلومه منتظره جو زنگ بزنه تا واسش ناز کنه‌ها!!! :/

مگه مغز همه این دستورا رو به بدن نمیده؟!!

مگه مغز خنگ من نمیدونه جو الان خییییلی کار داره! گاهی در روز دو سه ساعت بیشتر نمیخوابه؟؟

خب این چه کاریه؟؟؟ پدرم در اومده بسکه این هفته درد کشیدم! :/ 


پایان سانچی...

خیلی سخته که خدا آدمو با جون عزیزانش امتحان کنه :'((
خدا رحمتشون کنه...

۲۶۳. شایدم سناریویی در کار باشه!

گاهی میشینیم فکر میکنیم که آخ اگه من فلان سال اون کارو نکرده بودم چه خوب میشد!
آخ اگه فلان رشته رو خونده بودم...
آخ اگه فلان کار جور شده بود...
اگه اون روز مریض نشده بودم...
اگه... اگه‌... اگه...
ولی میدونی، روزی که تو نقطه‌ای قرار بگیری که عمیقا احساس خوشبختی کنی، حتی سیاه‌ترین اشتباهات گذشته‌ت هم باعث نمیشه دلت بخواد به عقب برگردی و فرمون زندگیتو یه ور دیگه بچرخونی!!

+ داشتم برای یه دوست جدید تعریف میکردم که چی شد که گند زدم به کنکور ارشدم. گفت شاید اگه ارشد قبول میشدی با یه پسر دیگه آشنا میشدی و هیچ وقت با جو ملاقات نمیکردی...
من تمام راه‌های زندگیمو اومدم، همه صحیح و خطاها رو، تا برسم به اینجا... و واقعا دلم نمیخواست جایی جز اینجا بودم!

+ آرزو میکنم همه خیلی زود تو این نقطه از زندگیتون قرار بگیرید.

+ ساعت نزدیک دو و نیم بعد از نیمه شبه... و من بی خوابی زده به سرم!!
من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan