در دیار نیلگون خواب

نام تو مرا همیشه مست میکند

۴۲۲. حالا اینا رو ولش کن... سحری چی بپزم؟!!

یه چندتا اپلیکیشن هست، واسه کتابه. من هر بار کتابی رو تموم میکنم، یا میخوام شروع کنم، یا یه جایی توصیه شده میخوام ببینم چیه به بخش نظردهی این اپلیکیشنا سر میزنم.
چند تا نکته عجیب رو متوجه شدم این وسط...
۱. اینکه شاید یه کتابی برای من به شدت موثر باشه و نگاهمو به زندگی تغییر داده باشه و ازش یه عالمه چیز یاد گرفته باشم، ولی واسه یکی خیییلی معمولی باشه و عقیده داشته باشه که پولشو هدر داده! مثل اون فردی که زیر "اثر مرکب" کامنت گذاشته بود که کل این کتاب تکرار واضحاته و همه اینو میدونن!!
۲. اینکه یه کتابایی هست در عین سادگی به شدت پر مغز و پرمعنا، ولی یه عده فقططط متنو خوندن و یه چیزایی میگن در حدی که مثلا کلیله و دمنه بخونی و برات عجیب باشه که چرا حیوونا حرف میزنن! مثل اون دوستی که زیر "چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد" نوشته بود چرا ننوشتین این کتابه مال نوجوانانه؟!!!
۳. و امااا قشر عجیب‌تر اونایی هستن که اصصصصلا کتابو نخوندن ولی میان اظهار فضل میکنن! مثل اون پیر عزیزی که زیر "حکایت دولت و فرزانگی" نوشته بود من ۶۰ سالمه و فلان قدر درس خوندم و فلان قدر تجربه دارم و میدونم دولت و فرزانگی هیچ وقت هم‌زمان اتفاق نمیوفته! (که حالا کاری نداریم حرفش چقدر درسته... ولی اگه کتابو خونده بود فکر نمیکرد قراره دولت و فرزانگی کنار هم قرار بگیرن!)
۴. ولییییی یه عده‌ای هستن اینا عاااالین! یعنی عاااالیاااااا!! طرف اومده زیر کتابای ترامپ نوشته گور بابای اون موفقیتی که از ترامپ بخوایم یاد بگیریم! :/ یا اومده نوشته اصلا چرا باید کتابای اینو نشر بدین؟!!! یا اومده نوشته افکار این فلانه و چنانه و ما نباید بخونیم و ... :| و حتی اومده نوشته انسانم آرزوست! :))))))

هیچی دیگه! یه همچین آدمایی وجود دارن خلاصه! :)))
ضمن اینکه دارم کتاب "چگونه مثل یک بیلیونر فکر کنید" ترامپ رو میخونم. تا اینجاش که حرف بی‌تربیتی‌ای نزده :)))))

+ قسمت سخت ماه رمضون همین سحری و افطاری‌شه!!!

۴۲۱. یک معجزه در حال وقوع است!

میشه لطفا چشماتو ببندی و یه انرژی مثبت به سمت من بفرستی؟ و میشه از خدا بخوای اون اتفاق خوبی که منتظرشم بیوفته؟ فقط اندازه دو سه ثانیه! ممنونم 🌷


+ این معجزه که اتفاق بیوفته خیلی حرفا دارم برای زدن!

پاره‌ای از توضیحات

یکی از دوستانِ جان نگرانه که من به خاطر گفتن جمله "من تا اول خرداد کارگاهمو افتتاح میکنم" چشم بخورم!!! برای رفقای چشم‌شور احتمالی این توضیح رو میدم که... من هنوز مکانی برای کارگاهم پیدا نکردم. مشکلات خیلی زیاد سد راهمو حل نکردم. و حتی وضعیت این روزا به شدت سخت شده. این جمله‌ها صرفا جمله‌های انگیزشی‌ای هستن که قراره روحیه منو حفظ کنن. همین :)



۴۱۹.

ماه رمضون پارسال برام یادآور خاطرات خوبی نیس...

ماه رمضون امسال هم احتمالا...!

۴۱۸. اگر رویاهایت را نسازی، افرادی تو را استخدام میکنند تا رویاهای آنها را بسازی.

+ هدف هر چی بزرگتر باشه تلاش بیشتری رو هم میطلبه.

+ همسر از قول جول اوستین میگه اگه از آینده خبر داشتیم دیگه ایمان معنایی نداشت، اینکه نمیدونی قراره چی بشه و ایمان داشته باشی ارزش داره...

+ دارم کتاب بنویس تا اتفاق بیوفتد رو میخونم. کتابی نیست که توصیه کنم بخونید! اینکه دقیقا این روزا رسیدم به اون بخش از کتاب که درمورد فردی حرف زد که روی شغل و آینده‌ش ریسک کرد تا به رویاهاش برسه، و این ریسک زندگیشو خیلی بهتر از قبل کرد، آیا فقط یه اتفاقه؟؟؟

+ و دارم کتاب اثر مرکب رو برای همسر میخونم!! این یکی کتابیه که توصیه میکنم همه بخونن. اینکه بازم دقیقا همین روزا رسیدم به بخشی که میگه همه ما به یه اندازه خوش‌شانسیم. فقط مهم اینه که وقتی شانس اتفاق میوفته از فرصت پیش اومده استفاده کنیم، اینم اتفاقه؟!! 

+ باید یه تصمیم بزرگ بگیریم، یه تصمیم بزرگ سخت! و چقدر گرفتن تصمیمای بزرگ سخت کار سختیه!!

+ و به قولی، همه چی اون‌ور ترسه.

+ ترس هست، نمیشه که نباشه. اگه جلوش واستادی و تصمیم درستو گرفتی اون وقته که مَردی!

+ چهارشنبه اول خرداده... روزی که من بااااید در کارگاهمو باز کنم، لباس‌کار تنم کنم و بسم‌الله بگم.

+++ آیا کسی هست که از نزدیکانشون نجار باشن؟؟ یکی دو تا سوال کوچولو دارم!

+ من میتونم. همه چیز داره به بهترین نحو پیش میره! همه چی سر جای خودشه! من قوی‌ام! در حد یه چشم به هم زدن با موفقیت فاصله دارم... همه چی درست میشه... من اول خرداد کارگاهمو افتتاح میکنم. تو بهترین موقعیت سوق‌الجیشی حتی :)


- این مذهبیون پر تلاشو که میبینم واقعا دلم میخواد یه چیزی رو ازشون بپرسم... تو ماه رمضون چیکار میکنید که راندمانتون نیاد پایین؟؟ من که از گشنگی دارم میمیرم! :/

۴۱۷.

یه سال امن و امان گذشت، ولی... دائما یکسان نباشد حال دوران!! انگار باید کم‌کم به "شب تنها موندن" عادت کنم!! چه سخت...

۴۱۶. این لحظه‌ها، لحظه‌های سختی‌ان

همیشه اولین قدم سخت‌ترین قدمه. وقتی هزارتا چاله پیش پات ردیف شدن و مغزت هزارتا فکر داره که چجوری این چاله‌ها رو رد کنی. میری با هزار مکافات یه تیکه الوار پیدا میکنی واسه رد شدن از چاله پیش روت، میای میبینی ای دل غافل! چاله‌هه ریزش کرده و این الواری که پیدا کردی ردت نمیکنه! به هزار تا راه ممکن و غیر ممکن فکر میکنی! به پریدن! به پایین رفتن و بالا اومدن از چاله! هزار بار هر راهو بالا پایین میکنی و میگی این بهترین راهه... بعد صبح که بیدار میشی اولین فکری که به مغزت میاد بزرگترین ایراد راه انتخابی‌ته!!
اینا قصه این روزای منه! همه وجودم بال و پره، ولی وزنه گنده به پاهام بسته‌س! هر بار با پیدا کردن راه حل مشکل عین همون دختر بچه‌ای که اولین کفش تقی‌تقی قرمزشو خریده ذوق میکنم و بالا پایین میپرم لبام دو برابر پهنای صورتم کش میاد... ولی دقیقا فردای همون روز تمااام چاله‌های دنیا ردیف میشن جلوی راه حل طفلکی من... در واقع راه حلِ منِ طفلکی!
این روزا چقدر دلم یه همراه از جنس خودم میخواد! که مردا هر چی هم همراه، هر چی هم همدل، هر چی هم مهربون، بازم مردن! وقت تصمیم گیریا سکوت میکنن، حرفاشونو تو مغزشون واسه خودشون میزنن، حرفات تمرکزشونو به هم میزنه و افکارشون خط‌خطی میشه!
دلم یه همراهی میخواد که حرف بزنه حرف بزنه حرف بزنه حرف بزنم حرف بزنیم! این خونه ساکت برای این "منِ پر از هیجانِ پر از دلهره‌ی پر از حرف" زیادی کوچیکه!
ولی میدونی چیه؟ من اول خرداد کارگاهمو افتتاح میکنم! این خط این نشون...

۴۱۵. کانفِس ...!!

بذارین اعتراف کنم که تنها دلیلم برا اون تلاش نافرجامم واسه ارشد این بود که چند تا از دانشجوهای ورودی قبل که ده ترمه شده بودن ارشد قبول شده بودن و من برام گرون تموم میشد که اونا فوق بگیرن و من رو لیسانس استپ کنم!

و بذارین اعتراف کنم که الانم حسودیم شده که یکی از همکلاسیامون که همیشه بهش میخندیدیم الان عکس گذاشته اینستا و فهمیدم که دکترا گرفته! همونی که به "سِرفِیس" میگفت "سورفَس"! همونی که به "اَلفِبِت" میگفت "اَلِف‌بِت"!!!! :/

هر چند که الان با تمام وجودم میدونم که تو نقطه پرتاب زندگیمم... هر چند تصمیم گرفتم از همه هم‌کلاسیام موفق‌تر بشم، حتی از آرمیتا که برق شریف در اومد بعدشم رفت آمریکا با بز عکس گرفت گذاشت اینستا!!!

آره من به شدت نزدیکم به اون تکانش بزرگی که "دارن هاردی" میگه وقتی اتفاق بیوفته دیگه برو حالشو ببر! ولی خب هیچ‌کدوم اینا باعث نمیشه که من الان زورم نگیره که اون پسره دکترا گرفته!!! که براش نوشتم چقدر عوض شدین! که جواب داده ولی باطن‌مو نذاشتم عوض بشه! :/ که من یادم میوفته که ترم یک چقدر مسخره‌ش کردیم که اومد جزوه کلاس حل تمرینو از پریا گرفت! که اون کلاس اونقد الکی بود که جز پریا هیشکی جزوه نمینوشت! که حتی اون جزوه جزو حذفیات ترم بود!

البته رابرت کیوساکی بارها تو کتاباش گفته که بابای پولدارش تا کلاس هشتم بیشتر تحصیل نکرده بوده و یه عالمه موفق بوده و بابای فقیرش که دکترا داشته آخرش تو فقر مرده... ولی باز من حسودیمه!

هر چند همه نویسنده‌های کتابای انگیزشی معتقدن که تو تهش همونی میشی که همیشه از خودت انتظار داشتی و بهش باور داشتی، و من از وقتی راهنمایی بودم قصد نداشتم بیشتر از لیسانس بگیرم، و هیچ وقت هم واقعا هدفم نبوده، و اصلا هم معتقد نیستم کسی که دکترا میگیره زندگی موفق‌تری در انتظارشه یا حتی آدم باارزش‌تریه... ولی بازم باعث نمیشه که مغز من خودشو نخوره که "عه عه عه! این پسره دکترا گرفته!!!" :///

بعد رتبه یک و دو کلاسمون ارشد دارن فقط! اووووف این چجوری قبول شد اصلا؟! :)))


و بازم بذارین اعتراف کنم که همسر ماموریته... واسه همین جغد شدم! وگرنه من و پست ساعت یک؟!!

۴۱۴.

اصلا دلیل اینکه زمان اینقدر تند میگذره اینه که هی برسه به ماه رمضون بعدی!! چقد زود دوباره ماه رمضون شد! :'((

این روزا همسر همش عکسا و ایده‌های جالب رو دانلود میکنه. من همش کتابای فروش و کسب و کار میخونم. و هی دنبال تجهیزات لازم برای شروع کاریم... مغزم پر از شتاب برای شروعه، ولی چون وسایل برقی پر سر و صدا و جاگیر هستن دیگه نمیشه تو خونه کار کرد. و این پروسه "پیدا کردن جا برای کارگاه" عین یه سنگ گنده‌س که نمیدونم بگم افتاده جلو پامون یا بگم افتاده وسط مغز من! :/

این وسط هم که به هر کی میرسی یه خبر بد از گرونیای اخیر میده و کل روح و روانمونو مورد عنایت قرار میده ://

یه دلهره عجیب و غریبی تو دلمه. جو میگه طبیعیه. اما خودش اونقدر آرومه که من همش فک میکنم من غیر طبیعی‌ام! :)))

خدا کمکمون کنه... آمین

شاید اینجا نقطه عطف زندگی منه

۱. یه شیرازی دو تا خوراکی رو نباید جز تو شیراز، جای دیگه‌ای بخوره! فالوده و آش سبزی!


۲. برایان تریسی تو یکی از کتاباش گفته بود که ماشینتون رو به دانشکده کسب علم تبدیل کنید. کتابای صوتی و سخنرانی و ... گوش کنید. به نظرم فکر خوبیه، شمام استفاده کنید :)


۳. بی‌نهایت منتظرم برسم خونه و این یه عالمه فکری که تو سرم‌ه رو عملی کنم!


۴. چرا آدما معمولا متوجه رفتارای خودشون نیستن؟؟ آدمایی که هزارتا انتقاد از دیگران دارن و هر هزارتا رو توی رفتار و اخلاق خودشون میشه دید!! 


۵. هر وقت و هر جا بیش از حد فداکاری کنید، بقیه فک میکنن دارین وظیفه‌تونو انجام میدین! 


۶. عادت کردم به کنترل و مدیریت زمان... این سفر اجباری باعث شده به یه عالمه از کارام نرسم و همش حسرت ساعتایی رو بخورم که دارن میگذرن!


+ لازمه چندتا مهارت یاد بگیرم. میشه اگه اطلاعاتی در این موارد دارین باهام در میون بذارین؟

فروش

حسابداری

بازاریابی

تبلیغات

۴۱۲. فروشنده

رابرت کیوساکی توی کتاب "پدر پولدار، پدر فقیر"ش میگه من اسم اولین کتابمو گذاشتم "اگر میخواهید پولدار و شاد باشید به مدرسه نروید" . ناشر بهم پیشنهاد کرد که اسمشو بذارم "اقتصاد تحصیلات" ولی من گفتم اگه این اسمو بذارم اون وقت فقط دو جلد از این کتاب فروخته میشه، یکیشو خونواده‌م میخرن و یکیشو بهترین دوستم! اما با اسمی که خودم انتخاب کرده بودم این کتاب بارها و بارها چاپ شد و به فروش رسید! 

یه برند هست توی هرمزگان، به اسم "کلثوم کاملیا"!! از روز اولی که پا تو میناب و بندر گذاشتیم، این برند برای من جالب بود. اونقدر که بالاخره ما که هیچ وقت ترشی نمیخریدیم رفتیم ازشون دو تا شیشه ترشی خریدیم!


اینا رو گفتم که بگم درسته برند میتونه نشونگر خیلی چیزا باشه، اما مهم‌ترین نقشش برای فروشنده، بازاریابیه! جمله‌ای که همین رابرت کیوساکی به رمان‌نویسی که از یاد گرفتن فن فروشندگی اکراه داشت، گفت، اینه: "تو بهترین نویسنده‌ای، ولی من صاحب پر فروش‌ترین کتاب سال هستم"!

مطمئنم "مکانیکی برادران جعفری به جز اصغر" خیلی بیشتر از "مکانیکی استاد احمد" مشتری داره! حالا بذار مسخره‌ش هم بکنن! :)

البته اینا رو نگفتم که بگم میخوام هنوز روی اسم "حمیدرضا و عیال" پافشاری کنم، نه! هم اینکه همسر راضی نبود، هم اینکه منم هنوز اونقدر قوی نیستم که بعد این همه مخالفت هنوز دلم قرص باشه به انتخابم! :)))

اینا رو گفتم که بگم برای هر شغلی یه سری مهارتا لازمه. مثلا برای کاری که من میخوام شروع کنم بازاریابی و فروشندگی و حسابداری و مدیریت لازمه... که مهم‌ترینشون بازاریابی و تبلیغاته. که امیدوارم بتونم یاد بگیرمش...

۴۱۱. واتس یور آیدیا ۲

یعنی قشنگ زدین تو ذوقما! :))))) پوکوندین منو بدجنسا! :))))

خب حالا که حسابی برند انتخابی منو کوبیدین و منو پیش همسر ضایع کردین (:دی)، لااقل بیاین همفکری کنیم یه چی انتخاب کنیم. من همیطوری بی‌برند موندم زمانم داره میگذره! :)))

خودم یه چندتا پیشنهاد دارم. شمام پیشنهاد بدین. اگه هم پیشنهاد نداشتین رو پیشنهادای من و بقیه بحث کنیم که تهش من دست پر برم پی زندگیم! ^__^

اینایی که ستاره دارن رو بیشتر دوس دارم:

چوبیکا ... یا چوبیکار

چوبینا

چوبو * (شیرازی‌طور)

چوبکی*

چوبان

چوبک

چوبهار (تلفیق چوب چابهار)

چارچوب

سمی‌حمی **** (مخفف اسمامون. همسر اینو نمیدوسه :''((

چوبانا

چهل چوب (یعنی مثلا ما از چهل نوع چوب استفاده میکنیم! که دروغی بیش نیست! :))) اینجا فقط چوب روسی گیر میاد و ام‌دی‌اف)


خب همینا دیگه! حالا بیاین کمک ^__^

واتس یور آیدیا؟

استیو جابز و دوستش داشتن به سمت یه کنفرانسی میرفتن که برای اولین بار کامپیوتر خونگی رو معرفی کنن. دوستش گفت باید برند داشته باشیم. استیو جابز گفت سیب! رفیقش تعجب کرد. ولی استیو عقیده داشت که باید یه برند اونقدر ساده و دم دستی باشه که مردم خیلی سریع تو حافظه‌شون بمونه...

حالا منم دنبال برند میگردم! :دی

اولین بار وقتی میخواستیم به یکی از دوستاش کادو بدیم، پشت کادوعه نوشتیم "از طرف حمیدرضا و عیال"! و این دیگه شد عبارت ثابت ما روی هر کادویی که به هر کسی میدادیم... خیلی خیلی خوشم میاد از این عبارت! جو اما انگار خیلی موافق نیست! در واقع نه موافقت صد در صد میکنه و نه مخالفت صد در صد!!! و من فاکتورا و کاغذای تبلیغاتی و پیج اینستا و خلاصه همه‌چی رو بر اساس همین برند طراحی کردم! توی نظر من "حمیدرضا و عیال" یه عبارت فانتزی و بامزه و خوشکله! ولی اینکه جو براش دو دله منو هم به شک میندازه!

حالا میخوام بدونم نظر شما چیه؟؟


+ آدرس پیج اینستا :  HamidReza_and_wife

۴۰۹. یه اتفاقایی باید بیوفتن تا تجربه‌ش بعدا از اتفاقای بدتر جلوگیری کنه!

عنوان‌هام جدیدا چه طولانی شدن! :)))

آقااااا ... من یه سفارش گرفتم قبل عید، طرف ازم پرسید حدودا چند در میاد؟ منم یه نگاهی انداختم گفتم خب زیاد سخت نیست... حدودا ۶۰ تومن.

بعد الان چنان دهنم سرویس شد پای ساختنش که صد بار به خودم فحش دادم با این قیمت دادن!! :/ البته اینکه یه کار خیلی ساده‌تر رو تو حافظیه زده بود صد و خورده‌ای هم بی تاثیر نبوداا ... ولی انصافا ساختنش خیلی برام سخت بود. یه جاهایی جو میگفت بهش بگو نشده. گفتم دلم نمیاد، آخه گفته به عنوان کادوی روز مرد اینو واسه همسرش سفارش داده!

خلاصه که تهش حداقل این تجربه رو واسم داشت که در آینده فقط چیزایی رو که تجربه ساختنشو دارم سفارش بگیرم، یا حداقل قبل تموم شدن کار قیمت ندم!

۴۰۸. من مث آقاگل نیستم که بیام بگم برید فلان کتابو بخونید!!

در ادامه عنوان... آره من نمیام بگم برید فلان کتابو بخونید، که شمام نرید بخونید! من هی میام هر چی خوندم براتون تعریف میکنم! بسکه خوبم! ^__* :))))


میگه کهههه دیدید وقتی یه ماشین جدید میخرید یهو انگار تعداد اون ماشین تو خیابون زیاد میشه؟ (البته تجربه شخصی من اینه که وقتی یه مانتو میخرم یهو همه میرن همونو میخرن!!) ... اما مساله اینجاست که تعدادشون زیاد نمیشه، بلکه فقط توجه مغز شما به اون مدل ماشین بیشتر از قبل جلب میشه.

مغز روزانه میلیاردها بایت اطلاعات تصویری و صوتی و... دریافت میکنه، اگه بخواد به همش توجه کنه ما مجنون میشیم!! در نتیجه فقط به اونایی توجه میکنه که برای ما مهمه. پس اگه دنبال چیزی هستید با تمام وجود روش تمرکز کنید تا راه به دست آوردنشو پیدا کنید.

یه جا دیگه از کتابه هم نوشته بود ما اگه بدونیم دقیقا چرا میخوایم یه کاری رو انجام بدیم، راه انجام دادنشو پیدا میکنیم.


یه بخش دیگه‌ای هم بود که یه داستان تعریف کرده بود. نوشته بود به سربازا آموزش تیراندازی میدادن، بعد هدفو میذاشتن تو ۳۰ متری و میگفتن حالا کیو کیو بنگ بنگ! بعد اکثرا نمیتونستن هدفو بزنن. اینام نتیجه میگرفتن که زدن هدف یه استعداد ذاتیه. یه آقایی که یادم نیست اسمشو ولی گویا آدم خفنی بوده رو میارن، طرف روز اول هدفو میذاره تو فاصله ۳ متری، روز دوم میذاره تو فاصله شیش متری و همینطور ادامه میده تا روز دهم. بعد میبینن اکثر سربازا هدفو میزنن.

هدف این داستان هم این بود که هر کار سختی رو به قسمتای کوچیکتر تقسیم کنید تا بتونید انجامش بدید. مثلا خود من! آقا من از اتو کردن بدم میومد همیشه. بعد عروسیم لباسامو ریختم تو یه کیسه بزرگ و با خودم آوردم ته دنیا. در نتیجه از روز اول یه عالمه لباس چروک داشتم. بعد اونم هر بار رفتیم شیراز، موقع رفتن لباسا رو میزدیم به چوب‌لباسی و تر و تمیز میبردیم، موقع برگشتن همه رو میچپوندیم تو ساک و میومدیم! خلاصه حجم لباسا هر روز بیشتر میشد. هر بار هم میخواستم اتوشون کنم کمردرد میگرفتم و بی‌خیال میشدم! هفت ماه همینطوری گذشت! تا اینکه تصمیم گرفتم روزی فقط دو سه تیکه لباسو اتو کنم. و اینطوری بود که بعد ده روز همه لباسا اتو شدن ^__^



+ اسم این کتاب "انسان ۲۰۲۰" هستش. مال برادر جو بود. ولی چون من خیلی ازش خوشم اومده بهش گفتم که اینو با کتاب "هنر شفاف اندیشیدن" عوض میکنم! اون متنش سخته، متن سخت دوس ندارم من :))

۴۰۷. کلمات قدرت دارن، مثبتاشون باعث اتفاقای مثبت میشن.

مساله اینجاست که راه رسیدن به هیچی صاف و هموار نیست! همیشه یه عالمه دست‌انداز و سرعت گیر و چاله چوله سر راهه. ولی اونی که مهمه انگیزه و تلاشه.

افکارم برای کارمون هی داره جمع و جورتر و حساب شده‌تر میشه. هر چند این وسط یه عالمه طرح آماده کرده بودم که فهمیدیم به درد تولید نمیخوره! عوضش انتخابای بهتری داریم. و هر چند هر بار یه طوری میشه که یه کم کارا عقب میوفته، ولی همه اینا حتما دلیلی داره که ما فعلا نمیدونیم.

پر از شور و شوق و انگیزه‌ام این روزا!! به قول لافکادیو من تو چیزای کوچیک خوشبختی رو میبینم!! شاید واسه همینه که با خوندن دو تا کتاب انگیزشی عین پاپ‌کورن تو تابه شدم و میخوام جهانو کن‌فیکون کنم! :)))

در حالیکه هنوز حتی یه سرکلیدی هم برای فروش آماده نکردیم، نشستم یه وبلاگ و یه پیج اینستا ساختم واسه تولیداتمون!! و حتتتتی یه فاکتور طراحی کردم! :))))) میدونم دیوونه‌ام ^__^  ولی باور کنید تا روزی که اولین نمایشگاهمونو بزنیم فاصله‌ای نیست :) مامیتونیم :) دعامون کنید ^__^

۴۰۶.

۱. نمایشگاه

این روزا فکر و ذکرم شده نمایشگاه. از انتخاب محصول بگیر تا اینکه کارت‌خوان از کجا گیر بیاریم! :/ میخوایم هر جوری شده تا نمایشگاه بعدی کلی کار آماده کنیم تا بتونیم یه غرفه بگیرم! دعا کنید برامون.


۲. رمان آرزوهای بزرگ / چالز دیکنز

فقط یه کلمه میتونه توصیفش کنه: "مزخرف"!!


۳. جمع بندی مدیریت زمان

در وهله اول یه هدف رو مشخص کنید. مثلا میخواید پولدار بشید!! مهمه که دقیقا مشخص کنید چقدر پول مد نظرتونه. مثلا مینویسید تا ۵ سال دیگه میخوام درآمدم ماهی فلان قدر باشه یا تا ۱۰ سال آینده تو فلان منطقه یه خونه بخرم و...

اهداف رو که مشخص کردید لازمه هر روز مرورش کنید تا ذهنتون آماده بشه برای تلاش. اون‌وقت هر فرصتی رو بهتر از قبل به دست میارید! (مثلا من تا حالا هزار بار نمایشگاه‌های مختلف رو دیده بودم و حتی بارها از نمایشگاه‌های ته دنیا خرید کرده بودم. اما الان که هدف پیدا کردم یهو زد به سرم که لازم نیست حتما مغازه داشته باشم، میشه غرفه گرفت!)

بعد از اینکه هدف اصلی مشخص شد، اونو به اهداف کوچیکتری تقسیم میکنید و اهداف سالانه و ماهانه و هفتگی و روزانه رو به وجود میارید. (بستگی به نوع اهداف داره. مثلا من روزانه و هفتگی و شش ماهه مشخص کردم، جو کارای شغلشو هفتگی و روزانه مشخص کرده و کارای خونه رو فقط هفتگی. اما هدف اصلی حتما باید باشه)

وقتی برنامه‌ریزی میکنید چند تا اتفاق خوب میوفته. اول اینکه از وقتتون بهترین استفاده رو میکنید. من که روزای اول اصلا باورم نمیشد به این همه کار میرسم!  دوم اینکه دقیقا تو مسیر هدف قدم برمیدارید. مثلا وقتی هدفتون سلامت جسمی و تناسب اندام باشه نمیرید فست‌فود بخورید! سوم اینکه کاراتون رو منطقی انجام میدید نه احساسی!! مثلا من اتو کردن اصلا خوشم نمیاد! ولی وقتی جزو برنامه روزانه قرار میگیره بدو بدو میرم انجامش میدم که از لیست کارام خط بخوره!!

بعد از تموم شدن زمان هر لیست، (برای لیستای روزانه، شب و برای لیستای هفتگی بعد از تموم شدن هفتمین روز - لازم نیست از شنبه شروع کنید! من خودم از پنجشنبه شروع کردم!!) به خودتون نمره بدید. و دلایل موفقیت یا عدم موفیتتونو بنویسید.


مثل دختربچه پنج ساله‌ای که اولین کفش تق‌تقی قرمزشو خریده و میخواد به همه نشون بده!

در ادامه عنوان... عکس کتابخونه‌مونو دارم همه‌جا منتشر میکنم! :)))


کتابخونه۱کتابخانه۲


جو میگفت از روز اول من همش به این فکر میکردم که چطوری به هم بچسبونیمش؟ ولی عمرانی‌تر فکر میکردم!!! اینکه اصلا چجوری قراره تعادلش برقرار بشه؟!!! 


+ نمیدونم چرا عکسش چپکی افتاد! :/ صاف بود که ://

۴۰۴. هدف انگیزه میاره

چند هفته پیش یه کتابی خوندم به اسم "خاطرات مستر همفر". یه کتاب سیاسی درمورد خاطرات یه جاسوس انگلیسی، که کاملا معلوم بود خیلی سانسور شده!! یکی از جمله‌هاش خیلی توجه منو جلب کرد. توی یه نشست، وقتی یه عده از جاسوسا اظهار ناامیدی میکنن از رسیدن به اهدافشون، کشیش‌شون یه حرف جالبی میزنه، میگه ما نباید امیدمونو از دست بدیم و باید با تمام وجود تلاش کنیم، حتی اگه قرن‌ها بعد به هدفمون برسیم!!! وقتی به خودم رجوع کردم دیدم نه تنها کاری رو شروع نمیکنم که بعدها بچه‌ها و نوه‌هام نتیجه‌شو ببین، بلکه حتی کاری رو شروع نمیکنم که بیست سال بعد خودم نتیجه‌شو ببینم!!!! خلاصه که تلنگر خوردم واسه فکر کردن به اهداف بلند مدت...
یه چند روز بعدش کتاب "حکایت دولت و فرزانگی" رو میخوندم. یه جور رمان انگیزشیه، که یادت میده هدف داشته باشی. یادت میده خودتو باور کنی.
ولی خب برای رسیدن به هدف هم نیاز به برنامه‌ریزی‌ه. واسه همین الان دارم کتاب "مدیریت زمان / مارک منسینی" رو میخونم که میگه حتما باید برنامه روزانه، هفتگی، و سالانه و بلند مدت داشته باشی.
این روزا خیلی بیشتر از قبل دارم از وقتم استفاده میکنم. و روزی صد بار به این فک میکنم که چقدر قبلا وقت هدر میدادم!! :(

شدیدا به کتابای انگیزشی همسر علاقمند شدم! و دلم میخواد تند تند همه‌شو بخونم!

۴۰۳.

۱. شب که رسیدیم بندر مامان زنگ زد گفت تو شیراز خیلی شدید داره بارون میاد. فرداش سیل اومد! شانس آوردیم!! بیشتر از ما یکی از دوستام شانس آورد که عروسیش ۵ فروردین بود و به خاطر فوت یکی از اقوامشون کنسل شده بود!! ... ولی دلم میسوزه برای همه اونایی که شانس نیاوردن :(


۲. مجرد که بودم یهو همینطوری نفسمو میدادم بیرون و میگفتم ای خدا. مامان همیشه میگفت همینطوری خدا رو صدا میزنی هیچی نمیگی؟! خب بگو شکرت! اونقدر گفت و گفت تا عادت کردم همینطوری نفسمو بدم بیرون و بگم ای خدا شکرت... چند روز پیش بدجوری حالم بد بود. توی اوج بدحالی نفسمو دادم بیرون و گفتم ای خدا شکرت. جو گفت الان خدا رو شوکه کردی! :))


۳. روزای اولِ بعدِ مرخصی، صبحا خیلی زیاد احساس تنهایی میکنم. طول میکشه تا دوباره برگردم به روال قبل!! خونه سوت و کوره ....


۴. کتابای جو رو از خونه‌شون آوردیم. یه عالمه کتاب داره! اکثرا انگیزشی... من رمان‌خون بودم همیشه. ولی کتابای رمانمو هم ندارم حتی :( هی میدیدم جا ندارم کتابا رو میبخشیدم به این و اون!


۵. خانمه میگفت یه زنه نشسته بود زیر پای پسرم، پسرم میخواست زن و بچه‌شو به خاطر اون زن ول کنه. رفتم براش دعا گرفتم حالا برگشته سر خونه زندگیش!!!!! منم و یه دنیا بهت!

من مست می عشقم
هشیــــار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیـــــــدار نخواهم شد
****************

من در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/woodstory.ir/
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan